گنجور

بخش ۳۵ - عاشق شدن خورشید بر جمشید

گلی دید از هوا پیراهنش چاک
مهی از آسمان افتاده در خاک
ز پا افتاده قدی همبر سرو
پریده طوطی هوش از سر سرو
عرق بر عارض گلگون نشسته
هزاران عقد در بر گل گسسته
چو نیلوفر گل صد برگ در آب
شده بادام چشمش در شکر خواب
گرفته دامن لعلش زمرد
دری ناسفته در وی لعل و بسد
درل خورشید را پا رفت در گل
بر او چون ذرّه عاشق شد به صد دل
به حیلت خفته می‌زد راه بیدار
به صنعت برد مستی رخت هشیار
ملک چون سایه بیهوش اوفتاده
فراز سایه خورشید ایستاده
سهی سرو از دو نرگس ژاله انگیخت
گلابی چند بر برگ سمن ریخت
صبا با چین زلفش بود دمساز
دماغ خفته بویی برد از آن راز
به فندق مالش ترکان چین داد
دو هندو را ز سیمین بند بگشاد
چو زلف خویشتن بر خویش پیچید
چو اشک خود دمی بر خاک غلتید
سرش چون گرم شد از تاب خورشید
ز خواب خوش بر آمد شاه جمشید
ز خواب خوش چو مژگان را بمالید
به بیداری جمال ماه خود دید
بر آورد از دل شوریده آهی
چو ماهی شد تپان از بهر ماهی
پری رخ بازگشت از پیش جمشید
خرامان شد به برج خویش خورشید
بدو مهراب گفت آهسته، ای شاه
چه برخیزد بجز رسوایی از راه!
ز آب دیده کاری برنخیزد
ز روی دل غباری برنخیزد
نباشد بی سرشک و ناله سودا
ولی هر چیز را وقتی است پیدا
ز بارانی که تابستان ببارد
به غیر از بار دل باری نیارد
نداری تاب انوار تجلی
مکن بسیار دیدارش تمنی
تحمل باید و صبر اندرین کار
تحمل کن دمی، خود را نگه دار
ملک برخاست چون باد از گلستان
سوی خرگاه رفت افتان و خیزان
دو درج لعل با خود داشت جمشید
فرستاد آن دو درج از بهر خورشد
مه نو برج درج لعل بگشود
هزاران زُهره در یک برج بنمود
به زیر لعل دری سفت سر بست
گهر بنمود و درج لعل بشکست
که هست این گوهر از آتش نه از خاک
هزارش آفرین بر گوهر پاک!
سمن رخسار خورشید گل اندام
کنیزی داشت، گلبرگِ طری نام
اشارت کرد گلبرگ طری را
که رو بیرون بگو آن جوهری را
نه لعل است این، بدین زیب و بها چیست
بگو تا این گهرها را بها چیست
ملک در بهر حیرت بود مدهوش
برون کرده حدیث گوهر از گوش
نمی‌دانست گفتار سمن رخ
زبان بگشاد مهرابش به پاسخ
که شاها، این گهرهای نثاری است
نه زیبای قبول شهریاری است
ز هر جنسی گهر با خویش دارم
اگر فرمان دهی فردا بیارم
زمین بوسید خسرو گفت شاها
به برج نیکویی تابنده ماها
نثار و هدیه را رسم اعادت
به شهر ما نباشد رسم و عادت
نه من گردونِ دونم هر گهر کان
برون آرد، برد بازش بدان کان
من خاکی به خاک خوار مانم
ز هر جنسی که دارم برفشانم
سمن رخ پیش گلرخ برد پاسخ
چو گل بشکفت و گفتا با سمن رخ
چنین بازارگان هرگز ندیدم
بدین همت جوان هرگز ندیدم
غریب است این که ناکامی غریبی
ز ما نایافته هرگز نصیبی
گهرهای چنین بر ما بپاشد
چنین شخص از گهر خالی نباشد
همانا گوهرش پلک است در اصل
هزاران آفرینش باد بر اصل
« کتایون» نام، آن مه دایه‌ای اشت
که از هر دانشی پیرایه‌ای داشت
فرستادش به رسم عذر خواهی
بپوشیدش به خلعت‌های شاهی
از آن پس نافه‌های چین طلب کرد
حریر و دیبه رنگین طلب کرد
سر بار متاع چین گشادند
ز دیبا جامه‌ها بر هم نهادند
شد از عرض حریر و مشک عارض
زمین با عارض خوبان معارض
به هر سو طبله عنبر نهادند
نسیم گلستان بر باد دادند
ملک یاقوت اشک از دیده می‌راند
نهان در زیر لب این شعر می‌خواند:

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گلی دید از هوا پیراهنش چاک
مهی از آسمان افتاده در خاک
هوش مصنوعی: گل زیبایی را دید که پیراهنش پاره شده و به نظر می‌رسد که مانند مهی از آسمان به زمین افتاده است.
