۴۱- میر همایون
از سادات اسفراین خراسان است، شاعری شیرین گفتار « نکته دان و سخن گذار بود، در اوایل جوانی بعراق آمده بواسطه لطف طبع به مجلس « سلطان یعقوب افتاد . ترقی کلی او را دست داد، پادشاه او را خسرو کوچک میخواندند، گویند او را تعلق خاطر با جوانی پیدا شد اسیر کمند عشق او گردید تا کار « بجائی رسید که او را در زنجیر کشیدند و بعد از روزی چند که بخود آمد این مطلع گفته « بخدمت پادشاه فرستاد :
بزنجیرم چو کرد از بیقراری دلستان من
دل زنجیر شد سوراخ سوراخ از فغان من
« دیگر باره او را از قید نجات داده در مجلس راه دادند، تاریخ فوت او «معلوم نشد، اما مدفن او قریه ارمک است از اعمال کاشان، این چند بیت از اشعار اوست :
نشستم تا کمر در خون ز اشک لاله گون خود
تو چون دشمن شدی منهم کمر بستم بخون خود
آه من دل خسته از آن طره ی پر خم
تاریست که هر چند کشی نگسلد از هم
شب وصل است رحمی کن ز من بستان روان جانرا
که پیشت میرم و دیگر نه بینم روی هجران را
بکوی می فروشان بهر جامی در بدر گشتم
چه آبست اینکه زو هر چند خوردم تشنه تر گشتم
چون تیر زدی از پی تیرت نظری کن
نظاره ی جان دادن خونین جگری کن
نیابی در چمن جائی که من صد بار در پایت
سری ننهادم و نگریستم بر یاد بالایت
بدست، آینه داد آنکه دل ستان مرا
یکی دو ساخت بلائی که بود جان مرا
بصد افسانه شب در خواب سازم پاسبانش را
روم آنگه بکام دل ببوسم آستانش را
از آن سر می کشد بالا سمند او گه جولان
که نتواند گرفتن دست مظلومان عنانش را
بیکدم آب کاز باران چشاند کوه را گردون
دهد از لاله در پی صد هزارش ساغر پرخون
دهانت غنچه، نرگس و رخ لاله، حیرانم
که در یک شاخ چون پیدا شد این گلهای گوناگون
۴۰- میرزا سلطان ابراهیم امینی: مردی ملازمت دوست بود. در « اوایل صدر سلطان حسین میرزا گشته در شعر و انشاء خود را یگانه دوران خیال داشت و از « جمله نتایج طبع او تاریخ فتوحات شاهی، معارضه مهر، مکتوب « و دیباچه مرقع استاد بهزاد، و رباعیه ترجمه دیوان معجز نشان مقتدای مشارق « و المغارب سرور غالب مظهر العجایب علی بن ابی طالب صلوه الله علیه و علیهم اجمعین « بر صحیفه بیان کشیده و مثنوی و قصیده نیز گفته از جمله جواب سلسله الذهب مولانا جامی « است و این دو بیت در نعت از آن مثنوی است :۴۲- قاضی اختیار: از تربت خراسانست و در زمان سلطان حسین میرزا قاضی القضاه هرات بود و بزر جمع کردن و امساک شهرت تمام داشت اما خالی از فضلی نبود و در شعر گوی مسابقت از اقران می ربود از تصانیف او اقتباسات و مختار الاخیار است، در اواخر عمر مثنوی باسم صاحبقران مغفور بسلک نظم آورده نام آنرا عدل و جور نهاده و آن کتاب موازی پنجهزار بیت است و اما چنان معلوم میشود که هزار بیت از اشعار ریاضی زاوه ای را دزدیده و بنام خود کرده، این دو بیت در مدح صاحبقران مغفور از آن کتابست:
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از سادات اسفراین خراسان است، شاعری شیرین گفتار « نکته دان و سخن گذار بود، در اوایل جوانی بعراق آمده بواسطه لطف طبع به مجلس « سلطان یعقوب افتاد . ترقی کلی او را دست داد، پادشاه او را خسرو کوچک میخواندند، گویند او را تعلق خاطر با جوانی پیدا شد اسیر کمند عشق او گردید تا کار « بجائی رسید که او را در زنجیر کشیدند و بعد از روزی چند که بخود آمد این مطلع گفته « بخدمت پادشاه فرستاد :
هوش مصنوعی: شاعر معروفی از سادات اسفراین خراسان بوده که با سخنان شیرین و هنریاش شناخته میشود. او در جوانی به عراق سفر کرد و به خاطر استعدادش به دربار سلطان یعقوب راه یافت. او رشد و پیشرفت زیادی کرد و پادشاه او را با لقب خسرو کوچک میشناخت. گفته میشود که او عاشق جوانی شده بود و به عشق او دلبسته شد تا جایی که به زنجیر کشیده شد. پس از مدتی که از این حالت خارج شد، شعری برای پادشاه فرستاد.
