۲۵۵- مولانا کمال الدین حسین قصه خوان
خود میگفت که از اولاد کمال الدین غیاث فارس ام اما تولد او در اصفهان واقع شده، بسیار شیرین سخن و گرم گفتار بود مدت دوازده سال با من بود بعد از آن هشت سال دیگر در خدمت حضرت صاحبقرانی بسر می برد و در اواخر از مداومت افیون تفاوت فاحش در صورت و سیرت او پیدا شده بود گویی مسخ شده بود یا در مذهب تناسخ روح او را در قالب دگر در آورده بودند تا در شهور سنه اثنین و اربعین و تسعمایه فوت شد و در اوایل گاهی کلام نظمی از او سر میزد این چند بیت از آنجمله است :
ای خوش آنساعت که در کوی تو منزل داشتم
صد مراد از دیدن روی تو حاصل داشتم
داشتم در دل ز عشقت آتشی پنهان چو شمع
بر زبان آوردم آخر آنچه در دل داشتم
صرف راه تو چه سازم که به از جان باشد
جان همان به که نثار ره جانان باشد
گفتمش در غم عشق تو پریشانم، گفت
هر که عاشق بود البته پریشان باشد
۲۵۴- مولانا زین العابدین مشهور به تکلتو خان قصه خوان: قصه بلاغت آثارش زنک زدای هر غصه و غم و حرکات دلپذیرش مزیل محنت و الم، اصلش از شیراز است و در اوایل حال سفر بسیار کرده اوقات بمعرکه گیری صرف میکرد آخر بخدمت نواب صاحبقرانی مشرف شد و چندان رعایت از آنحضرت یافت که هیچ کس را از آن طایفه در هیچ زمانی مثل آن نیافته و ظرایف و لطایف نیز که میان او و آنحضرت بود . مشهور عالم است چون ایراد آن موجب بی ادبی بود گستاخی نکرد. این مطلع از اوست :۲۵۶- قطب الدین احمد: برادر مولانا کمال الدین قصه خوان است و حالیا قصه خوان و مصاحب نواب صاحبقرانی است . این مطلع از اوست :
اطلاعات
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خود میگفت که از اولاد کمال الدین غیاث فارس ام اما تولد او در اصفهان واقع شده، بسیار شیرین سخن و گرم گفتار بود مدت دوازده سال با من بود بعد از آن هشت سال دیگر در خدمت حضرت صاحبقرانی بسر می برد و در اواخر از مداومت افیون تفاوت فاحش در صورت و سیرت او پیدا شده بود گویی مسخ شده بود یا در مذهب تناسخ روح او را در قالب دگر در آورده بودند تا در شهور سنه اثنین و اربعین و تسعمایه فوت شد و در اوایل گاهی کلام نظمی از او سر میزد این چند بیت از آنجمله است :
هوش مصنوعی: او میگفت که از نسل کمالالدین غیاث فارس است، اما در اصفهان به دنیا آمده بود. فردی بسیار شیرینزبان و گرمگفتار بود. او دوازده سال با من بود و پس از آن هشت سال دیگر در خدمت حضرت صاحبقرانی گذراند. اما در اواخر، به خاطر مصرف مداوم افیون، تغییرات قابلتوجهی در چهره و حالت او دیده میشد، به طوری که انگار دچار تغییری اساسی شده بود یا روح او در قالبی دیگر تجسم یافته بود. او در سالهای چهل و هشت و نود و سه فوت کرد. در اوایل، گاهی اشعار ناظم به زبانش میآمد که این چند بیت از آن جمله است:
ای خوش آنساعت که در کوی تو منزل داشتم
صد مراد از دیدن روی تو حاصل داشتم
هوش مصنوعی: چه لحظهای شیرین و خوش است که در کوی تو ساکن باشم و از دیدن چهرهات، به آرزوهایم برسم.
داشتم در دل ز عشقت آتشی پنهان چو شمع
بر زبان آوردم آخر آنچه در دل داشتم
هوش مصنوعی: در دل من عشقت آتشی پنهان بود و زمانی که به زبان آوردم، نهایتاً آنچه در درونم احساس میکردم را بیان کردم.
صرف راه تو چه سازم که به از جان باشد
جان همان به که نثار ره جانان باشد
هوش مصنوعی: من چه سختیهایی را برای راه تو تحمل کنم که این تلاش برایم از زندگیام هم ارزشمندتر است و بهتر است که جانم را برای راه دوست فدای کنم.
گفتمش در غم عشق تو پریشانم، گفت
هر که عاشق بود البته پریشان باشد
هوش مصنوعی: به او گفتم که بخاطر عشق تو در تالم و ناراحتی هستم، او گفت هر کسی که عاشق باشد، حتماً در پریشانی و بیقراری خواهد بود.