گنجور

بخش ۸۴ - قطعه

بزمی که از نوای نوالش به بزم خلد
روحانیان نواله برند از برای حور
بزمی که مانده‌اند هم از یاد مجلسش
حوران بزم روضه فردوس در قصور
بود از فروغ باده و عکس صفای جام
سقف فلک ز زورق خور پر ز موج نور
می اندر جام زر چون زهره در ثور
قدح چون انجم و سیاره در دور
به زانو آمدی هر دم چمانه
نهادی چون قدح جان در میانه
نشسته چنگ بر یاد خوش دوست
از آن، شادی نمی‌گنجید در پوست
ضعیف و ناتوان ز آنسان که گر باد
زدی بر وی زدی صد بانگ و فریاد
نشسته رود زن در کف چغانه
زدی بر آب هر دم صد ترانه
به هر نوبت که بشنودی سرودش
فرستادی ز چشمان جم درودش
چو دم دادی مغنی ارغنون را
گشادی از دل جم جوی خون را
به زیر لب چو ساغر خنده می‌کرد
دل جم در درون خونابه می‌خَورد
ملک جمشید بر پای ایستاده
به قیصر چشم و گوش و هوش داده
زمانی در ندیمی داد دادی
سر دُرْجِ لطایف برگشادی
گهی با ساقیان دمساز بودی
گهی با مطربان انباز بودی
میان شامیان از شام تا روز
چو شمع از پای ننشست آن دل افروز
چو از تاریک شب بگذشت پاسی
ز مِیْ قیصر لبالب خواست کاسی
به شادی‌شاه داد آن جام روشن
ز مستی، شاه نتوانست خَوردن
ملک را گفت شادی‌شاه مست است
به جامی باده کارش بار بسته است
ز گنجور افسر عزت گهر جوی
مرصع جامه و زرین کمر جوی
درآوردند خلعتها در آغوش
ز یک سو شاه را بردند بر دوش
شه آن تاج و کمر جمشید را داد
امید شاه روز امید را داد
ملک سرمست و شاد آمد به گلشن
به خلعتهای دامادی مزین
نشست و پیش خود مهراب را خواند
حدیث رفته با او باز می‌راند
بدو مهراب گفت ای شاهزاده
به شادی شد در دولت گشاده
میی خوردی که آن مشکین ختام است
هنیئاً لک ترا این مِیْ تمام است
دگر کاین جامه کو پوشید در تو
نباشد سر این پوشیده بر تو
از آن جام می و این جامهٔ تن
چو می شد دولت و کار تو روشن
چو شاه چین ز مشرق رایت افراخت
سپاه شام قیری پرچم انداخت
ملک در بارگاه قیصر آمد
حدیث مجلس دوشین برآمد
سخن زافتادن شهزاده برخاست
ملک جمشید عذر لنگ می‌خواست
که در مرد افکنی مِیْ بر سر آید
کسی با می به مردی برنیاید
اگر با مِیْ کند شیری دلیری
در آخر می‌نماید شیر گیری
هر آنکس کو کند با باده هستی
در آخر سر نهد در پای مستی
هنوز آن شه غریب است اندرین بوم
نمی‌داند طریق و عادت روم
یقین دانم که امروز از خجالت
بود بر خاطرش گرد ملالت
به ساقی گفت شاهنشه دگر بار
که خیز از می بیارا گلشن یار
رواق دیده از می ساز گلشن
هوای خانه دار از جام روشن
ز می ساقی چنان بزمی بیاراست
که از بزم جنان فریاد برخاست
ملک را خاست میل دوستکانی
ز ساقی خواست آب زندگانی
به بزم آورد ساقی کشتی می
چو دریا غوطه خوردی در دل وی
نهاد آن جام را بر دست جمشید
ز شادی خورد جم بر یاد خورشید
از آن دریا نمی نگذاشت باقی
دوم کشتی به شادی داد ساقی
چو چشم یار، شادی بود مخمور
ز سودای غم دوشینه رنجور
به سیماب کفش بر جام چمشید
ز مخموری تنش لرزان‌تر از بید
همی لرزید چون در دجله مهتاب
و یا از باد، کشتی بر سر آب
به کام اندر کشید آن کشتی می
زد آن دریای آتش موج در وی
درون معده جای خود نمی‌دید
به ناکام از ره لب باز گردید
بساط مجلس از مِیْ شد دگرگون
ز بزم قیصرش بردند بیرون
سر اندر پیش تا ایوان خود رفت
خجل تا کلبه احزان خود رفت
وزیران را به سوی بزم شاهی
فرستاد از برای عذر خواهی
زمین بوسیده گفتند ای جهاندار
به لطف خویشتن معذور می‌دار!
