بخش ۵۳ - دیدن جمشید ،خورشید را در باغ
در آن شب دید جمشید آفتابی
چو طاووسی خرامان در خرابی
گرفته خوش لب آبی و رودی
به رود اندر همی زد خوش سرودی
میان شب فروغِ فرِ شاهی
چو نور دیده تابان در سیاهی
رخش چون برگ گل زیر کلاله
سر زلفش به خم چون قلب لاله
صنم چون روز اندر شب همی تافت
به تاری مو شب اندر روز میبافت
ز شب بگذشته زلفش در درازی
صبا با زلف او در دست یازی
سر زلف صنم را باد میبرد
ملک مشک ختن از یاد میبرد
ملک چون دید ماه خرگهی را
به خدمت داد خم سرو سهی را
به نوک غمزه دامنهای دُر سفت
به زاری دامنش بگرفت و میگفت
که ای وصل تو آب زندگانی
ببخشا بر غریبی و جوانی
غریب و عاشق و مسکین و مظلوم
پریشان حال و سرگردان و محروم
ز حسرت دست بر سر، پای در بند
ز خان و مان جدا وز خویش و پیوند
رسانیدی به لب جان همچو جامم
ز لب جامی رسان یک دم به کامم
نهاده شهد لب بر شکرش گوش
همه تن راضی و لب بسته خاموش
چو دید آن شمع را یکبارگی نرم
ز جام شوق جمشیدی سرش گرم
دلش کرد آرزوی تنگ شکر
گرفت آن شکرین را تنگ در بر
گرفتش زلف و والی گشت بر مصر
ز راه شام یوسف رفت در مصر
خَضَر بر چشمه نوشین گذر کرد
در آن تاریکی آب زندگی خَورد
صنم کرد از دو مرجان گوهر افشان
همی خواند این غزل بر خویش خندان
بخش ۵۲ - غزل: شوق مِیْاَم نیم شب بر در خَمّار بردبخش ۵۴ - غزل: خواهم که امشب خدمتی چون ساغر اندر خَور کنم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ساوهسرا
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در آن شب دید جمشید آفتابی
چو طاووسی خرامان در خرابی
هوش مصنوعی: در آن شب، جمشید آفتابی را دید که همچون طاووس با زیبایی و طراوت در میان ویرانیها در حال راه رفتن بود.
گرفته خوش لب آبی و رودی
به رود اندر همی زد خوش سرودی
هوش مصنوعی: یک جوان خوشلب و زیبا در کنار آبی زلال و رودخانهای در حال نواختن آهنگ دلنشینی است.
میان شب فروغِ فرِ شاهی
چو نور دیده تابان در سیاهی
هوش مصنوعی: در دل شب، نور پادشاهی مانند چشمی درخشان در تاریکی میدرخشد.
رخش چون برگ گل زیر کلاله
سر زلفش به خم چون قلب لاله
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند گلهای زیبا و نرم است که زیر گیسوان سیاهش پنهان شده، و زلفهایش مانند قلب لاله در حالت خمیده و دلانگیز به نظر میرسد.
صنم چون روز اندر شب همی تافت
به تاری مو شب اندر روز میبافت
هوش مصنوعی: معبودم مانند روزی است که در شب میدرخشد و تار موی او به گونهای است که در روز، شب را به تصویر میکشد.
ز شب بگذشته زلفش در درازی
صبا با زلف او در دست یازی
هوش مصنوعی: بعد از شب، وزش نسیم به آرایش و زیبایی موهای او اشاره دارد و این که در این وزش نسیم، آدمی میتواند به زلف او دست یابد و از زیباییاش بهرهمند شود.
سر زلف صنم را باد میبرد
ملک مشک ختن از یاد میبرد
هوش مصنوعی: نسیم، رشتههای موی محبوب را به گونهای میبرد که یاد و خاطرهی زیباییهای سرزمین ختن را از ذهن میزداید.
ملک چون دید ماه خرگهی را
به خدمت داد خم سرو سهی را
هوش مصنوعی: زمانی که ملک، ماه را مشاهده کرد، خیمهای به او تقدیم کرد و به سرو فرشتهسان احترام گذاشت.
به نوک غمزه دامنهای دُر سفت
به زاری دامنش بگرفت و میگفت
هوش مصنوعی: با اشارهای ملایم و نازک، دامنهای زیبا را به حرکت درآورد و با صدای ملتمسانهای دامنش را گرفت و گفت...
که ای وصل تو آب زندگانی
ببخشا بر غریبی و جوانی
هوش مصنوعی: ای محبوب؛ لطف و مهربانی تو همچون آب حیات است که باید به جوانان و زندگانیهای این سرزمین هدیه شود.
غریب و عاشق و مسکین و مظلوم
پریشان حال و سرگردان و محروم
هوش مصنوعی: این فرد تنها و عاشق است، بینوایی که در چالشها و رنجها به سر میبرد و در جستجوی آرامش و خوشبختیست. او در وضعیت ناتوانی و نامعلومی قرار دارد و از دسترسی به چیزهایی که میخواهد محروم است.
ز حسرت دست بر سر، پای در بند
ز خان و مان جدا وز خویش و پیوند
هوش مصنوعی: از روی حسرت، دست بر سر گذاشتهام و پاهایم به خاطر دوری از خانواده و وابستگانم در بند هستند.
رسانیدی به لب جان همچو جامم
ز لب جامی رسان یک دم به کامم
هوش مصنوعی: تو مانند جامی مرا به لب جان نزدیک کردی، پس همانطور که از جامی مینوشند، یک لحظه به کام من برس.
نهاده شهد لب بر شکرش گوش
همه تن راضی و لب بسته خاموش
هوش مصنوعی: شیرینی لبش باعث خوشحالی همه شده و هیچکس چیزی نمیگوید.
چو دید آن شمع را یکبارگی نرم
ز جام شوق جمشیدی سرش گرم
هوش مصنوعی: وقتی آن شمع را یکباره دید، به طور ناگهانی در دلش شوق و امیدی شبیه به جام جمشید ایجاد شد و احساس گرما در وجودش به جوش آمد.
دلش کرد آرزوی تنگ شکر
گرفت آن شکرین را تنگ در بر
هوش مصنوعی: دلش هوای دیدن محبوبش را کرد و آن شیریندهن را به آغوش فشرد.
گرفتش زلف و والی گشت بر مصر
ز راه شام یوسف رفت در مصر
هوش مصنوعی: او زلف زیبایی را به دست گرفت و مانند والی بر مصر نشسته و یوسف از راه شام به مصر رفت.
خَضَر بر چشمه نوشین گذر کرد
در آن تاریکی آب زندگی خَورد
هوش مصنوعی: در تاریکی، سبزهای بر روی چشمهای خنک و شیرین عبور کرد و از آب زندگیبخش آن نوشید.
صنم کرد از دو مرجان گوهر افشان
همی خواند این غزل بر خویش خندان
هوش مصنوعی: عشق زیبا با دو دانه مرجان، مانند جواهر درخشان، به زیبایی در حال نغمهسرایی و شادمانی است.