گنجور

بخش ۵۵ - دربند افتادن خورشید به دستور افسر، مادرش

به نوشانوش رفت آن شب به پایان
سحر چون شد لب آفاق خندان
دگر عیش و طرب را تازه کردند
ز می بر روی عشرت غازه کردند
دو مه گه آشکار و گه نهانی
دو مه خوردند با هم دوستگانی
بجز بوسی نجست از دلستان هیچ
کناری بود دیگر در میان هیچ
همی خوردند جام از شام تا بام
که ناگه تشتشان افتاد از بام
رسانیدند غمازان کشور
ازین رمزی به نزدیکان آن در
که خورشید دلارا ناگهانی
به صد دل گشته عاشق بر جوانی
همه روز و شبش جام است بر کف
هزارش بار زد ناهید بر دف
زن قیصر که بد خورشید را مام
بلند اختر زنی بود افسرش نام
چو شد مشهور در شهر این حکایت
به افسر باز گفتند این روایت
ز غیرت سرو قدش گشت چون بید
همان دم رفت سوی کاخ خورشید
صنم در گلشنی چون گل خزیده
ز غیر دوست دامن درکشیده
به کنج خلوتی دو دوست با دوست
نشسته چون دو مغز اندر یکی پوست
موافق چون دو گوهر در یکی دُرج
مقارن چون دو کوکب در یکی برج
درون پرده گل بلبل به آواز
نوازان نغمه‌ای بر صوت شهناز
بهار افروز شکر با شکر ریز
به چنگ آورده الحان دلاویز
به گرد آن دیار روح پرور
نمی‌گردید جز ساقی و ساغر
برآمد ابر و بارانی فرو کرد
در آمد سیل و طوفانی درآورد
نسیم آمد عنان از دست داده
چو باد صبحدم دم برفتاده
صنم را گفت اینک افسر آمد
چه می‌یایی که افسر بر سر برآمد
ترا افسر بدین حال ار ببیند
سرت دور از تو باد افسر نبیند
صنم را بود بیم جان جمشید
همی لرزید بر جمشید چون بید
ملک را گفت آمد مادر من
نمی‌دانم چه آید بر سر من!
ندیدی هیچ ازین بستان تو باری
همان بهتر که باشی بر کناری
چو گنجی باش پنهان در خرابی
چو نیلوفر فرو بر سر در آبی
میان سرو همچون جان نهان شد
سراپا سرو پنداری روان شد
ز شاخ سرو نجمی یافت شاهی
درخت سرو بار آورد ماهی
ملک جمشید جان انداخت در سرو
هُمایی آشیانی ساخت بر سرو
چو خلوتخانه خالی شد ز جمشید
به ماهی منکسف شد چشم خورشید
خروش چاوشان از در برآمد
سر خوبان روم از در درآمد
به سر برمی‌شد آتش چون چراغش
همی آمد برون دود از دماغش
گره بر رخ زده چون زلف مشکین
چو ابرو داد عرض لشکر چین
پری رخسار حالی کافسرش دید
به استقبال شد، دستش ببوسید
نظر بر روی دختر کرد مادر
چو زلف خویش می‌دیدش بر آذر
مرکب کرد حنظل با طبرزد
به خورشید شکر لب بانگ برزد
که ای رعنا چو گل تا چند و تا کی
کشی از جام زرین لاله گون می
چو نرکس تا به کی ساغر پرستی
قدح در دست و سر در خواب مستی
تو تا باشی نخواهد شد چو لاله
سرت خالی ز سودای پیاله
بسی جان خراب از مِی شد آباد
بس آبادا که دادش باده بر باد
میی با رنگ صافی چون لب یار
حیات افزاید و روح آورد بار
ز مستی گران چون چشم دلبر
چه آید غیر بیماریت بر سر
به چشم خویش می‌بینم که هستی
که باشد در سرت سودای مستی
بسی چوب از قفای مطربان زد
نی اندر ناخن شیرین لبان زد
چو ابرو روی حاجب را سیه کرد
چو زلفش سلسله در گردن آورد
به کوهی در حصاری داشت افسر
که با گردون گردان بود همبر
کشان خورشید را با خویشتن برد
به لالائی دو سه شبرنگ بسپرد
شکر لب را در آن بتخانه تنگ
نهان بنشاند چون یاقوت در سنگ
ندادندی برش جز باد را بار