که شادی‌شاه تاب می ندارد
می‌اش کم ده که تاب می نیارد
ملک گفت اینچنین بسیار باشد
ازین معنی چه عیب و عار باشد؟
به معده لقمه‌ای داد او نه درخَورد
نیفتادش قبول آن لقمه رد کرد
می اندک نیک باشد چون لب یار
که روح افزاید و عیش آورد بار
ز مستی جز خرابی برنخیزد
ز می بسیار آب رو بریزد
مرصع چون قبای چرخ اخضر
چو تاج چرخ تاجی نیز بر سر
دو جام زر چو ماه و مهر عذرا
دو قرابه پر از لولوی لالا
ز هر جنسی و نوعی برگی آراست
فرستاد و از آن پس عذرها خواست
پس آنگه جام شادی برگرفتند
سماع از پرده دیگر گرفتند
همی خوردند می تا این می زرد
ز جام زر لب مغرب فروخورد
چو روی مشرق از وی لاله گون شد
ملک مست از بر قیصر برون شد
به مهراب جهان گردیده می‌گفت
که با ما اختر اقبال شد جفت
سعادت یار و دولت یاور ماست
می عیش و طرب در ساغر ماست
مرا خورشید طالع نیک فال است
ولیکن ماه دشمن در وبال است
به یاران باز گفت احوال داماد
که چون افتاد حال او ز بنیاد
ز شادی شد دل مهراب خرم
ملک را گفت فارغ کن دل از غم
هر امیدی که دشمن دارد اکنون
به کلی خواهد از دل کرد بیرون
جهان را کار خواهد شد به کامت
سعادت سکه خواهد زد به نامت
بدین شادی همه شب باده خَوردند
بدین امید دل را شاد کردند

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بزمی که از نوای نوالش به بزم خلد
روحانیان نواله برند از برای حور
هوش مصنوعی: مجلس شادی که از آهنگ خوش نوالش، میوه‌های بهشتی به روحانیان هدیه کند، برای حوری‌هاست.
بزمی که مانده‌اند هم از یاد مجلسش
حوران بزم روضه فردوس در قصور
هوش مصنوعی: در مهمانی‌ای که فرشتگان زیبای بهشت از آن یاد نمی‌کنند، شادی و سرور مختص آنجا کاملاً فراموش شده است.
بود از فروغ باده و عکس صفای جام
سقف فلک ز زورق خور پر ز موج نور
هوش مصنوعی: به خاطر نور و درخشش شراب و زیبایی جام، سقف آسمان مانند یک قایق خورشید پر از موج‌های نور است.
می اندر جام زر چون زهره در ثور
قدح چون انجم و سیاره در دور
هوش مصنوعی: شراب در جام زرین مثل درخشش زهره در آسمان است و قدح مانند ستاره‌ها و سیارات در گردش خود به نظر می‌آید.
به زانو آمدی هر دم چمانه
نهادی چون قدح جان در میانه
هوش مصنوعی: هر بار که به زانو درآمدی و خودت را به حالت خمیده ای فراتی نشان دادی، مانند لیوانی که جان را در آن قرار داده‌اند، در میانه خودت احساس ضعف و ناتوانی کردی.
نشسته چنگ بر یاد خوش دوست
از آن، شادی نمی‌گنجید در پوست
هوش مصنوعی: نشسته‌ام و مشغول یادآوری لحظات خوش با دوست هستم، به همین خاطر چنان شادابم که نمی‌توانم احساس خوشحالی‌ام را در بدنم جا بدهم.
ضعیف و ناتوان ز آنسان که گر باد
زدی بر وی زدی صد بانگ و فریاد
هوش مصنوعی: انسانی که ضعیف و ناتوان است به گونه‌ای است که اگر بر او بادی بوزد، تمام وجودش به لرزه در می‌آید و صدای ناله‌اش به آسمان می‌رود.
