گنجور

بخش ۷۴ - قطعه

شب دوشین بت نوشین لب من
چو می کرد از برم عزم جدایی
بدان تاریکی‌اش در برگرفتم
چه گفتم گفتمش کای روشنایی
چو آخر داشتی با آشنایان
سر بیگانگی و بیوفایی
میان آشنایان روز اول
چه بودی گر نبودی آشنایی
ملک بوسید پای یار مهوش
سبک از آب زد نقشی بر آتش
برفت آن عمر تیز آهنگ از پیش
به صوت نرم خواند این قطعه با خویش:
به وقت صبح کآن خورشید بد مهر
روانه گشت و می‌شد در عماری
نقاب عنبرین از لاله برداشت
ز سنبل برگ سوسن کرد عاری
به نرگس کرد سوی من اشارت
که چون تو بیش از این فرصت نداری
تمتع من شمیم عرار نجد
فما بعدالعشیة من عراری
چمان شد بر لب آب آن سهی سرو
به جای آب، یوسف رفت در دلو
دگر بار آن مقنع ماه دلکش
فتاد از چرخ گردان در کشاکش
ز چاه مصر شد تا چاه کنعان
چنین باشد مدار چرخ گردان
چو خورشید بلند عالم آرا
توجه کرد از این پَستی به بالا
صباحی گشت تاری روز جمشید
که رفتش بر سر دیوار خورشید
پریشان از جفای گردش دهر
ز پای قلعه سر بنهاد در شهر
ز هر جنسی متاعی کرد پیدا
ز لعل و گوهر و دیبای زیبا
به مهراب جهان گردیده بسپرد
که پیش افسر این می‌بایدت برد
به افسر گو که این دیبا و گوهر
ز چین بهرم فرستاده‌ست مادر
اگر چه نیست حضرت را سزاوار
در آن درگه به شوخی کردم این کار
بَرِ افسر شد آن صورتگر چین
ز هر جنسی حدیثی داشت رنگین
سخن در دُرج گوهر دَرج می‌کرد
حکایت را به گوهر خرج می‌کرد
به هر دیبا حدیثی نغز می‌بافت
به تحسین دُرّ زه در گوش می‌یافت
هزارش قطعه بود از لعل و گوهر
نهاد آن یک به یک در وجه افسر
ز هر جنسی برای افسر آورد
برش هر روز نقدی دیگر آورد
کنیزان را زر و پیرایه بخشید
به لالایان ز لؤلؤ مایه بخشید
شدی مهراب گه گه نزد بانو
سخنها راندی از هر نوع با او
دمی گفتی صفات حسن جمشید
رسانیدی سخن را تا به خورشید
گه از قیصر گه از فغفور گفتی
گه از نزدیک و گه از دور گفتی
چنان با مهر مهراب اندر آمیخت
که طوق شوق او در گردن آویخت
شبی در خوش‌ترین وقتی و حالی
به افسر گفت من دارم سوالی
ز خورشید آن مه تابان چه دیدی
کزو یکبارگی دوری گزیدی؟
بود فرزند مقبل دیده را نور
نشاید کرد نور از چشم خود دور
چنان شمعی تو در کنجی نشانی
کجا یابی فروغ شادمانی ؟
چنان شمعی کسی بی نور دارد؟
چنان روحی کس از خود دور دارد؟
چو خورشید تو باشد در چَهِ غم
به دیدار که خواهی دید عالم؟

پاسخ افسر به مهراب بازرگان

چو بشنید آن فسون افسر ز مهراب
ز شبنم داد برگ لاله را آب
به پاسخ گفت ای جان برادر
مرا هست از فراقش جان پُر آذر
ولیکن چون کنم کان سرو مهوش
چو هموار است ناهموار و سرکش
چو ابر اندر دلش غیر از هوا نیست
ولی یک ذره در رویش حیا نیست
به می پیوسته آب روی ریزد
چو نرگس مست خفته، مست خیزد
بنامیزد سهی سرویست آزاد
هوای دل سرش را داد بر باد
نگاری دلکش است از دست رفته
شکاری سرکش است از شست رفته
چو گل در غنچه باید دختر بکر
در دل بسته بر اندیشه و فکر
کند پنهان رخ از خورشید و از ماه
نباشد باد را در پرده‌اش راه
اگر در گوشش آید بانگ بلبل
برآشوبد دلش از پرده چون گل
اگر با بکر گردد باد دمساز
برو چون گل بدرد پرده راز
از آن پس سر به رسوائی کشد کار
نهد راز دلش بر روی بازار
نماند در جوانی رنگ و بویش
بریزد پیش مردم آبرویش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شب دوشین بت نوشین لب من
چو می کرد از برم عزم جدایی
هوش مصنوعی: در شب گذشته، محبوب من با لبان شیرینش مرا همچون شراب شیفته خود کرد و از من جدا شدن را در دل داشت.