نبودی آفتاب و سایه را بار
چمن پرورد گلبرگ بهاری
چو گل در غنچه شد ناگه حصاری
حصاری بود عالی سور بر سور
پری پیکر عزا می‌داشت در سور
در آن سور آن گل سوری به ماتم
چو صبح از دیده می‌افشاند شبنم
بدان آتش که هجرانش برافروخت
جدا شد از عسل چون موم می‌سوخت
نمی‌آسود روز و شب نمی‌خفت
شب و روز این سخن را با باد می‌گفت
دل من باری از تیمار خون است
ندادم حال این بیمار چون است
از آن جانب ملک چون حال خورشید
بدید از جان خود برداشت امید
به دندان می گزید انگشت چون باز
کبوتروار کرد از سرو پرواز
فرود آمد به برج ماه رخسار
همی گردید گرد برج دیار
همی گردید و خون از دیده می‌راند
به زاری بر دیار این قطعه می‌خواند

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به نوشانوش رفت آن شب به پایان
سحر چون شد لب آفاق خندان
هوش مصنوعی: در آن شب که به پایان سحر نزدیک می‌شد، نوشانوش به جایی رفت که همانند لبخند آسمان، خوشحال و سرشار از شادی بود.
دگر عیش و طرب را تازه کردند
ز می بر روی عشرت غازه کردند
هوش مصنوعی: یک بار دیگر شادی و خوشی را با نوشیدن شراب تازه کردند و از روی لذت و خوشبختی جشن گرفتند.
دو مه گه آشکار و گه نهانی
دو مه خوردند با هم دوستگانی
هوش مصنوعی: دو ماه، گاهی در کنار هم نمایان می‌شوند و گاهی پنهان، مانند دو دوست که با هم غذا می‌خورند.
بجز بوسی نجست از دلستان هیچ
کناری بود دیگر در میان هیچ
هوش مصنوعی: جز بوسه‌ای که از دل به جان می‌رسد، هیچ ارتباط دیگری در این میان وجود ندارد.
همی خوردند جام از شام تا بام
که ناگه تشتشان افتاد از بام
هوش مصنوعی: افرادی تا صبح به خوردن و جشن گرفتن مشغول بودند که ناگهان شهرت و اعتبارشان به یکباره از بین رفت.
رسانیدند غمازان کشور
ازین رمزی به نزدیکان آن در
هوش مصنوعی: خبرچینان از این راز به نزدیکان آن کشور رساندند.
که خورشید دلارا ناگهانی
به صد دل گشته عاشق بر جوانی
هوش مصنوعی: خورشید زیبا به یک باره به دلی پر از عشق و شوق نسبت به جوانی تبدیل شده است.
همه روز و شبش جام است بر کف
هزارش بار زد ناهید بر دف
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به حال و هوای کسی اشاره می‌کند که همیشه یک لیوان در دست دارد و در طول شبانه‌روز از شادی و خوشحالی لذت می‌برد. ناهید، که به سیاره زهره تعبیر شده، در این تصویر به نشانه زیبایی و خوشگذرانی به صورت ضربی بر روی دفی (نوعی طبل) می‌کوبد و این تفسیر حس شادابی و سرزندگی را منتقل می‌کند.
زن قیصر که بد خورشید را مام
بلند اختر زنی بود افسرش نام
هوش مصنوعی: زن قیصر، که به مانند خورشید درخشان بود، مراسم سروری و بزرگی را به دوش می‌کشید و عرش و افراشته‌گی را بر سر نامش قرار داده بودند.
چو شد مشهور در شهر این حکایت
به افسر باز گفتند این روایت
هوش مصنوعی: وقتی این داستان در شهر مشهور شد، به سردار گفتند که این روایت را بازگو کند.
ز غیرت سرو قدش گشت چون بید
همان دم رفت سوی کاخ خورشید
هوش مصنوعی: به خاطر غیرت و زیبایی قامت او، اوضاع به گونه‌ای تغییر کرد که مانند بید شد و بلافاصله راهی کاخ خورشید گردید.