ز پا افتاده قدی همبر سرو
پریده طوطی هوش از سر سرو
هوش مصنوعی: قدی که به زمین افتاده مانند درخت سرو است، و طوطی زیبایی که به سر آن سرو نشسته، عقل را از سر می‌برد.
عرق بر عارض گلگون نشسته
هزاران عقد در بر گل گسسته
هوش مصنوعی: عرق بر روی صورت گلگون نشسته و هزاران رشته در هم پیچیده بر روی گل شکسته است.
چو نیلوفر گل صد برگ در آب
شده بادام چشمش در شکر خواب
هوش مصنوعی: مانند گل نیلوفر که در آب شکوفه زده است، چشمان او همچون بادام در خواب شیرین و ناز است.
گرفته دامن لعلش زمرد
دری ناسفته در وی لعل و بسد
هوش مصنوعی: دستش را به جلو آورد و با دقت و زیبایی به درخشش سنگ‌های قیمتی اشاره کرد. در دل این زیبایی، تنها لعل وجود دارد و هیچ چیز دیگری نیست.
درل خورشید را پا رفت در گل
بر او چون ذرّه عاشق شد به صد دل
هوش مصنوعی: خورشید در دل گل وارد شد و مانند ذره‌ای عاشق با صد دل به او عشق ورزید.
به حیلت خفته می‌زد راه بیدار
به صنعت برد مستی رخت هشیار
هوش مصنوعی: با تدبیر و نیرنگی، کسی را به خواب می‌برد تا راه بیداری را از او بگیرد و با ماهرانه‌ای، حالتی از مستی را به او می‌بخشد که او را از هوشیاری بازدارد.
ملک چون سایه بیهوش اوفتاده
فراز سایه خورشید ایستاده
هوش مصنوعی: ملک به حالت بی‌حالی و بی‌حرکتی افتاده است، در حالی که سایه خورشید در بالای او قرار دارد و ایستاده است.
سهی سرو از دو نرگس ژاله انگیخت
گلابی چند بر برگ سمن ریخت
هوش مصنوعی: سرو خوش قامت به خاطر زیبایی دو گل نرگس که با قطرات باران تازه شده بودند، چند شاخه گلبرگ گلابی را بر روی برگ‌های درخت سمن پاشید.
صبا با چین زلفش بود دمساز
دماغ خفته بویی برد از آن راز
هوش مصنوعی: نسیم با چین و لپ‌های او هم‌نوا بود و در حالی که او خوابیده بود، بوی خاصی از آن راز را دریافت کرد.
به فندق مالش ترکان چین داد
دو هندو را ز سیمین بند بگشاد
هوش مصنوعی: دو هندو، به خاطر فندق خوشمزه‌ای که ترک‌ها به آنها دادند، از بند سیاه‌پوستی آزاد شدند.
چو زلف خویشتن بر خویش پیچید
چو اشک خود دمی بر خاک غلتید
هوش مصنوعی: زمانی که موهایش به دور خود پیچید، اشکش نیز لحظه‌ای بر روی زمین افتاد.
سرش چون گرم شد از تاب خورشید
ز خواب خوش بر آمد شاه جمشید
هوش مصنوعی: هنگامی که سر شاه جمشید از گرمای تابش خورشید داغ شد، از خواب دل‌پذیرش بیدار شد.
ز خواب خوش چو مژگان را بمالید
به بیداری جمال ماه خود دید
هوش مصنوعی: وقتی که با دستم مژگانم را مالیدم و از خواب خوش بیدار شدم، زیبایی ماه خود را دیدم.
بر آورد از دل شوریده آهی
چو ماهی شد تپان از بهر ماهی
هوش مصنوعی: از دل پر از احساس و آشفتگی، آهی بلند برمی‌آید، مثل اینکه ماهی به خاطر شکار خود به شدت در حال تپش است.
پری رخ بازگشت از پیش جمشید
خرامان شد به برج خویش خورشید
هوش مصنوعی: پری با زیبایی و وقار از پیش جمشید دور شد و به سمت کاخ و جایگاه خود درخشید.