بدان تاریکی‌اش در برگرفتم
چه گفتم گفتمش کای روشنایی
هوش مصنوعی: در دل تاریکی، به روشنی اشاره کردم و از او پرسیدم: ای روشنایی، تو چه هستی؟
چو آخر داشتی با آشنایان
سر بیگانگی و بیوفایی
هوش مصنوعی: وقتی که در پایان کار با دوستان و آشنایان خود، تنها احساس بیگانگی و عدم وفاداری را تجربه کردی.
میان آشنایان روز اول
چه بودی گر نبودی آشنایی
هوش مصنوعی: در آغاز آشنایی، اگر شما در این جمع نبودید، آن روز چه حال و هوایی داشت؟
ملک بوسید پای یار مهوش
سبک از آب زد نقشی بر آتش
هوش مصنوعی: پادشاه با احترام به پای محبوب دلربایش بوسه زد و نازک‌طبعی او باعث شد که تصویر زیبایی بر سطح آتش نقش ببندد.
برفت آن عمر تیز آهنگ از پیش
به صوت نرم خواند این قطعه با خویش:
هوش مصنوعی: زمانه با سرعت گذشت و عمر به سرعت سپری شد، در حالی که این قطعه با لحنی ملایم و آرام خوانده می‌شود.
به وقت صبح کآن خورشید بد مهر
روانه گشت و می‌شد در عماری
هوش مصنوعی: در صبح زود، خورشید مهربان به راه افتاد و به سمت آسمان می‌درخشید و نورش در فضا پخش می‌شد.
نقاب عنبرین از لاله برداشت
ز سنبل برگ سوسن کرد عاری
هوش مصنوعی: عطر دل‌انگیز و خوشبو را از گل لاله کنار زد و برگ‌های گل سوسن را از زینت خالی کرد.
به نرگس کرد سوی من اشارت
که چون تو بیش از این فرصت نداری
هوش مصنوعی: نرگس به من اشاره کرد که فرصتی بیشتر از این برای تو باقی نمانده است.
تمتع من شمیم عرار نجد
فما بعدالعشیة من عراری
هوش مصنوعی: از عطر و بوی عرار نجد لذت ببر، زیرا پس از عصر، دیگر عطر و بویی از آن وجود ندارد.
چمان شد بر لب آب آن سهی سرو
به جای آب، یوسف رفت در دلو
هوش مصنوعی: در کنار آب، آن سرو زیبا مثل پرچم به رقص درآمد و در این بین، یوسف در دلو رفت.
دگر بار آن مقنع ماه دلکش
فتاد از چرخ گردان در کشاکش
هوش مصنوعی: دوباره آن پوشش زیبا و دلربا از دایره گردان چرخ زمان در حال کشمکش افتاد.
ز چاه مصر شد تا چاه کنعان
چنین باشد مدار چرخ گردان
هوش مصنوعی: از چاه مصر تا چاه کنعان، چرخ زندگی به همین شکل در حال چرخش است.
چو خورشید بلند عالم آرا
توجه کرد از این پَستی به بالا
هوش مصنوعی: هنگامی که خورشید، که بلندای عالم را زینت می‌بخشد، نگاهی از این پستی به بالا افکند، توجهش جلب شد.
صباحی گشت تاری روز جمشید
که رفتش بر سر دیوار خورشید
هوش مصنوعی: صبحی فرا رسید که روز جمشید شروع شد و او به بالای دیوار خورشید رفت.
پریشان از جفای گردش دهر
ز پای قلعه سر بنهاد در شهر
هوش مصنوعی: به خاطر بی‌رحمی و سختی‌های زندگی، از سختی‌ها و مشکلات رنجور شده و از دست و پا زدن در قلعه، احساس خستگی کرده و به شهر پناه آورده است.
ز هر جنسی متاعی کرد پیدا
ز لعل و گوهر و دیبای زیبا
هوش مصنوعی: هر نوع ماده‌ای از زیبایی و ارزش‌ها در اینجا نمایان است؛ از سنگ‌های قیمتی و مروارید گرفته تا پارچه‌های زیبا و با کیفیت.
