گنجور

بخش ۹۵ - غزل

شادی آمد از درون امشب که هان جان می‌رسد
جان به استقبال شد بیرون که جانان می‌رسد
یار چون گیسو کشان در پای یار آمد ز در
مژده ای دل کان شب سودا به پایان می‌رسد
خوش بخند ای دل که اینک صبح خندان می‌دمد
خوش برقص ای ذره کاینک مهر رخشان می‌رسد
پریشان و سر و جان داده بر باد
چو زلف آمد ملک بر پایش افتاد
گل خندان به زیر پر گرفتش
گشاد آغوش و خوش در بر گرفتش
نشستند آن دو نازک یار با هم
بر آن گلزار روح افزا چو شبنم
بپرسیدند هر دو یکدگر را
ببوسیدند بادام و شکر را
خوشا آن هر دو معشوق موافق
که بنشینند با هم چون دو عاشق
به مژگان گفته با هم هر دو صد راز
به ابرو کرده با هم هر دو صد ناز
ملک را گفت: «ای روی تو روزم
به شام آورده روز دلفروزم
مده بر عکس خورشید ای گل اندام
سپاه حسن چون مه عرض بر شام
رخ فرخ چرا می‌تابی از روم
به عزم بام صبحم را مکن شوم
ندانم تا کی ای عمر گداری
چنین تن در سفر فرسوده داری
چو مه روز و شب ای زرین شمایل
چه تن می‌کاهی از قطع منازل؟
مه و خور گرچه در بر داری از من
ندیدی هیچ برخورداری از من
تو چون زلف ار نبودی فتنه بر روم
چرا گشتی چنین سرگشته در روم
ز حلوایم بجز دودی ندیدی
زیانها کردی و سودی ندیدی»
بگفت این و سرشک از دیده افشاند
روان این مطلع موزون فرو خواند:

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شادی آمد از درون امشب که هان جان می‌رسد
جان به استقبال شد بیرون که جانان می‌رسد
هوش مصنوعی: امشب شادی از درونم بیرون آمده و به ملاقات جانم می‌آید؛ چرا که محبوب به سوی من می‌آید.
یار چون گیسو کشان در پای یار آمد ز در
مژده ای دل کان شب سودا به پایان می‌رسد
هوش مصنوعی: دوست، مانند گیسویی که در باد می‌رقصد، به در آمد و بشارت می‌دهد که شب عشق و غم به آخر می‌رسد.
خوش بخند ای دل که اینک صبح خندان می‌دمد
خوش برقص ای ذره کاینک مهر رخشان می‌رسد
هوش مصنوعی: ای دل، خوشحال باش و بخند، چرا که صبح با شادی و لطافتش فرا می‌رسد. ای ذره، شادمانه برقص، زیرا نور خورشید با زیبایی‌اش به ما نزدیک می‌شود.
پریشان و سر و جان داده بر باد
چو زلف آمد ملک بر پایش افتاد
هوش مصنوعی: آدمی در حالی که نگران و بی‌تاب است، جانش را به باد می‌دهد و به مانند مویی که به زمین افتاده، مقام و جایگاهش به خاک می‌افتد.
گل خندان به زیر پر گرفتش
گشاد آغوش و خوش در بر گرفتش
هوش مصنوعی: گل خوشحال به استقبال او آمد و با آغوش باز او را در آغوش گرفت.
نشستند آن دو نازک یار با هم
بر آن گلزار روح افزا چو شبنم
هوش مصنوعی: دو یار دلنواز در آن باغ زیبا و روح‌افزا کنار هم نشسته‌اند، مانند شبنم که بر روی گل‌ها نشسته است.
بپرسیدند هر دو یکدگر را
ببوسیدند بادام و شکر را
هوش مصنوعی: دو نفر از یکدیگر سوال کردند و سپس همدیگر را بوسیدند. مانند بادام و شکر که طعم شیرینی دارند.
خوشا آن هر دو معشوق موافق
که بنشینند با هم چون دو عاشق
هوش مصنوعی: خوشا به حال آن دو معشوقی که با هم کنار هم نشسته‌اند و همچون دو عاشق واقعی، همگام و هماهنگ هستند.
به مژگان گفته با هم هر دو صد راز
به ابرو کرده با هم هر دو صد ناز
هوش مصنوعی: با چشمانش به دوستانه‌ای، رازهایی را بیان می‌کند و با ابروهایش، ناز و فریبندگی را به نمایش می‌گذارد.
ملک را گفت: «ای روی تو روزم
به شام آورده روز دلفروزم
هوش مصنوعی: ملک به او گفت: «ای چهره‌ی تو، روزهای شمیم دلم را به شب تبدیل کرده است.»
مده بر عکس خورشید ای گل اندام
سپاه حسن چون مه عرض بر شام
هوش مصنوعی: ای گل زیبا، به روشنی خورشید نرو و نمان، که سپاه حسن مانند ماه در شام در حال درخشش است.
رخ فرخ چرا می‌تابی از روم
به عزم بام صبحم را مکن شوم
هوش مصنوعی: چرا چهره‌ی زیبایت را از سرزمین روم به سوی من می‌تابانی؟ صبح من را خراب نکن.
ندانم تا کی ای عمر گداری
چنین تن در سفر فرسوده داری
عمرِ من! نمی‌دانم تا کِیْ می‌گذاری که تنت چنین در سفر فرسوده شود.
چو مه روز و شب ای زرین شمایل
چه تن می‌کاهی از قطع منازل؟
هوش مصنوعی: ای زیبای زرین که مانند ماه در روز و شب درخشان هستی، چرا از قطع و پایان سفرهای ما ناراحت می‌شوی؟
مه و خور گرچه در بر داری از من
ندیدی هیچ برخورداری از من
هوش مصنوعی: هرچند که تو ماه و خورشید را در کنار خود داری، اما هیچ بهره‌ای از من نمی‌بری.
تو چون زلف ار نبودی فتنه بر روم
چرا گشتی چنین سرگشته در روم
هوش مصنوعی: اگر تو مانند زلف نبودي، پس چرا منجر به این فتنه در روم شدي و اینقدر سرگردان شدي؟
ز حلوایم بجز دودی ندیدی
زیانها کردی و سودی ندیدی»
هوش مصنوعی: جز دود و آسیب از شیرینی‌های من چیزی نچشیدی، سودی هم از این کارها به دست نیاوردی.
بگفت این و سرشک از دیده افشاند
روان این مطلع موزون فرو خواند:
هوش مصنوعی: او این حرف را گفت و اشک از چشمانش بر زمین ریخت، سپس این شعر زیبا را خواند.