بدو مهراب گفت آهسته، ای شاه
چه برخیزد بجز رسوایی از راه!
هوش مصنوعی: مهراب به آرامی به شاه گفت: ای پادشاه، آیا غیر از رسوایی چیزی دیگر از این راه به دست می‌آید؟
ز آب دیده کاری برنخیزد
ز روی دل غباری برنخیزد
هوش مصنوعی: از اشک چشم هیچ کار مثبتی انجام نمی‌شود و از دل حزین هم نمی‌توان اثری مثبت ایجاد کرد.
نباشد بی سرشک و ناله سودا
ولی هر چیز را وقتی است پیدا
هوش مصنوعی: در زندگی، بدون عشق و درد و فراق، هیچ‌چیز واقعی و معنایی ندارد، اما هر چیزی در زمان و مکان خاص خود نمایان می‌شود.
ز بارانی که تابستان ببارد
به غیر از بار دل باری نیارد
هوش مصنوعی: از بارانی که در تابستان باریده می‌شود، فقط بار دل آدمی سنگینی می‌آورد و هیچ چیز دیگری به همراه نمی‌آورد.
نداری تاب انوار تجلی
مکن بسیار دیدارش تمنی
هوش مصنوعی: اگر تو توانایی تحمل روشنایی و جلوه‌های زیبا را نداری، پس از دیدن او زیاد آرزو نداشته باش.
تحمل باید و صبر اندرین کار
تحمل کن دمی، خود را نگه دار
هوش مصنوعی: برای این کار به تحمل و صبر نیاز داری. کمی صبر کن و خودت را کنترل کن.
ملک برخاست چون باد از گلستان
سوی خرگاه رفت افتان و خیزان
هوش مصنوعی: پادشاه از باغ گل برخاست و به سوی خانه‌اش رفت، در حالی که به آرامی و با احتیاط قدم برمی‌داشت.
دو درج لعل با خود داشت جمشید
فرستاد آن دو درج از بهر خورشد
هوش مصنوعی: جمشید دو گوهری زینتی به همراه داشت و آنها را به‌عنوان هدیه برای خورشید فرستاد.
مه نو برج درج لعل بگشود
هزاران زُهره در یک برج بنمود
هوش مصنوعی: ماه نو، درخشش زیبای لعل را نمایان کرد و هزاران ستاره را در یک آسمان به نمایش گذاشت.
به زیر لعل دری سفت سر بست
گهر بنمود و درج لعل بشکست
هوش مصنوعی: زیر دندانه‌های مرواریدی در، گوهرهای درخشان نمایان شد و آن در زیبا به حالت شکسته درآمد.
که هست این گوهر از آتش نه از خاک
هزارش آفرین بر گوهر پاک!
هوش مصنوعی: این گوهر از آتش به وجود آمده و نه از خاک، هزار بار بر این گوهر پاک درود.
سمن رخسار خورشید گل اندام
کنیزی داشت، گلبرگِ طری نام
هوش مصنوعی: در باغی زیبا، دختری با چهره‌ای چون خورشید و قامت گل، به عنوان کنیز خدمت می‌کرد و نام او طری بود که به معنای گلبرگ است.
اشارت کرد گلبرگ طری را
که رو بیرون بگو آن جوهری را
هوش مصنوعی: گلبرگ لطیف و زیبایی اشاره‌ای به شفافیت و ارزش واقعی دارد و به ما می‌گوید که باید جوهره و ماهیت واقعی این زیبایی را بیان کنیم.
نه لعل است این، بدین زیب و بها چیست
بگو تا این گهرها را بها چیست
هوش مصنوعی: این گوهر زیبا و باارزش نیست، پس بگو چه چیزی موجب ارزش این جواهرات شده است؟
ملک در بهر حیرت بود مدهوش
برون کرده حدیث گوهر از گوش
هوش مصنوعی: فرشته در حال تعجب و حیرت بود و از شدت شگفتی، داستان ارزشمند را از ذهنش خارج کرده بود.
نمی‌دانست گفتار سمن رخ
زبان بگشاد مهرابش به پاسخ
هوش مصنوعی: نمی‌دانست که زیبایی گل در چه چیزی است، اما با دیدن آن، زبانش به گفتن باز شد و مهرابش (یعنی دوستش یا محبوبش) به او پاسخ داد.
که شاها، این گهرهای نثاری است
نه زیبای قبول شهریاری است
هوش مصنوعی: ای شاه، این جواهرات ارزشمند، تنها اشیائی تزیینی هستند و نشانه‌ای از شایستگی حکمرانی نیستند.