صنم در گلشنی چون گل خزیده
ز غیر دوست دامن درکشیده
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی معشوق مانند گلی است که در باغی پنهان شده و به دور از دیگران، فقط در آغوش محبوب خود قرار گرفته است.
به کنج خلوتی دو دوست با دوست
نشسته چون دو مغز اندر یکی پوست
هوش مصنوعی: دو دوست در یک گوشه دنج نشسته‌اند، مانند دو مغز که داخل یک پوست قرار دارند.
موافق چون دو گوهر در یکی دُرج
مقارن چون دو کوکب در یکی برج
هوش مصنوعی: دو نفر که با هم توافق دارند، مانند دو جواهر در یک جایگاه هستند، و مانند دو ستاره که در یک صورت فلکی در کنار هم قرار دارند.
درون پرده گل بلبل به آواز
نوازان نغمه‌ای بر صوت شهناز
هوش مصنوعی: در دل گل، بلبل به نواختن و آوازخوانی مشغول است و نغمه‌ای را با صدای دلنواز و زیبا می‌سراید.
بهار افروز شکر با شکر ریز
به چنگ آورده الحان دلاویز
هوش مصنوعی: بهار با زیبایی و رنگ‌های شگفت‌انگیزش، شور و حال دل‌انگیزی را به ارمغان آورده است. او مانند نوازنده‌ای است که با دستانش نغمه‌های خوش و شادی‌آور را می‌سازد.
به گرد آن دیار روح پرور
نمی‌گردید جز ساقی و ساغر
هوش مصنوعی: در آن دیار روح‌نواز، جز نوشندگان و می‌نوشیدنی‌ها کسی نمی‌تواند دور بزند و ارتباط برقرار کند.
برآمد ابر و بارانی فرو کرد
در آمد سیل و طوفانی درآورد
هوش مصنوعی: ابرها در آسمان جمع شدند و باران بارید، سپس سیل و طوفانی به راه افتاد.
نسیم آمد عنان از دست داده
چو باد صبحدم دم برفتاده
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی مانند بادی که در آغاز صبح می وزد، آزاد و رها به نظر می‌رسد و از کنترل خارج شده است.
صنم را گفت اینک افسر آمد
چه می‌یایی که افسر بر سر برآمد
هوش مصنوعی: عزیزم، اینک زمان شادی و افتخار فرا رسیده است، پس چه نیازی به حضور توست وقتی که نشان و زینت بر سر آمده و زیبایی خود را به نمایش گذاشته؟
ترا افسر بدین حال ار ببیند
سرت دور از تو باد افسر نبیند
هوش مصنوعی: اگر افسر تو را در این حال ببیند، سر تو از او دور خواهد بود و او تو را نخواهد دید.
صنم را بود بیم جان جمشید
همی لرزید بر جمشید چون بید
هوش مصنوعی: صنم از جان جمشید می‌ترسید و به همین خاطر مانند بید لرزان بر جمشید می‌لرزید.
ملک را گفت آمد مادر من
نمی‌دانم چه آید بر سر من!
هوش مصنوعی: ملک به مادرش گفت: نمی‌دانم چه سرنوشتی در انتظار من است!
ندیدی هیچ ازین بستان تو باری
همان بهتر که باشی بر کناری
هوش مصنوعی: تو هیچ چیز از این باغ زیبا ندیدی، بهتر است که در کنار آن بمانی و به تماشای آن بپردازی.
چو گنجی باش پنهان در خرابی
چو نیلوفر فرو بر سر در آبی
هوش مصنوعی: مانند گنجی باش که در خرابه‌ای پنهان است، مانند نیلوفر که زیر آب می‌روید و از سطح آب بیرون می‌آید.
میان سرو همچون جان نهان شد
سراپا سرو پنداری روان شد
هوش مصنوعی: در میان درختان سرو، جان او پنهان شده است، به طوری که تمام وجودش مانند سرو است و گویی روحش به پرواز درآمده است.
ز شاخ سرو نجمی یافت شاهی
درخت سرو بار آورد ماهی
هوش مصنوعی: از شاخه‌های درخت سرو، ستاره‌ای به وجود آمد که نشان از به ثمر رسیدن و بارور شدن این درخت دارد.
