بخش ۷۰ - رفتن جمشید به دژ خورشید و دیدن او
در آن غمنامه چون داد سخن داد
دل خود در میان نامه بنهاد
بپیچید و نهادش پیش شکر
که این غمنامه من پیش جم بر
بگو او را اگر داری سر ما
بیا امشب گذر کن بر در ما
برین قصر است هندویی چو کیوان
که هست او بر در خورشید تابان
ز زیز قلعه بر بالا به دولاب
همه شب بهر بستان می کشد آب
بباید آمدن نزدیک آن دلو
چو خورشیدی نشستن خوش در آن دلو
دگر بار از مدار چرخ شاید
که این دولاب ما در گردش آید
بگویم تا در آرندت به دولاب
شود باغ من از وصل تو سیراب
ترا ای آب حیوان، چند جویم؟
چه باشد گر تو باز آیی به جویم
چو چرخ این یوسف زرین رسن را
برآورد از چَهِ مشرق به بالا
دو بزم افروز خنیاگر چو ناهید
برون رفتند شاد از پیش خورشید
به شهرستان قیصر سر نهادند
ملک را زان سعادت مژده دادند
شکر بنهاد پیش شاه نامه
ملک صد بار بوسیدش چو خامه
به حرفی کز سواد نامه برخواند
هزارش دامن زر بر سر افشاند
بیاض کاغذش تعویض جان ساخت
سوادش را سواد دیدگان ساخت
ملک با دیده یکسان مینهادش
روان زو میچکید آب از سوادش
جهان چون در لباس شب روان شد
ز سهمش روز در کنجی نهان شد
چو زنگی سیه در سهمگین شب
نهاد انگشتشان انگشت بر لب
هوا پوشیده چشم زهره و ماه
ز تاریکی کواکب کرده گم راه
کواکب کرده پنهان از فلک چهر
تو پنداری پرید از آسمان مهر
زمین از آسمان پیدا نمیشد
تو گفتی آسمان از جا همی شد
به خواب اندر شده بهرام و ناهید
همه شب بر سر ره چشم خورشید
چو مه در جامههای شبروانه
سوی دژ شد ملک آن شب روانه
پیاده شکر و مهراب با شاه
چو ناهید و عطارد در پی ماه
بدان دژ متصل گشتند با خوف
همی کردند گرد آن حرم طوف
چو چشم جم سیاهی دید مهراب
که از خندق به بالا می کشد آب
ملک را گفت این آن وعدهگاه است
که شکر گفت و این شخص آن سیاه است
ز بالا منتظر بر منظری ماه
نهاده دیده امید بر راه
سوادی دید دل دادش گوائی
که خواهد دید از آنجا روشنائی
چمان شد سوی دولاب آن سهی سرو
روانی رفت چون خورشید در دلو
فرود آمد به شاه آن آیت حسن
چو ماه چارده در غایت حسن
چو بارانی که شب از لطف باری
فرو بارد به گلبرگ بهاری
ملک خورشید را شب در هوا دید
چو صبح صادق از شادی بخندید
روان چون ماه شد در پایش افتاد
گرفتش در کنار آن سرو آزاد
دو عاشق دستها در گردن هم
بسی بگریستند از شادی و غم
دو ماه مهربان، دو یار عاشق
به شکل توأمان هر دو موافق
ملک را گفت: «ای جان تن و هوش
مرا یکبارگی کردی فراموش
کجا شد آن همه میثاق و سوگند؟
کجا رفت آن همه پیمان و پیوند؟
چرا ای سرو ناز از ما بریدی؟
مگر یاری دگر بر ما گزیدی؟
ز پیش دوستانم راندی ای دوست
به کام دشمنم بنشاندی ای دوست
تو رسوا کردهای در کوی و برزن
همه راز مرا بر مرد و بر زن
مرا از تخت و گنج و پادشاهی
بر آوردی، ازین بدتر چه خواهی؟
تو همچون گل مدامی با پیاله
چو بلبل من قرین آه و ناله»
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ساوهسرا
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در آن غمنامه چون داد سخن داد
دل خود در میان نامه بنهاد
هوش مصنوعی: در آن نامه غمانگیز، وقتی صحبت کرد، دلش را در میان آن نامه قرار داد.
بپیچید و نهادش پیش شکر
که این غمنامه من پیش جم بر
هوش مصنوعی: عطر شادی را به خود بپیچان و آن را در مقابل شیرینی قرار بده، چون این نامه غمانگیز من در برابر جمشید است.
بگو او را اگر داری سر ما
بیا امشب گذر کن بر در ما
هوش مصنوعی: بگو اگر او را دوست داری، امشب گذرت به درخانه ما بیفتد و سراغ ما را بگیر.
برین قصر است هندویی چو کیوان
که هست او بر در خورشید تابان
هوش مصنوعی: در این قصر، موجودی مانند کیوان (سیاره زحل) وجود دارد که او در دروازهای مشابه نور خورشید تابان است.