به مهراب جهان گردیده بسپرد
که پیش افسر این می‌بایدت برد
هوش مصنوعی: جهان را به دست کسی بسپار که شایسته است و می‌تواند بر افسران یا رهبران تأثیر گذار باشد.
به افسر گو که این دیبا و گوهر
ز چین بهرم فرستاده‌ست مادر
هوش مصنوعی: به افسر بگو که مادر این لباس زیبا و گوهرهای ارزشمند را از چین برای او فرستاده است.
اگر چه نیست حضرت را سزاوار
در آن درگه به شوخی کردم این کار
هوش مصنوعی: با وجود اینکه حضرت حق در آن مکان بزرگ و محترم جایی برای شوخی ندارد، من به طور جسورانه این عمل را انجام دادم.
بَرِ افسر شد آن صورتگر چین
ز هر جنسی حدیثی داشت رنگین
هوش مصنوعی: آن صنعت‌گر که چهره‌ای زیبا و زینتی دارد، از هر نوع جنسی داستانی جذاب و رنگی را روایت می‌کند.
سخن در دُرج گوهر دَرج می‌کرد
حکایت را به گوهر خرج می‌کرد
هوش مصنوعی: سخن مانند جواهر در جایی قرار داشت و روایت را به زیبایی و ارزش فراوان بیان می‌کرد.
به هر دیبا حدیثی نغز می‌بافت
به تحسین دُرّ زه در گوش می‌یافت
هوش مصنوعی: او با هنر و سلیقۀ خود، داستانی زیبا و دلنشین می‌سرود و همزمان از تعریف و تمجید دیگران بهره‌مند می‌شد.
هزارش قطعه بود از لعل و گوهر
نهاد آن یک به یک در وجه افسر
هوش مصنوعی: هزاران قطعه از سنگ‌ها و گوهرهای قیمتی را یکی یکی بر روی پیشانی تاج قرار داد.
ز هر جنسی برای افسر آورد
برش هر روز نقدی دیگر آورد
هوش مصنوعی: هر روز برای سرهنگ از هر نوع کالا و مادیاتی چیزی می‌آوردند و او را راضی می‌کردند.
کنیزان را زر و پیرایه بخشید
به لالایان ز لؤلؤ مایه بخشید
هوش مصنوعی: کنیزان را با طلا و زیورآلات می‌آرایند و به نوازندگان خوش‌صدا از گوهرهای درخشان هدیه می‌دهند.
شدی مهراب گه گه نزد بانو
سخنها راندی از هر نوع با او
هوش مصنوعی: تو در هر زمان در کنار آن بانو به گفتگو نشستی و از هر موضوعی با او سخن گفتی.
دمی گفتی صفات حسن جمشید
رسانیدی سخن را تا به خورشید
هوش مصنوعی: مدتی صحبت‌هایی درباره‌ی ویژگی‌های زیبایی جمشید کردی که آنقدر زیبا و درخشان بود که سخنانت به درخشش خورشید رسید.
گه از قیصر گه از فغفور گفتی
گه از نزدیک و گه از دور گفتی
هوش مصنوعی: گاهی از قیصر و گاهی از فغفور صحبت می‌کنی، بعضی وقت‌ها هم از نزدیک و بعضی وقت‌ها از دور بحث می‌کنی.
چنان با مهر مهراب اندر آمیخت
که طوق شوق او در گردن آویخت
هوش مصنوعی: به قدری عشق و محبت میان او و مهراب پیوسته است که شوق و اشتیاقش به او مانند گردن‌بند در گردن او آویخته شده است.
شبی در خوش‌ترین وقتی و حالی
به افسر گفت من دارم سوالی
هوش مصنوعی: شبی در بهترین شرایط و زمانی، به افسر گفتم که سوالی دارم.
ز خورشید آن مه تابان چه دیدی
کزو یکبارگی دوری گزیدی؟
هوش مصنوعی: از نور و زیبایی خورشید چه چیز دیدی که ناگهان از آن دوری کردی؟
بود فرزند مقبل دیده را نور
نشاید کرد نور از چشم خود دور
هوش مصنوعی: فرزند محبوب دیدگان، چنان نوری است که نمی‌توان آن را از چشم خود دور کرد.
