۲۷۶- مولانا شهید قمی
در زمان سلطان یعقوب منصب ملک الشعرایی تعلق بدو داشت گویند بسیار خودپسند و خود رای بود و هیچکس در شعر او دخل نمیتوانست کرد که اگر دخل میکرد میرنجید و دیگر بآن مجلس نمی آمد اما در شعر طبعش خوب و شعرش مرغوب بود. آخر از عراق بخراسان رفت و از آنجا متوجه هند شد و در یکی از شهرهای کجرات ساکن شد و در آن ولا این مطلع گفته :
نمک چندان که در عالم فتد شور
کجراتیان همه نمکی دل کبابشان
در شهر مذکور در سنه خمس و ثلاثین و تسعمایه فوت شد گویند عمر او بصد سال رسیده بود . این چند مطلع از اشعار او آورده میشود :
خونخواره اند و خون حریفان شرابشان
بیا ای عشق آتش زن دل افسرده ی ما را
بنور خویش روشن کن چراغ مرده ی ما را
خواب دیدم کاز هوا شاهین او صیدی ربود
چون شدم بیدار مرغ دل بجای خود نبود
غرق عرق شده رخ چون آفتاب تو
طوفان حسنی و همه عالم خراب تو
چو گفتی ام که برو، پیشت آمدم از شوق
بخود نبودم و این فهم کردم از سخنت
به بیدردان نشینی کی فتد بر من نگاه از تو
نه قدر حسن میدانی نه درد عشق، آه از تو
بطرف میکده ها روز بینوایی ما
۲۷۵- خواجه مسعود قمی: از جمله اعیان قم است، در شعر او را مرتبه عالی است و مثنوی بسیار گفته از جمله یوسف و زلیخا و مناظره ی شمس و قمر مناظره ی تیغ و قلم او مشهور است این بیت از کتاب تیغ و قلم در تعریف شتر که بتقریب آورده طوری واقع شده.۲۷۷- درویش دهکی: دهک محله ایست از محلات قزوین اشعار متین او پر زور و رنگین در اوایل حال در کارگاه جولاهی دست و پایی میزد و در بعضی اوقات از او اشعار آبدار سر میزد بگوش اقاصی و ادانی رسید و خوش خوش خبر سخن درویش بمجلس سلطان یعقوب کشید او را بسایه سریر طلب کردند حسب الأمر بخدمت آن پادشاه رسید. مشهور است که این مطلع را در بدیهه جهت جوان پروانچی که در خدمت پادشاه حاضر بود و اتاقه بر سر داشت گفت :
اطلاعات
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در زمان سلطان یعقوب منصب ملک الشعرایی تعلق بدو داشت گویند بسیار خودپسند و خود رای بود و هیچکس در شعر او دخل نمیتوانست کرد که اگر دخل میکرد میرنجید و دیگر بآن مجلس نمی آمد اما در شعر طبعش خوب و شعرش مرغوب بود. آخر از عراق بخراسان رفت و از آنجا متوجه هند شد و در یکی از شهرهای کجرات ساکن شد و در آن ولا این مطلع گفته :
هوش مصنوعی: در دوران سلطان یعقوب، فردی به نام ملک الشعرایی داشت که به شدت خودمحور و خودرای بود. هیچکس نمیتوانست به شعر او انتقادی وارد کند زیرا اگر انتقادی میشد، او ناراحت میشد و دیگر به آن جمع نمیآمد. با این حال، سبک شعری او زیبا و مورد پسند بود. در نهایت، او از عراق به بخارا سفر کرد و سپس به سمت هند رفت و در یکی از شهرهای کجرات ساکن شد و در آنجا شعری سرود.
نمک چندان که در عالم فتد شور
کجراتیان همه نمکی دل کبابشان
هوش مصنوعی: اگر نمک زیادی در دنیا بیفتد، شور و تلخی دل افراد کجرات هم به اندازه همان نمک خواهد بود.
در شهر مذکور در سنه خمس و ثلاثین و تسعمایه فوت شد گویند عمر او بصد سال رسیده بود . این چند مطلع از اشعار او آورده میشود :
هوش مصنوعی: در آن شهر در سال ۳۵۹ هجری شمسی درگذشت و گفته میشود که عمر او به صد سال رسیده بود. به همین مناسبت، چند بیت از اشعار او ارائه میشود:
خونخواره اند و خون حریفان شرابشان
بیا ای عشق آتش زن دل افسرده ی ما را
هوش مصنوعی: آنها به شدت میخواهند که با خون حریفان خود نوشیدنی خوشی بسازند. ای عشق، بیا و آتشِ دل ناراحت ما را شعلهور کن.
بنور خویش روشن کن چراغ مرده ی ما را
خواب دیدم کاز هوا شاهین او صیدی ربود
هوش مصنوعی: با نور خودت، چراغ خاموش ما را روشن کن. خواب دیدم که شاهین تو، صید را از آسمان ربود.
چون شدم بیدار مرغ دل بجای خود نبود
غرق عرق شده رخ چون آفتاب تو
هوش مصنوعی: زمانی که بیدار شدم، احساس کردم که دل من در جای خود نیست و چهرهام مانند آفتاب، غرق عرق شده است.
طوفان حسنی و همه عالم خراب تو
چو گفتی ام که برو، پیشت آمدم از شوق
هوش مصنوعی: وقتی تو مرا به رفتن دعوت کردی، از شوق و هیجان به سمت تو آمدم و جهان را به هم ریختم.
بخود نبودم و این فهم کردم از سخنت
به بیدردان نشینی کی فتد بر من نگاه از تو
هوش مصنوعی: من به حال خود نبودم و از حرفهای تو این را فهمیدم که نگاه تو به من نمیافتد مگر در جمع بیدردان.
نه قدر حسن میدانی نه درد عشق، آه از تو
بطرف میکده ها روز بینوایی ما
هوش مصنوعی: تو نه ارزش زیبایی را میفهمی و نه سختی عشق را، ای کاش از تو دور نشوم و به سمت میخانهها بروم، در این روزهای سختی و بیچارگیام.