گنجور

بخش ۵۹ - رفتن مهراب در پی جمشید

همی گردید مهراب از پی جم
بسان جم کزو گم گشته خاتم
غلامان گرد کوه و دشت پویان
همی گشتند یکسر شاه جویان
پس از یکماه دیدندش در آن کوه
چو ماه نو شده باریک از اندوه
ز حسرت چشمهایش رفته در غار
سرشک از چشمها ریزان چو کهسار
چو آن سرو سهی را دید مهراب
به زیر پای او افتاد و چون آب
چو اشک آمد رخ و چشمش بپوشید
ز درد دل بسی در خاک غلطید
در آتش نیک پای آورد در چنگ
شکر در تنگ و گوهر یافت در سنگ
چو لعل از تاج شاهی اوفتاده
میان سنگ خارا دل نهاده
ز بار دل صنوبر خم گرفته
گل سوری ز ماتم غم گرفته
ز فرش اطلس تن مانده تنها
مبدل کرده اطلس را به خارا
به زاری گفت ای شمع شب افروز
نمی دانم که افکندت بدین روز
الا ای نافه مشکین دلبند
بدین صحرا کدام آهوت افکند؟
به چین اول ترا ای مشک اذفر
به خوناب جگر پرورد مادر
هوا زد بر دماغت بوی سودا
فتاد از اندرون رازت به صحرا
به بوی دوست از مادر بریدی
رها کردی وطن، غربت گزیدی
گهی در بحر گردی یا نهنگان
گهی در کوه باشی با پلنگان
به شب نالنده چون مرغ شب آویز
به روز آشفته چون باد سحر خیز
چو گل بر باد رفتی در جوانی
چو می کردی به تلخی زندگانی
سفر کردی به سودای تجارت
بسی دیدی ازین سودا خسارت
ز سر بیرون کن این سودای فاسد
که بازاریست سست و جنس کاسد
مکن زاری که از زاری و شیون
نیفزاید بجز شادیِ دشمن
ملک یک دم بر آن گفتار بگریست
زمانی در فراق یار بگریست
نگار خویش را در خورد خود دید
نگارین آب چشم از دیده بارید
بدان امید کان زیبا نگارش
چو اشک از دیده آرد در کنارش
جوابش داد و گفت ای یار همدرد
مشو گرم و مکوب این آهن سرد
دم گرمت مرا این آتش افروخت
به چربی زبان قندیل دل سوخت
مرا منع تو افزون می‌کند شوق
وزین تلخی زیادم می‌شود ذوق
دل عاشق سلامت برنتابد
رخ از تیر ملامت برنتابد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همی گردید مهراب از پی جم
بسان جم کزو گم گشته خاتم
هوش مصنوعی: مهراب به دنبال جم می‌چرخید، مانند جمی که انگشتری‌اش گم شده است.
غلامان گرد کوه و دشت پویان
همی گشتند یکسر شاه جویان
هوش مصنوعی: ببخشید، در کوه و دشت، خدمتگزاران به دنبال شاه به هر سو در حال گشت و گذار بودند.
پس از یکماه دیدندش در آن کوه
چو ماه نو شده باریک از اندوه
هوش مصنوعی: پس از یک ماه، او را در آن کوه دیدند که مانند ماه نو، باریک و نازک شده بود و نشانه‌ای از اندوه در چهره‌اش نمایان بود.
ز حسرت چشمهایش رفته در غار
سرشک از چشمها ریزان چو کهسار
هوش مصنوعی: چشمان او باعث شده‌اند که من در دل غم و اندوهی عمیق فرو بروم و اشک‌هایم همچون باران از چشمانم بریزد.
چو آن سرو سهی را دید مهراب
به زیر پای او افتاد و چون آب
هوش مصنوعی: وقتی مهراب آن سرو بلند را دید، مانند آبی شد که زیر پای او افتاده است.
چو اشک آمد رخ و چشمش بپوشید
ز درد دل بسی در خاک غلطید
هوش مصنوعی: وقتی اشک بر صورتش جاری شد، چشمانش را به خاطر درد دلش پوشاند و به همین دلیل بارها بر زمین افتاد و غلتید.
در آتش نیک پای آورد در چنگ
شکر در تنگ و گوهر یافت در سنگ
هوش مصنوعی: کسی که در سختی‌ها و چالش‌ها صبر و استقامت داشته باشد، در نهایت به کامیابی و موفقیت می‌رسد و از سختی‌ها به ارزش‌های بزرگ دست می‌یابد.
چو لعل از تاج شاهی اوفتاده
میان سنگ خارا دل نهاده
هوش مصنوعی: مانند جواهری قیمتی که از تاج یک پادشاه بر روی سنگی سخت افتاده است، دل من نیز در آنجا قرار گرفته است.
ز بار دل صنوبر خم گرفته
گل سوری ز ماتم غم گرفته
هوش مصنوعی: به خاطر دل سنگین و غمگین، درخت صنوبر به حالت خمیده درآمده و گل صورتی نیز به علت اندوه و ناراحتی پژمرده شده است.