ز زیز قلعه بر بالا به دولاب
همه شب بهر بستان می کشد آب
هوش مصنوعی: در بالای قلعه، شبها آب را با دلو برای بستان میکشند.
بباید آمدن نزدیک آن دلو
چو خورشیدی نشستن خوش در آن دلو
هوش مصنوعی: باید نزدیک آن دلو برویم و مانند خورشید در آن دلو به آرامی بنشینیم.
دگر بار از مدار چرخ شاید
که این دولاب ما در گردش آید
هوش مصنوعی: شاید دوباره در گردش زمان، روزی خوشی و سعادت به سراغ ما بیاید.
بگویم تا در آرندت به دولاب
شود باغ من از وصل تو سیراب
هوش مصنوعی: اگر بگویم که از وصال تو باغ من سیراب میشود، شاید مرا به دور خود بگردانند.
ترا ای آب حیوان، چند جویم؟
چه باشد گر تو باز آیی به جویم
هوش مصنوعی: ای آب حیات، من چند بار باید به دنبالت بیفتم؟ اگر تو دوباره به من برگردی، چه چیزی خواهد بود؟
چو چرخ این یوسف زرین رسن را
برآورد از چَهِ مشرق به بالا
هوش مصنوعی: وقتی که این چرخ طلایی یوسف از چاه مشرق را بالا میآورد و به سمت بالا میکشاند، همه چیز روشن و قابل مشاهده میشود.
دو بزم افروز خنیاگر چو ناهید
برون رفتند شاد از پیش خورشید
هوش مصنوعی: دو نوازندهی خوش صدا همچون ستارهی ناهید با شادی از حضور خورشید خارج شدند.
به شهرستان قیصر سر نهادند
ملک را زان سعادت مژده دادند
هوش مصنوعی: در شهرستان قیصر، به احترام و به نشانه احترام، سر تعظیم فرود آوردند و به خاطر آن خوشبختی و سعادت، خبر خوبی به ملک (پادشاه) دادند.
شکر بنهاد پیش شاه نامه
ملک صد بار بوسیدش چو خامه
هوش مصنوعی: شکر با احترام و ارادت نامهای به پیش شاه گذاشت و بارها آن را به عنوان نمادی از محبت و ارادت بوسید، گویی که آن نامه به اندازهای ارزشمند بود که همچون قلمی زیبا به آن توجه میکرد.
به حرفی کز سواد نامه برخواند
هزارش دامن زر بر سر افشاند
هوش مصنوعی: اگر کسی از محتوای یک نامه با دانش و آگاهی خود چیزی بگوید، میتواند هزاران دامن طلا بر سر بگذارد.
بیاض کاغذش تعویض جان ساخت
سوادش را سواد دیدگان ساخت
هوش مصنوعی: سفیدی کاغذ جان تازهای به آن بخشید و سیاهی آن سبب بینایی و بصیرت شد.
ملک با دیده یکسان مینهادش
روان زو میچکید آب از سوادش
هوش مصنوعی: فرشته با نگاهی برابر به او مینگریست و از سرش آب میچکید.
جهان چون در لباس شب روان شد
ز سهمش روز در کنجی نهان شد
هوش مصنوعی: جهان زمانی که شب فرامیرسد، به آرامی حرکت میکند و روز به گوشهای پنهان میشود.
چو زنگی سیه در سهمگین شب
نهاد انگشتشان انگشت بر لب
هوش مصنوعی: در دل شب تاریک و ترسناک، زنگی سیاه انگشتش را به آرامی روی لبش گذاشت.
هوا پوشیده چشم زهره و ماه
ز تاریکی کواکب کرده گم راه
هوش مصنوعی: هوا چهره زیبای ستارهها را پنهان کرده و ماه نیز در سایه تاریکی دیگر ستارهها گم شده است.
کواکب کرده پنهان از فلک چهر
تو پنداری پرید از آسمان مهر
هوش مصنوعی: ستارهها از آسمان به خاطر چهره تو پنهان شدهاند، انگار که خورشید از آسمان به پایین پریده است.
زمین از آسمان پیدا نمیشد
تو گفتی آسمان از جا همی شد
هوش مصنوعی: زمین به قدری تاریک و ناپیدا بود که اگر تو نمیگفتی، حتی آسمان هم به نظر میرسید که در حال تغییر مکان است.
به خواب اندر شده بهرام و ناهید
همه شب بر سر ره چشم خورشید
هوش مصنوعی: بهرام و ناهید در خواب فرو رفتهاند و تمام شب در مسیر خورشید، چشم به راه او هستند.
چو مه در جامههای شبروانه
سوی دژ شد ملک آن شب روانه
هوش مصنوعی: مثل ماه که در لباسهای شبپوش به سوی قلعه میرود، آن شب ملک هم به سوی شب شروع به حرکت کرد.
پیاده شکر و مهراب با شاه
چو ناهید و عطارد در پی ماه
هوش مصنوعی: شکر و مهراب، با قدمهای خود، به همراه شاه به سوی او در حرکتاند، مانند ناهید و عطارد که به دنبال ماه میروند.
