گنجور

بخش ۶۸ - نامه خورشید به جمشید

به نام آنکه نامش حِرز جان است
ثنایش برتر از حد زبان است
انیس خلوت خلوت گزینان
جلیس مجلس تنها نشینان
شفا بخشنده دلهای بیمار
به روز آرنده شبهای تیمار
از او باد آفرین بر شاه جمشید
بدو فرخنده ماه و روز و خورشید
سرشک گرم رو را می‌دوانم
به صدق دل دعایت می‌رسانم
لیال‌الهجر طالت یا حبیبی
تو باری چونی آخر در غریبی؟
نسیمی نگذرد در هیچ مسکن
که همراهش نباشد ناله من
مرا جز غم ندیمی نیست حالی
عفی‌الله غم که از من نیست خالی
ز هجران تو هر دم می‌زنم آه
ز وصلت هر نفس صد لوحش‌الله
کجا رفت آن زمان کامرانی
زمان عیش و عهد شادمانی؟
می و روی نگار و آب و مهتاب
تو پنداری که نقشی بود بر آب
دل من داشت وقتی خوش وصالی
تو گفتی بود خوابی یا خیالی
دو گل بودیم خوش در گلستانی
ندیم ما چو بلبل دوستانی
برآمد تند باد مهرگانی
پراکند آن نعیم بوستانی
چنین است ای عجب احوال عالم
گهی شادی فزاید، گاه ماتم
فلک می‌گشت خوش خوش جام بر ما
به شادی می گذشت ایام بر ما
نگین افسر ما بود خورشید
حباب ساغر ما بود ناهید
به پاکی چون گل از یک آب و یک گل
چو لاله یک زبان، چون غنچه یکدل
رفیقانی لطیف و خوب دیدار
چو مروارید در یک سلک هموار
که ناگه آن نظام از هم گشادند
گهرهایش ز یکدیگر فتادند
مرا غیر از خیالت نیست در سر
نیاید آشنایی در برابر
سیاهی چند گردم مست و خونخوار
چو چشمت خفته‌ام دور از تو بیمار
به غیر از سایه‌ام کس هم‌سرا نیست
هم آوازی مرا غیر از صدا نیست
شب و روزم چو ماه و مهر در تاب
نه روز آرام می‌گیرم نه شب خواب
چو اشکش آتش اندر دل فتاده
به سختی و درشتی دل نهاده
ز آه دل دل شب برفروزم
ز آهی خرمن مه را بسوزم
بود کآخر شود دلسوزی من
شب وصل تو گردد روزی من
مرو در غم که غم آمد فراهم
که اندوه است و شادی هر دو با هم
مخور اَندُه که اندوهت ز عُسْرست
که در پیش و پسِ عُسْریٰ دو یُسْرست
نه آخر هر شبی دارد نهاری؟
نه آید هر زمستان را بهاری؟
چه نتوانم که نزدیکت نشینم
طریقی کن که از دورت ببینم
دل زندانیی را شاد گردان
ز بندی بنده‌ای آزاد گردان
حدیثم را چو دُر میدار در گوش
مکن زنهار پندم را فراموش!
تو عهد صحبت ما خوار مشمار
که حق صحبت ما هست بسیار
صنم در نامه می‌کرد این غزل درج
به تضمین در غزل کرد این غزل خرج

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به نام آنکه نامش حِرز جان است
ثنایش برتر از حد زبان است
هوش مصنوعی: به نام کسی که نامش پناه و محافظ جان‌هاست و ستایش او فراتر از حد و توان گفتار ما است.
انیس خلوت خلوت گزینان
جلیس مجلس تنها نشینان
هوش مصنوعی: دوست هم‌نشینان در تنهایی، همدم کسانی است که در خلوت خود تنها نشسته‌اند.
شفا بخشنده دلهای بیمار
به روز آرنده شبهای تیمار
هوش مصنوعی: کسی که دل‌های آزرده را درمان می‌کند و شب‌های پر از درد را به روزهای امید تبدیل می‌سازد.
از او باد آفرین بر شاه جمشید
بدو فرخنده ماه و روز و خورشید
هوش مصنوعی: از او برای شاه جمشید تبریک و شادی باد، که او باعث خوشحالی ماه، روز و خورشید است.