نشسته رود زن در کف چغانه
زدی بر آب هر دم صد ترانه
هوش مصنوعی: رودخانه آرام و ساکن است و چنگ نوازان با هر ضربه، موسیقی زیبا و دلنشینی را بر روی آب می‌نوازند.
به هر نوبت که بشنودی سرودش
فرستادی ز چشمان جم درودش
هوش مصنوعی: هر بار که سرودش را می‌شنیدی، از چشمان جم به او درود فرستادی.
چو دم دادی مغنی ارغنون را
گشادی از دل جم جوی خون را
هوش مصنوعی: زمانی که صدای خوش خواننده به گوش رسید، از دل جم، خون جویان به راه افتاد.
به زیر لب چو ساغر خنده می‌کرد
دل جم در درون خونابه می‌خَورد
هوش مصنوعی: در حالی که او زیر لب می‌خندید و شاد به نظر می‌رسید، دل جم در درونش به شدت ناراحت و آزرده بود.
ملک جمشید بر پای ایستاده
به قیصر چشم و گوش و هوش داده
هوش مصنوعی: در این بیت، به تصویر بزرگی از قدرت و عظمت اشاره شده است. جمشید، پادشاه افسانه‌ای، در حال حاضر به عنوان نمادی از شکوه و درخشندگی معرفی می‌شود که به قیصر، مقام و شأن خاصی بخشیده و او را به دقت تحت نظر دارد. این تصویر نشان‌دهنده تأثیر و نفوذ شخصیت‌های بزرگ در تاریخ است.
زمانی در ندیمی داد دادی
سر دُرْجِ لطایف برگشادی
هوش مصنوعی: زمانی در دوستی به من اجازه دادی که رازهای زیبا و دلنشین را با تو در میان بگذارم.
گهی با ساقیان دمساز بودی
گهی با مطربان انباز بودی
هوش مصنوعی: گاهی در کنار دل‌باختگان و شراب‌نوشان بودی و گاهی هم با نوازندگان و هنرمندان هم‌نشین می‌شدی.
میان شامیان از شام تا روز
چو شمع از پای ننشست آن دل افروز
هوش مصنوعی: در میان مردم شام، از صبح تا شب، دلربایی که مانند شمع است، هیچ زمانی از پا نمی‌افتد و همچنان روشن و جذاب باقی می‌ماند.
چو از تاریک شب بگذشت پاسی
ز مِیْ قیصر لبالب خواست کاسی
هوش مصنوعی: پس از اینکه شب تاریک به پایان رسید و صبح فرارسید، میخی از شراب قیصر را طلب کرد که پر از لحن و آواز باشد.
به شادی‌شاه داد آن جام روشن
ز مستی، شاه نتوانست خَوردن
هوش مصنوعی: به دلیل شگفتی و شادی که در دل او بود، شاه نتوانست آن جام پر از می را که به او دادند، بنوشد.
ملک را گفت شادی‌شاه مست است
به جامی باده کارش بار بسته است
هوش مصنوعی: به پادشاه گفته شده که شاه خوشحال و سرمست است و به خاطر نوشیدن شراب، کارهایش را رها کرده و مشغول لذت‌بردن است.
ز گنجور افسر عزت گهر جوی
مرصع جامه و زرین کمر جوی
هوش مصنوعی: از گنجینه‌ی عزت، جواهرات را به دست آور و به دنبال لباس‌های زیبا و کمربندهای طلایی باش.
درآوردند خلعتها در آغوش
ز یک سو شاه را بردند بر دوش
هوش مصنوعی: لباس‌های زیبا و خاصی را به دور او پیچیدند و در حالی که یک نفر شاه را بر دوش خود حمل می‌کرد، او را به جای دیگری بردند.
شه آن تاج و کمر جمشید را داد
امید شاه روز امید را داد
هوش مصنوعی: پادشاه، تاج و کمربند جمشید را به ما داد و امیدی را برای روزی روشن و خوشبختی فراهم کرد.
ملک سرمست و شاد آمد به گلشن
به خلعتهای دامادی مزین
هوش مصنوعی: مَلک خوشحال و سرشار از شادی به باغ آمده و خود را با لباس‌های عروسی آراسته است.
نشست و پیش خود مهراب را خواند
حدیث رفته با او باز می‌راند
هوش مصنوعی: او نشست و داستانی را که با مهراب داشت، برای خود بازگو کرد.