بزنجیرم چو کرد از بیقراری دلستان من
دل زنجیر شد سوراخ سوراخ از فغان من
هوش مصنوعی: از آنجا که معشوق من به خاطر بیتابیام مرا به زنجیر کشیده، دل من نیز مانند زنجیری سوراخ سوراخ شده و از نالههایم پر شده است.
« دیگر باره او را از قید نجات داده در مجلس راه دادند، تاریخ فوت او «معلوم نشد، اما مدفن او قریه ارمک است از اعمال کاشان، این چند بیت از اشعار اوست :
هوش مصنوعی: او دوباره از قید آزادی پیدا کرده و به مجلس دعوت شد. تاریخ فوت او مشخص نشده، اما محل دفن او روستای ارمک از توابع کاشان است. این چند بیت از اشعار او را به یادگار گذاشتهاند:
نشستم تا کمر در خون ز اشک لاله گون خود
تو چون دشمن شدی منهم کمر بستم بخون خود
هوش مصنوعی: نشستم و به خاطر درد و رنجی که دارم، به شدت غمگین هستم. با توجه به اینکه تو به دشمنی پرداختهای، من هم تصمیم گرفتم که به مقابله برخیزم و با تمام وجود در برابر این وضعیت بایستم.
آه من دل خسته از آن طره ی پر خم
تاریست که هر چند کشی نگسلد از هم
هوش مصنوعی: من به شدت از موهای پر پیچ و خم تو دلگیرم، زیرا هر چقدر هم که بکشم، این پیوند عزیز هرگز گسسته نخواهد شد.
شب وصل است رحمی کن ز من بستان روان جانرا
که پیشت میرم و دیگر نه بینم روی هجران را
هوش مصنوعی: شب وصال است، پس لطفی کن و جانم را از من بگیر، چون به سمت تو میروم و دیگر نمیتوانم چهرهی جدایی را ببینم.
بکوی می فروشان بهر جامی در بدر گشتم
چه آبست اینکه زو هر چند خوردم تشنه تر گشتم
هوش مصنوعی: در پی خریدن جامی از میفروشان به کوچهها و بازارها گشتم، اما هر بار که از می نوشیدم، بیشتر تشنه میشدم.
چون تیر زدی از پی تیرت نظری کن
نظاره ی جان دادن خونین جگری کن
هوش مصنوعی: زمانی که تیرت را شلیک کردی، نگاهی به هدف خود بینداز و تماشای جان دادن کسی را ببین که از درد و غم رنج میبرد.
نیابی در چمن جائی که من صد بار در پایت
سری ننهادم و نگریستم بر یاد بالایت
هوش مصنوعی: در باغی که من بارها به پای تو احترام گذاشتهام و به یاد خاطرات شیرینت نگاه کردهام، نمیتوانی مرا پیدا کنی.
بدست، آینه داد آنکه دل ستان مرا
یکی دو ساخت بلائی که بود جان مرا
هوش مصنوعی: او به من آینهای داد که نشاندهندهٔ دلبستگیام به کسی بود که باعث شد دلم را بگیرد. این آینه یکی دو مشکل در زندگیام به وجود آورد که جانم را به درد آورد.
بصد افسانه شب در خواب سازم پاسبانش را
روم آنگه بکام دل ببوسم آستانش را
هوش مصنوعی: با داستانها و خوابهای شیرین، شب را به نگهبانی او میگذرانم و سپس با عشق و علاقه، بر درگاهش بوسه میزنم.
از آن سر می کشد بالا سمند او گه جولان
که نتواند گرفتن دست مظلومان عنانش را
هوش مصنوعی: او سوار بر اسبش از دور میآید و در میدان جولان میدهد، اما قادر نیست که دست مظلومان را بگیرد و از آنان حمایت کند.
بیکدم آب کاز باران چشاند کوه را گردون
دهد از لاله در پی صد هزارش ساغر پرخون
هوش مصنوعی: به وسیلهی باران، کوه از آب سرشار میشود و زمین، مانند بادهای سرخ و شاداب، از لالههای زیبای خود پر میشود. این سرزندگی و شادابی، همچون جامی پر از شراب است که از دل زمین برمیخیزد.
دهانت غنچه، نرگس و رخ لاله، حیرانم
که در یک شاخ چون پیدا شد این گلهای گوناگون
هوش مصنوعی: دهان تو مانند غنچهای زیباست، چشمانت نرگس و چهرهات شبیه لاله است. من گیجم که چگونه این همه زیباییهای مختلف در یک جا و در یک شخص جمع شده است.