گنجور

بخش ۳۶ - غزل

ای صبا خیز و دمی دامن خرگه بردار
گوشه ابر نقاب از رخ آن مه بردار
آن سمن رخ به وثاق دل ما می‌آید
خار این راه منم خار من از ره بردار
صد رهت جان به فدا رفت و نیفتاد قبول
سر نهم بر سر کویت سرم از ره بردار
می‌برد باد سحر پی به سر کوی حبیب
ای دل خسته پی باد سحرگه بردار
نقل کن نقل از آن لب، نه به وجهی که شود
آگه آن نرگس سودا زده، ناگه بردار
به فراشی صبا ناگاه برخاست
به صنعت دامن خرگه برانداخت
ز خرگه بر ملک نظاره می‌کرد
چو غنچه در درون دل پاره می‌کرد
بتان نظاره دیبا و کالا
بت چین فتنه آن قد و بالا
نوایی داد از آن هر مطربی را
قصب بخشید هر شکر لبی را
به جوش آمد درون جان مشتاق
ز طاقت شد دلش یکبارگی طاق
ملک جمشید را چون دید بیتاب
ز مهرویان اجازت خواست مهراب
که امشب سوی خان خود گراییم
اگر عمری بود فردا بیاییم
ملک سرباز پس چون زلف پیچان
جدا گشت از بر خورشید تابان
همین کز طلعت خورشید شد دور
چو سایه بر زمین افتاد بی نور
دمی آهش رسیدی نزد ناهید
گهی اشکش دویدی سوی خورشید
چو مروارید شد بر خاک غلتان
بر او حلقه شده جمع غلامان
چو شمع از عشق خورشید دل افروز
به سوز و گریه آن شب کرد تا روز
در آن ساعت چو پر شد شمع گردون
چو چشم عاشقان از اشک و از خون
تو گفتی بخت گردون چهره برداشت
و یا از روی گیتی بهره برداشت
به پیش خویشتن شمعی بر افروخت
حدیث اندر گرفت و شمع می‌سوخت
چو شمعش بود ریزان دمع بر دمع
ز سوزش گریه می‌افتاد بر شمع
چو شمع از روشنایی اشک می‌راند
به سوز این قطعه را با شمع می‌خواند:

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای صبا خیز و دمی دامن خرگه بردار
گوشه ابر نقاب از رخ آن مه بردار
هوش مصنوعی: ای باد صبحگاهی، برخواسته و لحظه‌ای دامن خوابگاه را بردار. پرده ابر را از چهره آن ماه پنهان کن و چهره‌اش را نشان بده.
آن سمن رخ به وثاق دل ما می‌آید
خار این راه منم خار من از ره بردار
هوش مصنوعی: سمن خوشرو و زیبا دل ما را اسیر خود می‌کند، اما من مانند خار در این راه هستم و از این مسیر نمی‌توانم بروم.
صد رهت جان به فدا رفت و نیفتاد قبول
سر نهم بر سر کویت سرم از ره بردار
هوش مصنوعی: بارها جانم فدای تو شده، اما هیچگاه مورد قبول واقع نشده است. اکنون سرم را به خضوع بر درگاه تو می‌گذارم و از راه دوری که آمده‌ام باز می‌دارم.
می‌برد باد سحر پی به سر کوی حبیب
ای دل خسته پی باد سحرگه بردار
هوش مصنوعی: صبحگاهان، باد نسیم‌وار به آرامی در کوی محبوب می‌وزد. ای دل خسته، تو هم به دنبال آن باد برو و به سراغ صبح برو.
نقل کن نقل از آن لب، نه به وجهی که شود
آگه آن نرگس سودا زده، ناگه بردار
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که از آن لب زیبا چیزی بگویید که نرگس عاشق متوجه نشود و ناگهان خود را در معرض خطر نبیند. به عبارت دیگر، نباید چیزی گفته شود که باعث بیداری یا آگاهی کسی شود که در عشق غرق شده است.
به فراشی صبا ناگاه برخاست
به صنعت دامن خرگه برانداخت
هوش مصنوعی: ناگهان بادی ملایم و خنک وزید و دامن چادر را به هوا برد.
ز خرگه بر ملک نظاره می‌کرد
چو غنچه در درون دل پاره می‌کرد
هوش مصنوعی: او از مکانی بلند به زمین نگاه می‌کرد، همان‌طور که غنچه در دلش احساس درد و شکاف را تجربه می‌کند.
بتان نظاره دیبا و کالا
بت چین فتنه آن قد و بالا
هوش مصنوعی: مجسمه‌ها به تماشای لباس و پوشش می‌نگرند و آن دختر با قامت بلند و زیبا، در چین و شوق ایجاد فتنه است.
نوایی داد از آن هر مطربی را
قصب بخشید هر شکر لبی را
هوش مصنوعی: صدایی از هر نوازنده ای بلند شد و هر کسی که لب به شیرینی می زد را شاد کرد.
به جوش آمد درون جان مشتاق
ز طاقت شد دلش یکبارگی طاق
هوش مصنوعی: درون دل عاشق، آرزو و اشتیاقی به وجود آمده که به شدت احساس می‌کند. این اشتیاق به قدری زیاد است که دیگر طاقت ندارد و دلش به یکباره به تنگ آمده است.
ملک جمشید را چون دید بیتاب
ز مهرویان اجازت خواست مهراب
هوش مصنوعی: وقتی ملک جمشید مهرویان را مشاهده کرد، به شدت شیفته و بی‌تاب شد. بنابراین از مهراب اجازه درخواست کرد.
که امشب سوی خان خود گراییم
اگر عمری بود فردا بیاییم
هوش مصنوعی: امشب به سمت خانه خود می‌رویم و اگر عمری باقی باشد، فردا باز خواهیم گشت.
ملک سرباز پس چون زلف پیچان
جدا گشت از بر خورشید تابان
هوش مصنوعی: وقتی که سرباز ملک، شبیه زلفی پیچیده، از کنار خورشید درخشان جدا شد.
همین کز طلعت خورشید شد دور
چو سایه بر زمین افتاد بی نور
هوش مصنوعی: وقتی که چهره‌ی خورشید پنهان می‌شود، سایه‌ای بی‌نور بر زمین می‌افتد.
دمی آهش رسیدی نزد ناهید
گهی اشکش دویدی سوی خورشید
هوش مصنوعی: در لحظه‌ای به ناهید (زبانی دل) نزدیک شدی، و گاهی اشک او به سوی خورشید (نور و زندگی) سرازیر گشت.
چو مروارید شد بر خاک غلتان
بر او حلقه شده جمع غلامان
هوش مصنوعی: چون مرواریدی که بر زمین می‌غلتد، دورش را جمعی از غلامان حلقه زده‌اند.
چو شمع از عشق خورشید دل افروز
به سوز و گریه آن شب کرد تا روز
هوش مصنوعی: به خاطر عشق خورشیدی که دل را روشن می‌کند، مانند شعله‌ای شمع، تا صبح با سوز و گداز و گریه‌اش شب را سپری کرد.
در آن ساعت چو پر شد شمع گردون
چو چشم عاشقان از اشک و از خون
هوش مصنوعی: در آن زمان که آسمان پر از نور شمعی شد، چشمان عاشقان پر از اشک و داغ عشق بود.
تو گفتی بخت گردون چهره برداشت
و یا از روی گیتی بهره برداشت
هوش مصنوعی: تو گفتی که شانس دوران چهره‌ای زیبا نشان داد و یا از دنیای خاکی سهمی گرفت.
به پیش خویشتن شمعی بر افروخت
حدیث اندر گرفت و شمع می‌سوخت
هوش مصنوعی: شخصی شمعی را برای خود روشن کرده و به سخن گفتن مشغول شده است، در حالی که نور شمع در حال خاموش شدن است.
چو شمعش بود ریزان دمع بر دمع
ز سوزش گریه می‌افتاد بر شمع
هوش مصنوعی: وقتی شمع در حال ذوب شدن بود و نورش می‌ریخت، از شدت سوزش و ناراحتی، اشک‌ها بر شمع می‌افتاد.
چو شمع از روشنایی اشک می‌راند
به سوز این قطعه را با شمع می‌خواند:
هوش مصنوعی: شمع از شدت احساسش اشک می‌ریزد و با شعله‌اش این لحظه‌ی سوزناک را تجربه می‌کند.

حاشیه ها

1402/12/08 11:03
احمد خرم‌آبادی‌زاد

1-بیت شماره 19 در یکی از نسخه‌های مجلس به شکل زیر آمده است:

«تو گفتی بخت گیتی روی برگاشت/و یا ایزد ز گیتی مهر برداشت»

بر خلاف شکل کنونی (که بسیار خام، سبک و نارساست)، این شکل از بیت شماره 19 نه تنها شیوا، رسا و گویا می‌باشد، بلکه با توانایی شاعر سازگارتر است!

2-گفتنی است که در نسخه دوم مجلس، بیت 19 به این شکل ثبت شده است:

«تو گفتی بخت گیتی روی برداشت/و یا ایزد ز گیتی مهر برداشت»

اما مشکل بنیادی این شکل از بیت، نداشتن قافیه است. اکنون اگر در مصرع نخست همین شکل، واژه «برداشت» را به «برگاشت» تبدیل کنیم، دقیقا همان شکلی است که در نسخۀ نخست مجلس دیده می‌شود!

 

یادآوری:– روی برگاشتن = روی برگرداندن (فرهنگ فارسی معین)