بدو مهراب گفت ای شاهزاده
به شادی شد در دولت گشاده
هوش مصنوعی: به مهراب گفت: ای شاهزاده، خوشحال باش که در حکومت تو رونق و خوشبختی وجود دارد.
میی خوردی که آن مشکین ختام است
هنیئاً لک ترا این مِیْ تمام است
هوش مصنوعی: تو شرابی نوشیدی که عطر و طعم خوشی دارد، برایت خوشبختی می‌آورم زیرا این باده کامل و بی‌نقص است.
دگر کاین جامه کو پوشید در تو
نباشد سر این پوشیده بر تو
هوش مصنوعی: اگر کسی در این دنیا بدن یا ظاهری داشته باشد، در حقیقت آنچه که در درون اوست، در آن وجود ندارد.
از آن جام می و این جامهٔ تن
چو می شد دولت و کار تو روشن
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که وقتی از شراب لذت ببریم و به خوشی‌ها پردازیم، زندگی و وضعیت ما روشن‌تر و بهتر خواهد شد. به عبارتی، استفاده از لذت‌ها (شبیه به شراب) می‌تواند به ما کمک کند تا به واقعیت‌ها و روشن بودن اوضاع پی ببریم.
چو شاه چین ز مشرق رایت افراخت
سپاه شام قیری پرچم انداخت
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه چین از سمت شرق پرچم خود را بالا برد، سپاه شام با رنگ قیر مانند پرچم خود را به اهتزاز درآورد.
ملک در بارگاه قیصر آمد
حدیث مجلس دوشین برآمد
هوش مصنوعی: یک مقام بلندپایه به دربار قیصر رفت و صحبت‌های شب قبل را بر زبان آورد.
سخن زافتادن شهزاده برخاست
ملک جمشید عذر لنگ می‌خواست
هوش مصنوعی: گفتگو در مورد سقوط شاهزاده‌ای آغاز شد که به نام ملک جمشید، در حال حاضر به دنبال توجیهی برای کمبود امکانات یا نواقص خود بود.
که در مرد افکنی مِیْ بر سر آید
کسی با می به مردی برنیاید
هوش مصنوعی: نPltile د نا ک یو د اورنبه دان در م اگرگی مخ د یسی ک دا دو را ت بودری ک وشاند و مرد ان اور د ک ایق.
اگر با مِیْ کند شیری دلیری
در آخر می‌نماید شیر گیری
هوش مصنوعی: اگر کسی با شراب به شجاعت و دلیری دست یابد، در نهایت نشان‌دهنده‌ای از قدرت و شجاعت واقعی خواهد بود.
هر آنکس کو کند با باده هستی
در آخر سر نهد در پای مستی
هوش مصنوعی: هر کسی که با نوشیدنی و لذت زندگی کند، در نهایت تمام وجودش را به پای این شادی و مستی می‌گذارد.
هنوز آن شه غریب است اندرین بوم
نمی‌داند طریق و عادت روم
هوش مصنوعی: هنوز آن پادشاه در این سرزمین غریب است و نمی‌داند از کجا می‌آید و چه راه‌ و رسم‌هایی در روم وجود دارد.
یقین دانم که امروز از خجالت
بود بر خاطرش گرد ملالت
هوش مصنوعی: امروز مطمئن هستم که او به خاطر خجالت، حوصله‌اش سر رفته است.
به ساقی گفت شاهنشه دگر بار
که خیز از می بیارا گلشن یار
هوش مصنوعی: شاهنشاه به ساقی گفت که دوباره از می بیاورد، تا گلشن یار را زنده کند.
رواق دیده از می ساز گلشن
هوای خانه دار از جام روشن
هوش مصنوعی: فضای دیده‌ام به زیبایی گلستانی است و هوای خانه‌ام با نوشیدن از جامی روشن سرشار از شادی و طراوت است.
ز می ساقی چنان بزمی بیاراست
که از بزم جنان فریاد برخاست
هوش مصنوعی: ساقی به قدری دلنشین و شادی‌بخش می‌نوشید که صدای خوشحالی و شادمانی‌اش به گوش بهشت نیز رسید.
ملک را خاست میل دوستکانی
ز ساقی خواست آب زندگانی
هوش مصنوعی: پادشاه به عشق دوستدارانش از ساقی درخواست کرد که آب زندگی را بیاورد.