ز فرش اطلس تن مانده تنها
مبدل کرده اطلس را به خارا
هوش مصنوعی: از فرش زیبا و نرم بدن، تنها مانده است و این فرش را به سنگ سخت تبدیل کرده است.
به زاری گفت ای شمع شب افروز
نمی دانم که افکندت بدین روز
هوش مصنوعی: شمعی با ناله و گریه گفت: نمی‌دانم چه بلایی به سر تو آمده که به این حال افتاده‌ای.
الا ای نافه مشکین دلبند
بدین صحرا کدام آهوت افکند؟
هوش مصنوعی: ای محبوبی که عطر مشکین تو در این بیابان پیچیده است، کدام آهو به خاطر تو در اینجا افتاده و به تو عشق ورزیده است؟
به چین اول ترا ای مشک اذفر
به خوناب جگر پرورد مادر
هوش مصنوعی: ای مشک خوشبو، تو در چین به دنیا آمده‌ای، و مادر تو با عشق و درد دل به تو رسیدگی کرده است.
هوا زد بر دماغت بوی سودا
فتاد از اندرون رازت به صحرا
هوش مصنوعی: بوی عشق و احساسات درونت به گونه‌ای برتاثیر گذاشته که مانند نسیمی در فضای باز به حس و حال تو افزوده است.
به بوی دوست از مادر بریدی
رها کردی وطن، غربت گزیدی
هوش مصنوعی: به خاطر محبت و جذبه دوست، از مادرت جدا شدی و وطن را ترک کردی و به غربت رفتی.
گهی در بحر گردی یا نهنگان
گهی در کوه باشی با پلنگان
هوش مصنوعی: گاهی در دریا با نهنگ‌ها زندگی می‌کنی و زمانی دیگر در کوه با پلنگ‌ها.
به شب نالنده چون مرغ شب آویز
به روز آشفته چون باد سحر خیز
هوش مصنوعی: در شب مانند پرنده‌ای نالان و در روز همچون بادی آشفته و دلسوز هستم.
چو گل بر باد رفتی در جوانی
چو می کردی به تلخی زندگانی
هوش مصنوعی: در جوانی مانند گلی که در باد پراکنده می‌شود، از بین رفتی، همان‌طور که در زندگی شیرینی را با تلخی تجربه کرده بودی.
سفر کردی به سودای تجارت
بسی دیدی ازین سودا خسارت
هوش مصنوعی: به سفر رفتی با هدف تجارت و در این راه بسیاری از ضررها و مشکلات را تجربه کردی.
ز سر بیرون کن این سودای فاسد
که بازاریست سست و جنس کاسد
هوش مصنوعی: این خیال بیهوده و خراب را کنار بگذار، چرا که این فکر مثل یک بازار بی‌ثبات و کالاهای خراب است و ارزشی ندارد.
مکن زاری که از زاری و شیون
نیفزاید بجز شادیِ دشمن
هوش مصنوعی: برای غم و زاری کردن، چه فایده‌ای ندارد؟ جز اینکه فقط به خوشحالی دشمن می‌افزاید.
ملک یک دم بر آن گفتار بگریست
زمانی در فراق یار بگریست
هوش مصنوعی: پادشاه به یاد گفتاری که شنیده بود، لحظه‌ای گریه کرد و سپس در جدایی از یار خود نیز اشک ریخت.
نگار خویش را در خورد خود دید
نگارین آب چشم از دیده بارید
هوش مصنوعی: عاشق زیبایی خود را در آینه دید و به خاطر زیبایی‌اش، اشک شوق از چشمانش جاری شد.
بدان امید کان زیبا نگارش
چو اشک از دیده آرد در کنارش
هوش مصنوعی: بدان که امیدی که به نوشته زیبا و دلنشین او دارم، مثل اشکی است که از چشمانم می‌ریزد وقتی در کنارش هستم.
جوابش داد و گفت ای یار همدرد
مشو گرم و مکوب این آهن سرد
هوش مصنوعی: او پاسخ داد و گفت: ای دوست، همدرد من، نیکو نیست که در برابر این آهن سرد، داغ و پرتنش باشی.
دم گرمت مرا این آتش افروخت
به چربی زبان قندیل دل سوخت
هوش مصنوعی: نفسم در گرمای تو جان گرفت و این عشق همچون شعلۀ آتش دل مرا سوزانده است.
مرا منع تو افزون می‌کند شوق
وزین تلخی زیادم می‌شود ذوق
هوش مصنوعی: منع تو باعث می‌شود که شوق من بیشتر شود و این تلخی که در دل دارم، باعث لذت و ذوق بیشتری در من می‌شود.
دل عاشق سلامت برنتابد
رخ از تیر ملامت برنتابد
هوش مصنوعی: دل عاشق نمی‌تواند از مشکلات و ملامت‌ها رنج ببرد و به سادگی نمی‌گذارد که دلسرد و ناامید شود.