بدان دژ متصل گشتند با خوف
همی کردند گرد آن حرم طوف
هوش مصنوعی: آنها به قلعهای متصل شدند و با ترس دور آن حرم، طواف میکردند.
چو چشم جم سیاهی دید مهراب
که از خندق به بالا می کشد آب
هوش مصنوعی: زمانی که چشم جم سیاهی را میبیند که مهراب، آبی را از خندق به سمت بالا میآورد.
ملک را گفت این آن وعدهگاه است
که شکر گفت و این شخص آن سیاه است
هوش مصنوعی: پادشاه به او گفت که اینجا همان جایی است که وعده داده شده و او با شکرگزاری اشاره کرد که این فرد همان شخص مورد نظر است.
ز بالا منتظر بر منظری ماه
نهاده دیده امید بر راه
هوش مصنوعی: از بالا به منظرهای نگاه میکنم و امیدوارم که ماه، به زودی در راه بیفتد.
سوادی دید دل دادش گوائی
که خواهد دید از آنجا روشنائی
هوش مصنوعی: یک شخص باهوش و آگاه، به دیگری میگوید که اگر هوشمندانه عمل کند و تلاش کند، میتواند از تجربیات گوناگون خود روشنایی و آگاهی بیشتری به دست آورد.
چمان شد سوی دولاب آن سهی سرو
روانی رفت چون خورشید در دلو
هوش مصنوعی: سرو زیبایی به سمت چرخش و گردش رفت، مانند خورشید که در دل آب در حال درخشیدن است.
فرود آمد به شاه آن آیت حسن
چو ماه چارده در غایت حسن
هوش مصنوعی: فرشتگان به نزد شاه متعالی آمدند که مانند ماه چهاردهم در اوج زیبایی و کمال است.
چو بارانی که شب از لطف باری
فرو بارد به گلبرگ بهاری
هوش مصنوعی: مثل بارانی که در شب با رحمت نازل میشود و بر روی گلبرگهای بهاری مینشیند.
ملک خورشید را شب در هوا دید
چو صبح صادق از شادی بخندید
هوش مصنوعی: ملک خورشید، که نماد روشنی و شادی است، شب را در آسمان مشاهده کرد و هنگام صبح نورانی و روشن به خاطر شادی ناشی از این دیدار، لبخند زد.
روان چون ماه شد در پایش افتاد
گرفتش در کنار آن سرو آزاد
هوش مصنوعی: روان مانند ماه شد و در پای او افتاد و او را در کنار آن درخت آزاد گرفت.
دو عاشق دستها در گردن هم
بسی بگریستند از شادی و غم
هوش مصنوعی: دو عاشق با دستهایشان در گردن یکدیگر را در آغوش گرفته و به خاطر شادی و غمشان، بسیار اشک ریختند.
دو ماه مهربان، دو یار عاشق
به شکل توأمان هر دو موافق
هوش مصنوعی: دو ماه دوستانه و دو یار عاشق به یک شکل، هر دو با هم همنظر هستند.
ملک را گفت: «ای جان تن و هوش
مرا یکبارگی کردی فراموش
هوش مصنوعی: فرشته به خداوند گفت: «ای روح و جان من، تو به یکباره من را فراموش کردی.»
کجا شد آن همه میثاق و سوگند؟
کجا رفت آن همه پیمان و پیوند؟
هوش مصنوعی: کجا رفتند تمام آن وعدهها و قسمها؟ کجا شدند همهی آن پیمانها و ارتباطها؟
چرا ای سرو ناز از ما بریدی؟
مگر یاری دگر بر ما گزیدی؟
هوش مصنوعی: چرا ای درخت زیبای نازنین از ما جدا شدی؟ آیا به دوست دیگری روی آوردهای؟
ز پیش دوستانم راندی ای دوست
به کام دشمنم بنشاندی ای دوست
هوش مصنوعی: ای دوست، تو مرا از جمع دوستانم دور کردی و به خواسته دشمنانم جا دادهای.
تو رسوا کردهای در کوی و برزن
همه راز مرا بر مرد و بر زن
هوش مصنوعی: تو همه اسرار من را در دل شهر برای همه، چه مرد و چه زن، فاش کردهای.
مرا از تخت و گنج و پادشاهی
بر آوردی، ازین بدتر چه خواهی؟
هوش مصنوعی: تو مرا از موقعیت و ثروت و مقام پادشاهی به پایین آوردی، پس چه چیز بدتری از این میخواهی؟
تو همچون گل مدامی با پیاله
چو بلبل من قرین آه و ناله»
هوش مصنوعی: تو مانند گلی هستی که همیشه با من، مانند بلبل، در اندوه و ناله در ارتباطی.
حاشیه ها
1399/01/08 12:04
احمد
در بیت 15 تعویذ جان صحیح است.تعویذ دعایی برای رفع چشم زخم که به گردن آویز می کردند.