به بزم آورد ساقی کشتی می
چو دریا غوطه خوردی در دل وی
هوش مصنوعی: در مهمانی، زمانی که ساقی شراب را می‌ریزد، مانند دریا در دل او غوطه‌ور شده‌ای.
نهاد آن جام را بر دست جمشید
ز شادی خورد جم بر یاد خورشید
هوش مصنوعی: جامی را به دست جمشید قرار می‌دهند که از خوشحالی پر شده و به یاد خورشید آن را می‌نوشد.
از آن دریا نمی نگذاشت باقی
دوم کشتی به شادی داد ساقی
هوش مصنوعی: در آن دریا، هیچ چیزی باقی نمانده بود و ساقی به کشتی‌دار خوشحالی می‌داد.
چو چشم یار، شادی بود مخمور
ز سودای غم دوشینه رنجور
هوش مصنوعی: چشم محبوب، زمانی که شاداب است، مثل نشئگی خوشحالی به نظر می‌رسد، ولی غم گذشته و دردهایی که به دل داریم، طاقت‌فرسا و رنج‌آور است.
به سیماب کفش بر جام چمشید
ز مخموری تنش لرزان‌تر از بید
هوش مصنوعی: کفش او مانند جیوه به زمین می‌چسبد و به خاطر مستی و سرمستی، بدنش لرزان‌تر از درخت بید است.
همی لرزید چون در دجله مهتاب
و یا از باد، کشتی بر سر آب
هوش مصنوعی: کشتی بر روی آب به شدت می‌لرزد و این لرزش ممکن است به خاطر تابش ماه بر روی دجله باشد یا به دلیل وزش باد.
به کام اندر کشید آن کشتی می
زد آن دریای آتش موج در وی
هوش مصنوعی: آتش در دریا مانند موج درختی است که به آرامی در دل خود غرق می‌شود و به شکلی پرشتاب و پرخاشگر، همه چیز را به کام خود می‌کشد.
درون معده جای خود نمی‌دید
به ناکام از ره لب باز گردید
هوش مصنوعی: معده‌اش جای آرامش را پیدا نمی‌کرد و به خاطر ناامیدی از زندگی، دهانش را باز کرد و سر به جانب دیگر گذاشت.
بساط مجلس از مِیْ شد دگرگون
ز بزم قیصرش بردند بیرون
هوش مصنوعی: میزان شادی و جشن در این مجلس با شراب تغییر کرد و مهمانی از دست قیصر به بیرون رفت.
سر اندر پیش تا ایوان خود رفت
خجل تا کلبه احزان خود رفت
هوش مصنوعی: سرش را پایین انداخت و تا ایوان خود رفت، در حالی که شرمنده بود، سپس به سوی کلبه اندوهش حرکت کرد.
وزیران را به سوی بزم شاهی
فرستاد از برای عذر خواهی
هوش مصنوعی: وزیران را به سوی جشن و مهمانی شاه فرستادند تا عذرخواهی کنند.
زمین بوسیده گفتند ای جهاندار
به لطف خویشتن معذور می‌دار!
هوش مصنوعی: زمین به احترام و محبت به جهاندار گفت: ای صاحب‌نظر، به خاطر مهربانی‌ات مرا ببخش و معذور دان!
که شادی‌شاه تاب می ندارد
می‌اش کم ده که تاب می نیارد
هوش مصنوعی: شادی شاه نمی‌تواند در برابر اندوه و مشکلات تاب بیاورد، بنابراین باید او را کمتر ناراحت کرد تا بتواند تحمل کند.
ملک گفت اینچنین بسیار باشد
ازین معنی چه عیب و عار باشد؟
هوش مصنوعی: سلطان گفت: این موضوع این قدر زیاد است، پس چه اشکالی و ننگی در آن وجود دارد؟
به معده لقمه‌ای داد او نه درخَورد
نیفتادش قبول آن لقمه رد کرد
هوش مصنوعی: او لقمه‌ای به معده‌اش داد، اما آن لقمه را نپسندید و نپذیرفت.
می اندک نیک باشد چون لب یار
که روح افزاید و عیش آورد بار
هوش مصنوعی: می‌تواند کمی خوبی داشته باشد، مانند لب‌های محبوب که زندگی‌بخش است و شادی به ارمغان می‌آورد.
