بخش ۵۲ - غزل
شوق مِیْاَم نیم شب بر در خَمّار برد
بوی گلم صبح دم بر صف گلزار برد
ناله چنگ مغان آمد و گوشم گرفت
بیخودم از صومعه بر در خَمّار برد
با همه مستی مرا پیر مغان بار داد
هرچه ز مستی من یافت به یکبار برد
ساقیام از یک جهت ساغر و پیمانه داد
مطربم از یک طرف خرقه و دستار برد
همچو گلم مدتی عشق در آتش نهاد
عاقبت آب مرا بر سر بازار برد
کار چو با عقل بود عشق مجالی نداشت
عشق درآمد ز در عقل من از کار برد
بخش ۵۱ - نصیحت مهراب به جمشید: معنبر زلف را چون داد شب تاببخش ۵۳ - دیدن جمشید ،خورشید را در باغ: در آن شب دید جمشید آفتابی
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ساوهسرا
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شوق مِیْاَم نیم شب بر در خَمّار برد
بوی گلم صبح دم بر صف گلزار برد
هوش مصنوعی: علاقه و اشتیاق من به میخانه در نیمه شب باعث شد تا بوی گلها را که در صبحگاه در باغ گلها پراکنده بود، به مشام برساند.
ناله چنگ مغان آمد و گوشم گرفت
بیخودم از صومعه بر در خَمّار برد
هوش مصنوعی: صدای نالهوار ساز مغان به گوشم رسید و من به خاطر آن بیخود شدم و از دنیای خودم خارج شدم. مرا از جایی که در آن عبادت میکردم به درب جایی که شراب میفروختند برد.
با همه مستی مرا پیر مغان بار داد
هرچه ز مستی من یافت به یکبار برد
هوش مصنوعی: با وجود اینکه در حال مستی بودم، اما پیر مغان به من اجازه داد هر چه از مستیام به دست آمده بود را یکجا به او تقدیم کنم.
ساقیام از یک جهت ساغر و پیمانه داد
مطربم از یک طرف خرقه و دستار برد
هوش مصنوعی: یک نفر میگوید که ساقی برایم از یک سو لیوان و جامی آورد و از سوی دیگر، نوازندهام خرقه و دستار (لباس و پوشش عرفانی) را به همراه دارد.
همچو گلم مدتی عشق در آتش نهاد
عاقبت آب مرا بر سر بازار برد
هوش مصنوعی: مدتی مانند گل در آتش عشق سوزان ماندم، اما در نهایت، آب به سرم ریخت و مرا به بازار آورد.
کار چو با عقل بود عشق مجالی نداشت
عشق درآمد ز در عقل من از کار برد
هوش مصنوعی: وقتی که کار با عقل پیش میرود، جایی برای عشق باقی نمیماند. اما عشق به زندگیم وارد شد و عقل مرا از کار بازداشت.