گنجور

بخش ۲۵ - غزل

غباری کز ره معشوقه آید
به چشم عاشقان عنبر نماید
من افتاده آن خاک دیارم
که گرد از دل غبارش می‌زداید
چو من خواهم که گل چینم ز باغش
گرم خاری رود در دست، شاید
به مژگان از برای دیده این خار
برون آرم گر از دستم برآید
به هر بادی که می‌آید ز کویش
مرا در دل هوایی میفزاید
صبا درمَگذر از خاک در او
که کار ما ازین در می‌گشاید
عنان زلف او برپیچ تا باد
رکاب اندر رکاب او نساید
در آن منزل که جان از ترس می‌کاست
دو ره گشتند پیدا از چپ و راست
ملک مهراب را گفت اندرین راه
چه می‌گویی؟ جوابش داد کای شاه
طریق راست راه مرز روم است
همه ره کشور و آباد بوم است
ره چپ هم ره روم است لیکن
در آن ره ز آدمی کس نیست ساکن
سراسر بیشه و کوه است و دریا
کنام اژدها و جای عنقا
طریق راستی یکساله راه است
طریق رفتن چپ چار ماه است
ملک را شوق در دل جوش می‌زد
هوایش راه صبر و هوش می‌زد
عنان بر جانب راه دوم تافت
دوان اندر پیش مهراب بشتافت
ملک را گفت این راهی است بی‌راه
نمی‌شاید که بی‌راهی کند شاه
مرو راهی که دیگر کس نرفته‌ست
هما نگذشته و کرکس نرفته‌ست
همی گفت این و زینسان همی راند
که باد از رفتن او باز می‌ماند
به ناگه پیشش آمد بیشه‌ای خَوش
مقامی جان فزا و جای دلکش
سمن پرورده جان از سایه بید
نداده برگ بیدش جای خورشید
نسیمش مشک و خاکش زعفران بود
هوایش جان و آب او روان بود
فراز شاخه‌های صندل و عود
قماری راست کرده بر بط و عود
چنار و سروش اندر سرفرازی
همی کردند با هم دست یازی
هزاران طوطی و طاووس و شهباز
فراز شاخ‌ها می‌کرد پرواز
تذروان خفته خوش در ظل شاهین
ز بالَش باز کرده فرش و بالین
ملک مهراب را گفت: «این چه جاییست؟»
جوابش داد کین جنی سرایست
مقام و منزل روحانیانست
سرای پادشاهِ جنیانست
تو این مرغان که می‌بینی پری‌اند
ز قصد مردم آزاری بری‌اند
بگو تا نافه‌ها را سرگشایند
عبیر و عنبر و لادن بسایند
ملک فرمود تا بزمی نهادند
در آن منزل پری خوان ساز دادند
کنیزان پری رخ را بخواندند
به ترتیب پری خوانی نشاندند
همی کردند مشک افشان چو سنبل
به دامن عطر می‌بردند چون گل
می اندر جام زر چون مشتری بود
درون شیشه مانند پری بود
همی کرد از نشاط نغمه چنگ
در آن مجلس ز گردون زهره آهنگ
چو لاله مشک بر آتش نهادند
چو غنچه نافه‌های چین گشادند
جمال چینیان را چون بدیدند
همان دم جنیان برقع دریدند
بتان چین به از حوران رضوان
پری رویان چینی خوشتر از جان
به هر جانب هزاران پیکر جن
در آن جنت سرا گشتند ساکن
ملک جمشید بر کف جام باده
پری و آدمی پیشش ستاده
ز دل هر لحظه‌ آهی برکشیدی
به یاد یار جامی درکشیدی
از آن آیین و بزم شاهزاده
خبر بردند پیش حورزاده
تماشا را چو ماهی از شبستان
برون آمد به عزم آن گلستان
هزاران دلبر از جان گشته همراه
روان آمد به سوی مجلس شاه
اشارت کرد تا پیروزه تختی
نهادند از بر عالی درختی
بر آن بنشست چون گل شاد و خرم
نظر می‌کرد سوی مجلس جم
چو چشم او بدان مه پیکر افتاد
حجاب و صبر و مستوری برافتاد
چه بودی گر دلش سوی منستی
چه خوش بودی اگر شوی منستی
درین اندیشه رفت و باز می‌گفت
که چون گردد پری با آدمی جفت!
