گنجور

۲۸۱- بابا نصیبی

مولد بابا گیلانست و از آنجا بنیاد سیاحت کرده به تبریز آمد و از آنجا که عالم فقر نامرادی است بحلوا فروشی اشتغال داشت اتفاقا روزی بصحبت بابا فغانی رسید و شعر خود بر او خواند.فغانی را حلاوت کلام و چاشنی اشعار آن شیرین گفتار در مذاق جان قرار گرفته بصحبت سلطان یعقوبش برد و او را از آن پادشاه قبولی تمام دست داده تقرب یافت و در شهور سنه اربع و اربعین و تسعمایه در تبریز مرارت مرگ چشید و شکر ریز شد. این ابیات از اوست :

عشاق در مقام وفا جان فدا کنند
بیگانه را بخون جگر آشنا کنند
در جلوه گاه حسن بتان گر رسیده ای
دانی که در خرابی دلها چه ها کنند
آیینه خاطران صف آرای میکده
گر صد کدورت است بجامی صفا کنند
در آتش فرامشیم سوخت آن غرور
مستی ز باده بود بر آتش کباب را
دارد آب دیده سرگردان من غمناک را
همچو گردابی که در چرخ آورد خاشاک را
دامان خرابات نشینان همه پاک است
تر دامنی ماست که تا دامن خاک است
آخر حسن آنجوان راه زد این خراب را
بوی، بس از می کهن پیر تنک شراب را
گل بدستم چه دهی در کف من خار خوش است
این گل تازه بر آن گوشه دستار خوش است
شد چو مهمان من آن شمع شب افروز امشب
کاش تا روز قیامت نشود روز امشب

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مولد بابا گیلانست و از آنجا بنیاد سیاحت کرده به تبریز آمد و از آنجا که عالم فقر نامرادی است بحلوا فروشی اشتغال داشت اتفاقا روزی بصحبت بابا فغانی رسید و شعر خود بر او خواند.فغانی را حلاوت کلام و چاشنی اشعار آن شیرین گفتار در مذاق جان قرار گرفته بصحبت سلطان یعقوبش برد و او را از آن پادشاه قبولی تمام دست داده تقرب یافت و در شهور سنه اربع و اربعین و تسعمایه در تبریز مرارت مرگ چشید و شکر ریز شد. این ابیات از اوست :
هوش مصنوعی: مولد او در گیلان بود و پس از مدتی به تبریز آمد. در آنجا به فروش حلوا مشغول شد و روزی با بابا فغانی ملاقات کرد و شعرهایش را برای او خواند. بابا فغانی تحت تأثیر سخنان او قرار گرفت و او را به حضور سلطان یعقوب برد. او با توجه به استعدادش مورد توجه پادشاه قرار گرفت. در سال ۴۴۰ هجری در تبریز فوت کرد و در دوران زندگی‌اش درد و رنج زیادی را تحمل کرد. در آن زمان، اشعار او نشان‌دهنده احساسات عمیقش بودند.
عشاق در مقام وفا جان فدا کنند
بیگانه را بخون جگر آشنا کنند
هوش مصنوعی: عاشقان در راه وفاداری، جان خود را فدای محبوب می‌کنند و برای آشنا، مانند خون، دل و جان خود را قربانی می‌سازند.
در جلوه گاه حسن بتان گر رسیده ای
دانی که در خرابی دلها چه ها کنند
هوش مصنوعی: اگر در دنیای زیبایی و جذابیت معشوقان قدم گذاشته‌ای، می‌دانی که دل‌ها در زیر فشار عشق و زیبایی چه دردها و مشکلاتی را تحمل می‌کنند.
آیینه خاطران صف آرای میکده
گر صد کدورت است بجامی صفا کنند
هوش مصنوعی: اگر چه در دل‌ها کدورت‌هایی وجود دارد، اما آیینه یادها، زیبایی و صفای میکده را به نمایش می‌گذارد.
در آتش فرامشیم سوخت آن غرور
مستی ز باده بود بر آتش کباب را
هوش مصنوعی: در آتش فراموشی سوخت غرور سرمستی، که از شراب به دست آمده بود و بر روی آتش کباب نیز به تصویر کشیده شده است.
دارد آب دیده سرگردان من غمناک را
همچو گردابی که در چرخ آورد خاشاک را
هوش مصنوعی: آب چشمانم به خاطر غم و اندوه، مانند گردابی است که خاشاک و زباله‌ها را در خود می‌چرخاند و به دور می‌برد.
دامان خرابات نشینان همه پاک است
تر دامنی ماست که تا دامن خاک است
هوش مصنوعی: دامان کسانی که در خرابات (محل های بی‌نظمی و رهایی) زندگی می‌کنند، همه خالص و پاک است. اما دامان ما، تا زمانی که روی زمین هستیم، با خاک و ناپاکی آمیخته است.
آخر حسن آنجوان راه زد این خراب را
بوی، بس از می کهن پیر تنک شراب را
هوش مصنوعی: در نهایت، زیبایی آن جوان به قدری جذاب بود که بوی خوش او این خرابه را تحت تأثیر قرار داد و یادآور مزه‌ی شراب کهنه‌ای شد که از دست پیر به ما رسیده است.
گل بدستم چه دهی در کف من خار خوش است
این گل تازه بر آن گوشه دستار خوش است
هوش مصنوعی: من در دستانم گل را می‌خواهم، اما در کف دستم خار نیز برایم خوشایند است. این گل تازه که در آن گوشه دستار قرار دارد، برایم زیبا و دلپذیر است.
شد چو مهمان من آن شمع شب افروز امشب
کاش تا روز قیامت نشود روز امشب
هوش مصنوعی: امشب آن شمعی که شب را روشن می‌کند، مهمان من شده است. ای کاش این شب تا روز قیامت ادامه پیدا کند و تمام نشود.