ز هر جنسی گهر با خویش دارم
اگر فرمان دهی فردا بیارم
هوش مصنوعی: هر چیزی که بخواهی، من از آن چیزی با خود دارم و اگر دستور بدهی، فردا آن را به تو می‌آورم.
زمین بوسید خسرو گفت شاها
به برج نیکویی تابنده ماها
هوش مصنوعی: خسرو بر زمین نشست و گفت: ای پادشاه، در برج نیکو، ماه‌ها به خوبی می‌درخشند.
نثار و هدیه را رسم اعادت
به شهر ما نباشد رسم و عادت
هوش مصنوعی: در شهر ما، نه عادت داریم که نثار و هدیه بدهیم و نه این کار جزو رسم‌هایمان است.
نه من گردونِ دونم هر گهر کان
برون آرد، برد بازش بدان کان
هوش مصنوعی: من نه از طبقه پایین جامعه هستم، بلکه مانند جواهر باارزشی هستم که خارج می‌شود، و حالا باید به آنجا برگردم که از آن آمده‌ام.
من خاکی به خاک خوار مانم
ز هر جنسی که دارم برفشانم
هوش مصنوعی: من از جنس خاک هستم و در برابر هر چیز دنیوی، خوار و کوچک می‌شوم.
سمن رخ پیش گلرخ برد پاسخ
چو گل بشکفت و گفتا با سمن رخ
هوش مصنوعی: سمن‌رخ به گل‌رخ پاسخ داد، چون گل شکفت و گفت: "با سمن‌رخ چه می‌کنی؟"
چنین بازارگان هرگز ندیدم
بدین همت جوان هرگز ندیدم
هوش مصنوعی: هرگز بازاری را ندیدم که به این level از تلاش و تلاشگری جوانی باشد.
غریب است این که ناکامی غریبی
ز ما نایافته هرگز نصیبی
هوش مصنوعی: این عجیبی است که ناکامی ما از کسی نرسیده و هرگز کسی بهره‌ای از آن نبرده است.
گهرهای چنین بر ما بپاشد
چنین شخص از گهر خالی نباشد
هوش مصنوعی: چنین فردی که این‌گونه رفتار می‌کند، نمی‌تواند از ویژگی‌های ارزشمند و باارزش تهی باشد.
همانا گوهرش پلک است در اصل
هزاران آفرینش باد بر اصل
هوش مصنوعی: به راستی، زیبایی و ارزش واقعی او در چشمانش نهفته است و این نگاه می‌تواند منبع الهام و خلق هزاران اثر و آفرینش جدید باشد.
« کتایون» نام، آن مه دایه‌ای اشت
که از هر دانشی پیرایه‌ای داشت
هوش مصنوعی: کتایون نام دختری است زیبا و دانا که از هر دانشی زینتی بر خود دارد.
فرستادش به رسم عذر خواهی
بپوشیدش به خلعت‌های شاهی
هوش مصنوعی: او را به عنوان عذرخواهی فرستادند و لباس‌های شاهانه بر تنش کردند.
از آن پس نافه‌های چین طلب کرد
حریر و دیبه رنگین طلب کرد
هوش مصنوعی: پس از آن، درخواست کرد که پارچه‌های چین و حریر و دیبه‌های رنگارنگ به او بدهند.
سر بار متاع چین گشادند
ز دیبا جامه‌ها بر هم نهادند
هوش مصنوعی: در زیر بار سنگین کالاهای چینی، دیباها (پارچه‌های نازک و گران‌قیمت) روی هم قرار داده شده‌اند.
شد از عرض حریر و مشک عارض
زمین با عارض خوبان معارض
هوش مصنوعی: زمین با زیبایی‌های خود، مانند حریر و مشک به صفا و لطافت می‌رسد و این زیبایی‌ها در برابر زیبایی‌های دیگران قرار می‌گیرد.
به هر سو طبله عنبر نهادند
نسیم گلستان بر باد دادند
هوش مصنوعی: در هر طرف عطر خوش و دل‌انگیز پخش کردند و نسیم گلستان را به اطراف پراکنده نمودند.
ملک یاقوت اشک از دیده می‌راند
نهان در زیر لب این شعر می‌خواند:
هوش مصنوعی: فرشته‌ای که از یاقوت ساخته شده، اشک را از چشمان خودش می‌ریزد و به آرامی زیر لب این شعر را می‌سراید.