ملک جمشید جان انداخت در سرو
هُمایی آشیانی ساخت بر سرو
هوش مصنوعی: ملک جمشید روح خود را در درخت سرو هُما قرار داد و بر آن درخت لانه‌ای ساخت.
چو خلوتخانه خالی شد ز جمشید
به ماهی منکسف شد چشم خورشید
هوش مصنوعی: وقتی که محل سکونت جمشید خالی شد، ماهی در آب رو به پایین انعکاس پیدا کرد و نور خورشید نیز به شکل متفاوتی دیده شد.
خروش چاوشان از در برآمد
سر خوبان روم از در درآمد
هوش مصنوعی: صدا و هیاهوی نوایی از در بیرون می‌آید و سر خوبان نمایان می‌شود؛ من نیز از در روم وارد می‌شوم.
به سر برمی‌شد آتش چون چراغش
همی آمد برون دود از دماغش
هوش مصنوعی: آتش به اندازه‌ای روشن می‌شد که مانند چراغ می‌درخشید و از بینی‌اش دود بیرون می‌آمد.
گره بر رخ زده چون زلف مشکین
چو ابرو داد عرض لشکر چین
هوش مصنوعی: چهره‌ات مانند زلف سیاه و ابرویت شکوهمند و زیباست، که در برابر لشکری از زیبایی‌ها خود را معرفی می‌کند.
پری رخسار حالی کافسرش دید
به استقبال شد، دستش ببوسید
هوش مصنوعی: در حالی که پری با چهره زیبا به کافر رسید، او به سمتش رفت و دستش را بوسید.
نظر بر روی دختر کرد مادر
چو زلف خویش می‌دیدش بر آذر
هوش مصنوعی: مادر نگاهی به دخترش انداخت و وقتی موهایش را دید که مانند زلف خودش زیبا و جذاب است، احساس خوبی به او دست داد.
مرکب کرد حنظل با طبرزد
به خورشید شکر لب بانگ برزد
هوش مصنوعی: حنظل (که به معنای نوعی میوه تلخ است) با طبرزد (نوعی کدو یا گیاه دیگر) برای خورشید شکر لب مخلوط شده و صدای قشنگی را به وجود آورده است. در اینجا، ترکیب تلخی و شیرینی، جلوه‌ای از زیبایی و هارمونی را به تصویر می‌کشد.
که ای رعنا چو گل تا چند و تا کی
کشی از جام زرین لاله گون می
هوش مصنوعی: ای زیبا چون گل، تا چه زمانی و تا کی می‌خواهی از جام زرین رنگ شاداب و خوشبو لذت ببری؟
چو نرکس تا به کی ساغر پرستی
قدح در دست و سر در خواب مستی
هوش مصنوعی: چقدر باید به نوشیدن و خواستن لذت بپردازی، در حالی که همچنان در عالم خواب و گاهی بی‌خیالی به سر می‌بری؟
تو تا باشی نخواهد شد چو لاله
سرت خالی ز سودای پیاله
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو هستی، مانند لاله، سرت از آرزوی خوردن شراب خالی نخواهد بود.
بسی جان خراب از مِی شد آباد
بس آبادا که دادش باده بر باد
هوش مصنوعی: بسیاری از انسان‌ها با نوشیدن می و خوشگذرانی به آرامش و شادی رسیده‌اند، در حالی که بسیاری دیگر که مانند آن‌ها خوشحال بوده‌اند، به خاطر باده‌ای که نوشیده‌اند، به تباهی کشیده شده‌اند.
میی با رنگ صافی چون لب یار
حیات افزاید و روح آورد بار
هوش مصنوعی: نوشیدن می‌ای با رنگ پاک و شفاف، همچون لب‌های معشوق، زندگی را به انسان می‌بخشد و روح را زنده می‌کند.
ز مستی گران چون چشم دلبر
چه آید غیر بیماریت بر سر
هوش مصنوعی: وقتی از چشمان معشوقم مست می‌شوم، جز درد و غم چه چیزی به سرم می‌آید؟
به چشم خویش می‌بینم که هستی
که باشد در سرت سودای مستی
هوش مصنوعی: به چشم خود می‌بینم که آیا در فکر تو آرزوی شادی و خوش‌حالی وجود دارد یا نه.