سرشک گرم رو را می‌دوانم
به صدق دل دعایت می‌رسانم
هوش مصنوعی: من با اشک گرمم، تو را یاد می‌کنم و با دل صادقانه‌ام به تو دعا می‌کنم.
لیال‌الهجر طالت یا حبیبی
تو باری چونی آخر در غریبی؟
هوش مصنوعی: شب‌های دوری طولانی شده، ای عزیزم، آخر حال تو در این تنهایی چگونه است؟
نسیمی نگذرد در هیچ مسکن
که همراهش نباشد ناله من
هوش مصنوعی: هیچ جایی نیست که بادی بوزد و صدای ناله‌ام در آن همراهش نباشد.
مرا جز غم ندیمی نیست حالی
عفی‌الله غم که از من نیست خالی
هوش مصنوعی: من جز غم و اندوه دوستی ندارم، عفی‌الله! غم هرگز از وجود من جدا نمی‌شود.
ز هجران تو هر دم می‌زنم آه
ز وصلت هر نفس صد لوحش‌الله
هوش مصنوعی: از جدایی تو هر لحظه آهی می‌کشم و از وصالت هر نفس می‌گویم به یکتایی خدا.
کجا رفت آن زمان کامرانی
زمان عیش و عهد شادمانی؟
هوش مصنوعی: کجا رفت آن زمان خوشی و لذت، زمانی که خوشی و شادی در زندگی حاکم بود؟
می و روی نگار و آب و مهتاب
تو پنداری که نقشی بود بر آب
هوش مصنوعی: مستی و زیبایی عشق و نور ماه را تصور کن؛ گویی که همه این‌ها فقط تصویری روی آب هستند و زودگذرند.
دل من داشت وقتی خوش وصالی
تو گفتی بود خوابی یا خیالی
هوش مصنوعی: دل من در زمانی خوشحال بود که وصال تو را تجربه می‌کرد، اما حالا نمی‌دانم آیا آن خوشحالی خواب بوده یا خیال.
دو گل بودیم خوش در گلستانی
ندیم ما چو بلبل دوستانی
هوش مصنوعی: ما دو گل زیبا بودیم که در باغی زندگی می‌کردیم. مانند بلبل‌هایی که دوستانی دارند، ما نیز با یکدیگر دوست بودیم و از زندگی‌امان لذت می‌بردیم.
برآمد تند باد مهرگانی
پراکند آن نعیم بوستانی
هوش مصنوعی: باد تند مهرگان وزید و نعمت‌های باغ را پراکند.
چنین است ای عجب احوال عالم
گهی شادی فزاید، گاه ماتم
هوش مصنوعی: این جهان دارای حالاتی عجیب است؛ گاهی شادی و خوشی زیاد می‌شود و گاهی نیز غم و اندوه بر آن حاکم می‌شود.
فلک می‌گشت خوش خوش جام بر ما
به شادی می گذشت ایام بر ما
هوش مصنوعی: آسمان با خوشحالی به دور ما می‌چرخید و لحظات شاد زندگی به خوبی سپری می‌شد.
نگین افسر ما بود خورشید
حباب ساغر ما بود ناهید
هوش مصنوعی: خورشید به عنوان زینت و زیبایی ما شناخته می‌شود و ناهید نیز نماد خوشبختی و شادابی ماست.
به پاکی چون گل از یک آب و یک گل
چو لاله یک زبان، چون غنچه یکدل
هوش مصنوعی: شما باید مانند گل، پاک و بی‌آلایش باشید و همچون لاله، زبانی واحد و هماهنگ داشته باشید. در عین حال، باید مثل غنچه، یکدل و هماهنگ با دیگران باشید.
رفیقانی لطیف و خوب دیدار
چو مروارید در یک سلک هموار
هوش مصنوعی: دوستانی نیکو و خوشرو شبیه مروارید در یک زنجیره صاف و یکدست به نظر می‌رسند.
که ناگه آن نظام از هم گشادند
گهرهایش ز یکدیگر فتادند
هوش مصنوعی: ناگهان آن ساخت و ترتیب به هم ریخت و جواهرهایش از یکدیگر جدا شدند.