ز مستی جز خرابی برنخیزد
ز می بسیار آب رو بریزد
هوش مصنوعی: از سرخوشی و مستی، چیزی جز ویرانی برنمی‌خیزد و زمانی که شرابی زیاد نوشیده شود، آب زیادی نیز هدر می‌شود.
مرصع چون قبای چرخ اخضر
چو تاج چرخ تاجی نیز بر سر
هوش مصنوعی: مرصع چنان است که مانند لباس زیبای آسمان سبز رنگ است و تاجی نیز بر سر دارد.
دو جام زر چو ماه و مهر عذرا
دو قرابه پر از لولوی لالا
هوش مصنوعی: دو جام طلایی که همچون ماه و خورشید زیباست، دو ظرف پر از لالایی و شیرینی خواب را توصیف می‌کند.
ز هر جنسی و نوعی برگی آراست
فرستاد و از آن پس عذرها خواست
هوش مصنوعی: از هر نوع و جنسی، هدیه‌ای زیبا ارسال کرد و پس از آن، بابت کارش عذرخواهی کرد.
پس آنگه جام شادی برگرفتند
سماع از پرده دیگر گرفتند
هوش مصنوعی: سپس جام شادی را برداشتند و از پردهٔ دیگری به رقص و شادی پرداختند.
همی خوردند می تا این می زرد
ز جام زر لب مغرب فروخورد
هوش مصنوعی: آنها مشغول نوشیدن شراب بودند تا اینکه این شراب زرد از جام زرین، به مغرب (سوی غرب) رسید و نوشیده شد.
چو روی مشرق از وی لاله گون شد
ملک مست از بر قیصر برون شد
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید از سمت شرق طلوع کرد، رنگ لاله مانند شد و این زیبایی باعث مستی پادشاهی شد که بر تخت خود نشسته بود.
به مهراب جهان گردیده می‌گفت
که با ما اختر اقبال شد جفت
هوش مصنوعی: به معبد دنیا می‌گفت که با ما ستاره بخت خوش‌شانسی همراه شده است.
سعادت یار و دولت یاور ماست
می عیش و طرب در ساغر ماست
هوش مصنوعی: خوشبختی ما در دوستی و همراهی است و لذت و شادی در پیمانه ما جای دارد.
مرا خورشید طالع نیک فال است
ولیکن ماه دشمن در وبال است
هوش مصنوعی: خورشید برای من نشانه خوبی و خوشبختی است، اما ماه به عنوان یک دشمن، نگرانی و مشکلاتی به همراه دارد.
به یاران باز گفت احوال داماد
که چون افتاد حال او ز بنیاد
هوش مصنوعی: دوستان را از وضعیت داماد آگاه کرد و گفت که او چگونه در اصل و اساس زندگی‌اش به این حال و روز افتاده است.
ز شادی شد دل مهراب خرم
ملک را گفت فارغ کن دل از غم
هوش مصنوعی: مهراب با شادی دلش پر از خوشحالی است و به ملک می‌گوید که دلش را از غم آزاد کند و نگرانی‌ها را کنار بگذارد.
هر امیدی که دشمن دارد اکنون
به کلی خواهد از دل کرد بیرون
هوش مصنوعی: هر انتظاری که دشمن داشته، حالا به طور کامل از دلش خارج خواهد شد.
جهان را کار خواهد شد به کامت
سعادت سکه خواهد زد به نامت
هوش مصنوعی: دنیا به خواسته تو شکل خواهد گرفت و سعادت برای تو به عنوان نماد و نشانی درخواهد آمد.
بدین شادی همه شب باده خَوردند
بدین امید دل را شاد کردند
هوش مصنوعی: به خاطر این شادی، همه شب را شراب نوشیدند و به همین امید، دل‌های خود را شاد کردند.

حاشیه ها

1399/01/09 18:04
احمدحیدری

در بیت دهم مغنی به معنی آواز خوان درست است نه مقنی( چاه کن)

1399/08/04 18:11
. دکتر شکوهی

واژه «شادیشاه» را جدا بنویسید: شادی‌شاه
هم چنین در لَخت زیر واژه «خورد» درست است:
به معده لقمه ای داد او نه در خور
که با واژة «کرد» هم‌قافیه شود.
سپاس