بسی چوب از قفای مطربان زد
نی اندر ناخن شیرین لبان زد
هوش مصنوعی: بسیاری از چوب‌ها به دنبال نوازندگان به صدا درآمدند و نی به لب‌های شیرین طنین‌انداز شد.
چو ابرو روی حاجب را سیه کرد
چو زلفش سلسله در گردن آورد
هوش مصنوعی: زمانی که ابرو به چهره ی خویش زیبایی بخشید و رنگی تیره به آن داد، مانند زلفی که به دور گردنش پیچیده شده است.
به کوهی در حصاری داشت افسر
که با گردون گردان بود همبر
هوش مصنوعی: در یک منطقه محصور، کوهی وجود داشت که برفراز آن، افسر یا فرماندهی قرار داشت که به دور خود به طور دائمی در حال چرخش و گردش بود.
کشان خورشید را با خویشتن برد
به لالائی دو سه شبرنگ بسپرد
هوش مصنوعی: خورشید را به آرامی به خواب می‌برد و به او وعده آرامش و زیبایی می‌دهد.
شکر لب را در آن بتخانه تنگ
نهان بنشاند چون یاقوت در سنگ
هوش مصنوعی: لب‌های شیرین و دلنشین را مانند یاقوتی در دل سنگ، در آن بتخانه کوچک پنهان نگه‌داشته‌اند.
ندادندی برش جز باد را بار
نبودی آفتاب و سایه را بار
هوش مصنوعی: تنها بادی را بر او نوزیدند و آفتاب و سایه بر او تأثیری نداشتند.
چمن پرورد گلبرگ بهاری
چو گل در غنچه شد ناگه حصاری
هوش مصنوعی: چمن به زیبایی گل‌های بهاری رشد کرد، اما ناگهان گل درون غنچه محصور شد.
حصاری بود عالی سور بر سور
پری پیکر عزا می‌داشت در سور
هوش مصنوعی: در یک جشن یا مجلس بزرگ، دیواری بلند و زیبا وجود داشت که بر روی آن، موجودی زیبا و جذاب مشغول برگزاری مراسم عزای کسی بود.
در آن سور آن گل سوری به ماتم
چو صبح از دیده می‌افشاند شبنم
هوش مصنوعی: در آن جشن و سرور، آن گل زیبا به خاطر غم ناشی از صبح، مانند شبنمی که از چشم می‌ریزد، اشک می‌ریزد.
بدان آتش که هجرانش برافروخت
جدا شد از عسل چون موم می‌سوخت
هوش مصنوعی: بدان که جدایی‌اش مانند آتش سوزان است، که در اثر آن از عسل جدا می‌شود و مانند موم می‌سوزد.
نمی‌آسود روز و شب نمی‌خفت
شب و روز این سخن را با باد می‌گفت
هوش مصنوعی: روز و شب آرامش نداشت و هر لحظه بیدار بود. این حرف را با باد بیان می‌کرد.
دل من باری از تیمار خون است
ندادم حال این بیمار چون است
هوش مصنوعی: دل من پر از درد و رنج است، اما حال این بیمار را بروز نمی‌دهم.
از آن جانب ملک چون حال خورشید
بدید از جان خود برداشت امید
هوش مصنوعی: وقتی ملک وضعیت خورشید را مشاهده کرد، امید خود را از جانش گرفت.
به دندان می گزید انگشت چون باز
کبوتروار کرد از سرو پرواز
هوش مصنوعی: انگشتش را به دندان می‌گزید و مانند کبوتر از درخت بلند پرواز کرد.
فرود آمد به برج ماه رخسار
همی گردید گرد برج دیار
هوش مصنوعی: ماه به آرامی از آسمان پایین آمد و چهره‌اش در دایره‌ای روشن و زیبا در دیار خود می‌درخشید.
همی گردید و خون از دیده می‌راند
به زاری بر دیار این قطعه می‌خواند
هوش مصنوعی: او به دور خود می‌چرخید و از چشمانش اشک می‌ریخت و به شدت برای سرزمین خود ناله و فریاد می‌کرد.