مرا غیر از خیالت نیست در سر
نیاید آشنایی در برابر
هوش مصنوعی: جز خیالت هیچ‌کس در ذهنم نمی‌آید، هیچ آشنایی در مقابل تو وجود ندارد.
سیاهی چند گردم مست و خونخوار
چو چشمت خفته‌ام دور از تو بیمار
هوش مصنوعی: من در غم عشق تو مانند موجودی سیاه و وحشی شده‌ام و چون چشمانت خواب است، از دور از تو در رنج و بیماری به سر می‌برم.
به غیر از سایه‌ام کس هم‌سرا نیست
هم آوازی مرا غیر از صدا نیست
هوش مصنوعی: به جز سایه‌ام هیچ‌کس هم‌صحبت من نیست و تنها چیزی که همراهم است، همین صدا است.
شب و روزم چو ماه و مهر در تاب
نه روز آرام می‌گیرم نه شب خواب
هوش مصنوعی: در روز و شب مانند ماه و خورشید در حال درخشش هستم، نه در روز می‌توانم آرامش بگیرم و نه در شب می‌توانم بخوابم.
چو اشکش آتش اندر دل فتاده
به سختی و درشتی دل نهاده
هوش مصنوعی: وقتی که اشکم به خاطر ناراحتی و درد در دلم شعله‌ور می‌شود، احساساتم به شدت و با خشونت بر دل من سنگینی می‌کند.
ز آه دل دل شب برفروزم
ز آهی خرمن مه را بسوزم
هوش مصنوعی: از دل شکست خود، در دل شب شعله‌ای را روشن می‌کنم و با یک آه، گنجینه‌ای از نور ماه را می‌سوزانم.
بود کآخر شود دلسوزی من
شب وصل تو گردد روزی من
هوش مصنوعی: در آخر، امید دارم که محبت و دل‌سوزی من باعث شود که روزی وصال تو به سراغم بیاید.
مرو در غم که غم آمد فراهم
که اندوه است و شادی هر دو با هم
هوش مصنوعی: به دنبال اندوه و غم نرو، زیرا غم اکنون فرا رسیده است. بدان که اندوه و شادی هر دو همراه هم وجود دارند.
مخور اَندُه که اندوهت ز عُسْرست
که در پیش و پسِ عُسْریٰ دو یُسْرست
هوش مصنوعی: نگران نباش که غم‌هایت به خاطر سختی‌هاست، چرا که در هر سختی، دو آسانی در پیش و پس آن وجود دارد.
نه آخر هر شبی دارد نهاری؟
نه آید هر زمستان را بهاری؟
هوش مصنوعی: آیا هیچ شبی وجود ندارد که به امیدی نو در صبحی دیگر خاتمه یابد؟ آیا نمی‌توان انتظار داشت که هر زمستان روزی به بهاری دل‌انگیز تبدیل شود؟
چه نتوانم که نزدیکت نشینم
طریقی کن که از دورت ببینم
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم به نزدیکی تو بیایم، پس راهی پیدا کن که بتوانم از دور تو را ببینم.
دل زندانیی را شاد گردان
ز بندی بنده‌ای آزاد گردان
هوش مصنوعی: دل یک زندانی را خوشحال کن و او را از بند رها ساز.
حدیثم را چو دُر میدار در گوش
مکن زنهار پندم را فراموش!
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که سخنان و نصایح من را با ارزش و گرانبها مانند دُر در نظر بگیر و آنها را با دقت گوش کن. ولی مواظب باش که از نصایح من غافل نشوی و آنها را فراموش نکن!
تو عهد صحبت ما خوار مشمار
که حق صحبت ما هست بسیار
هوش مصنوعی: دوست من، وقتی که با من صحبت می‌کنی، از ارزش این گفتگو کم نکن. صحبت‌های ما از اهمیت و عمق بالایی برخوردار است.
صنم در نامه می‌کرد این غزل درج
به تضمین در غزل کرد این غزل خرج
هوش مصنوعی: در نامه‌ها و نوشته‌ها، معشوق به زیبایی آراسته شده و این غزل به نوعی ضمانتی برای عشق و احساسات عمیق است. عشق و علاقه‌ای که در این غزل به تصویر کشیده شده، هزینه‌ای دارد که همواره باید پرداخت شود.