چنان شمعی تو در کنجی نشانی
کجا یابی فروغ شادمانی ؟
هوش مصنوعی: تو همچون شمعی هستی که در گوشه‌ای قرار گرفته‌ای، حالا چه جایی می‌توانی نور شادی را پیدا کنی؟
چنان شمعی کسی بی نور دارد؟
چنان روحی کس از خود دور دارد؟
هوش مصنوعی: آیا کسی می‌تواند مثل شمع بدون نور باشد؟ آیا کسی می‌تواند روحی داشته باشد که از خود دور باشد؟
چو خورشید تو باشد در چَهِ غم
به دیدار که خواهی دید عالم؟
هوش مصنوعی: اگر وجود تو مانند خورشیدی باشد که در دل چاه غم می‌درخشد، پس چه کسی را می‌خواهی ملاقات کنی تا این جهان را ببیند؟
پاسخ افسر به مهراب بازرگان
هوش مصنوعی: پاسخ مأمور به بازرگان مهراب
چو بشنید آن فسون افسر ز مهراب
ز شبنم داد برگ لاله را آب
هوش مصنوعی: زمانی که افسر متوجه جادو و سحری که مهراب با خود دارد شد، از شبنم طبیعت درختان به برگ لاله آب داد.
به پاسخ گفت ای جان برادر
مرا هست از فراقش جان پُر آذر
هوش مصنوعی: برادر عزیزم، بدانی که به خاطر دوری او قلبم ز آتش پر شده است.
ولیکن چون کنم کان سرو مهوش
چو هموار است ناهموار و سرکش
هوش مصنوعی: اما چگونه می‌توانم کاری کنم که این سرو زیبا که چون بی‌نظیر و سرکش است، در حالی که به نظر می‌رسد هموار باشد؟
چو ابر اندر دلش غیر از هوا نیست
ولی یک ذره در رویش حیا نیست
هوش مصنوعی: او مانند ابر در دلش هیچ چیزی جز احساسات نیست، اما در ظاهرش هیچ نشانی از شرم و حیا ندارد.
به می پیوسته آب روی ریزد
چو نرگس مست خفته، مست خیزد
هوش مصنوعی: وقتی که به می گساری می‌پردازند، آب روی آن به مانند نرگسی مست و خواب‌آلود، از خواب بیدار می‌شود و دوباره سر حال می‌آید.
بنامیزد سهی سرویست آزاد
هوای دل سرش را داد بر باد
هوش مصنوعی: درختی زیبا و بلندپا به نام سروی تصاویر دل را به باد می‌سپارد و آزادی‌اش را به دیگران هدیه می‌کند.
نگاری دلکش است از دست رفته
شکاری سرکش است از شست رفته
هوش مصنوعی: معنای این بیت به این صورت است که زیبایی و جذابیت کسی که دل را می‌برد، همچون شکار زیبایی است که به راحتی از دست رفته و هیچ کنترلی بر آن نداریم. در واقع، این زیبایی، شبیه به شکارچی‌ای است که به دلیل سرکشی و نافرمانی‌اش، از چنگ ما خارج شده است.
چو گل در غنچه باید دختر بکر
در دل بسته بر اندیشه و فکر
هوش مصنوعی: دختر جوان باید مانند گلی در غنچه باشد، یعنی باید در دل و اندیشه‌اش محافل و تفکرات درونی را حفظ کند و از جلوه‌گری و نمایان شدن زودهنگام خودداری کند.
کند پنهان رخ از خورشید و از ماه
نباشد باد را در پرده‌اش راه
هوش مصنوعی: پنهان کردن چهره‌اش از خورشید و ماه، به این معنی است که باد به‌راحتی نمی‌تواند از پشت پرده‌اش عبور کند.
اگر در گوشش آید بانگ بلبل
برآشوبد دلش از پرده چون گل
هوش مصنوعی: اگر صدای بلبل را بشنود، دلش به مانند گل از پرده بیرون می‌آید و بی‌قراری می‌کند.
اگر با بکر گردد باد دمساز
برو چون گل بدرد پرده راز
هوش مصنوعی: اگر باد مناسب و ملایم بوزد، همانند گل به زیبایی در دل دیگران نفوذ کن و رازها را بگشای.
از آن پس سر به رسوائی کشد کار
نهد راز دلش بر روی بازار
هوش مصنوعی: پس از آن، او به خاطر رسوایی‌اش به سختی دچار مشکل می‌شود و راز دلش را به طور علنی و آشکار در معرض نمایش می‌گذارد.
نماند در جوانی رنگ و بویش
هوش مصنوعی: در دوران جوانی، دیگر از زیبایی و جذابیتش چیزی باقی نمانده است.