حاشیه ها

1403/08/27 20:10
احمد خرم‌آبادی‌زاد

1- کل بیت 13 به شکل کنونی، از دیگاه قافیه و نیز مفهوم کلی، دارای مشکل است.

2-به استناد زیرنویس‌های 4 و 5 نسخه آسموسن و وهمن برای بیت شماره 13 و نیز نسخه‌های خطی مجلس، مصرع دوم بیت می‌شود: «چنین تن در سفر فرسوده داری»

3-اما تصمیم گیری در مورد مصرع نخست بیت 13 واقعا دشوار است. زیرا در نسخه‌های مجلس، به شکل‌های زیر ثبت شده است؛ که در هر دوشکل، بیت 13 هم دارای مفهوم می‌شود و هم قافیه:

ندانم تا که این عمر گذاری (شماره ثبت 13924)

ندانم تا کی ای عمر گداری (شماره ثبت 36765 و 11139)

 

اگر از نظر آماری دومین مورد را برگزینیم، خواهیم داشت:

«ندانم تا کی ای عمر گداری/چنین تن در سفر فرسوده داری»

1403/08/28 00:10
nabavar

شاید چنین بود وزن بهتری داشت:

ندانم تا  به کِی عمر گرامی

چنین تو در سفر فرسوده مانی

گویا شاعر قافیه را تنها ” ی “ انتهایی بیت ها  دانسته

1403/08/28 11:10
احمد خرم‌آبادی‌زاد

جمع بندی:-

با توجه به سندهای نوشته شده در یادداشت یکشنبه 6 آبان 1403، اگر بیت شماره 13 به شکل «ندانم تا کی ای عمر گداری/چنین تن در سفر فرسوده داری» نوشته شود، معنی‌اش (در خطاب خورشید به جمشید) این خواهد بود:

 

عمرِ من! نمی‌دانم تا کِیْ می‌گذاری که تنت چنین در سفر فرسوده شود.

[به یاد داشته باشیم که «گداری» شکل دیگری است از «گذاری».]

جالب است که در بیت شماره 14، با تایید چنین مفهومی روبرو می‌شویم: «ای زرین شمایل! چرا روز و شب چون ماه، با رفتن از این سرا به آن سرا، از تن خود می‌کاهی؟»