ملک جمشید ملک عقل و جانست
که فرمانش بر انس و جان روانست
دو عالم ذره است و مهر خورشید
دلست انگشتری و عشق جمشید
چو جمشید پری رخسار انجم
عیان شد از هوا شد دیو شب گم
انیسی داشت نامش ناز پرورد
که می‌کرد از لطافت ناز بر ورد
رفیق و مهربان و خویش او بود
به رسم پیشکاران پیش او بود
زبانش را به پوزش‌ها بیاراست
فرستاد و ز خسرو عذرها خواست
که شاها آمدن فرخنده بادت
فلک چاکر، زمانه بنده بادت
کدامین مملکت را شهریاری؟
کنون عزم کدامین شهر داری؟
نمی‌یابد ز ما بیگانگی جُست
مکن بیگانگی کاین خانهٔ تست
پری گرچه ز جنس آدمی نیست
ولی او نیز دور از مردمی نیست
بباید منتی بر ما نهادن
به سوی کاخ ما تشریف دادن»
چو پیش خسرو آمد ناز پرورد
حکایت‌های شیرین باز می‌کرد
ملک در طلعتش حیران فروماند
به صد نازش به نزد خویش بنشاند
به دل گفت این پری حوری صفاتست
از آتش نیست از آب حیاتست
بگو مهراب تا تدبیر ما چیست
جواب این مه فرخ لقا چیست
بدو مهراب گفت ای شاه ما را
طریقی نیست غیر از رفتن آنجا
هنوز اندر کف فرمان اوییم
یک امروز دگر مهمان اوییم
پری چون مردمی با ما نماید
به غیر از مردمی از ما نشاید
پری گیرم ز ما پنهان نباشد
ازو پنهان شدن چندان نباشد
عزیمت کرد شه با ناز پرورد
عزیمت جزم در خوان پری کرد
سرایی یافت چون ایوان مینو
پری‌اش بانی و حوریش بانو
مرصع خانه‌ای چون چرخ اخضر
در او خشتی ز نقره خشتی از زر
هلال طاق او پیوسته تا ماه
چو طاق ابروان یار دلخواه
بسان آینه صحنش مصفا
جمال جان در آن آیینه پیدا
مسیحا در رواقش دِیْر کرده
کواکب در بروجش سِیْر کرده
خم طاقش فلک را گشته محراب
ترابش در صفا بگذشته از آب
به پیشش چرخ نیلی سر نهاده
فرات و دجله در پایش فتاده
زمین آن سرا گویی معین
برید استاد ازین فیروزه گلشن
موشح قطعهٔ خورشید مطلع
در او بیتی خوش و پاک و مرصع
چو جنت گستریده گونه‌گون فرش
بر آن استبرق و سندس یکی عرش
چو خاتم تختی از زر بسته بر هم
نگاری چون نگین بر روی خاتم
چو شمعش جامه زربفت در بر
ز لعل آتشین تا جیش بر سر
چران اندر گلستانش دو آهو
کنام آهوانش جای جادو
نقاب آتشین بر آب بسته
ز رویش آب بر آتش نشسته
تتق از پیش دور افکنده چون گل
پریشان کرده بر گل جعد سنبل
شبش افکنده دور از روی گلگون
ز قلب عقربش مه رفته بیرون
ز جان چاه زنخ پر کرده تا لب
معلق زیر چاهش آب غبغب
ملک را چون بدید از دور برخاست
ز زیر عرش گفتی نور برخاست
ز تخت آمد فرو در زیر تختش
گرفت و برد بر بالای تختش
نشستند از بر آن تخت و خرم
چو بلقیس و سلیمان هر دو با هم
بسی از رنج راهش باز پرسید
حدیث رفتنش ز آغاز پرسید
ملک می‌گفت با وی یک به یک باز
اگرچه بود روشن بر پری راز
پری گفتش که این کاریست مشکل
به خون دیده خواهد گشت حاصل
پریشانی بسی خواهی کشیدن
بسی چون زلف خم در خم بریدن
بسی خواهی چو چشم عاشقان زار
شناور گشتن اندر بحر خونخوار
گهی با شیر در پیکار رفتن
گهی با اژدها در غار رفتن
گهی نیسان و گه چون ابر نیسان
شدن در کوه و در نالان و گریان
گه از سودای دل چون موی دلبر
گهی شوریده بر کوه و کمر سر
ملک گفتا: «اگر عمرم دهد مهل
بود کار در و دشت و جبل سهل
گهر در سنگ باشد مهره با مار
عسل با نیش باشد ورد با خار»
پری دانست که احوالش خرابست
سخن با وی، کشیدن خط بر آبست
به ساقی گفت: «جام مِیْ دَراَنداز
دمی اندیشه از خاطر بپرداز
به یاد روی جم دوری بگردان
که بنیادی ندارد دور گردان
ز جام می درون را ساز گلشن
که دارد اندرون را جام روشن
لب رودی خوش و دلکش مقامی‌ست
بزن مطرب نوا کاین خوش مقامی‌ست»
نخست امد به زانو ناز پرورد
به یاد روی بانو ساغری خَورد
دوم ساغر به پیش خسرو آورد
ملک بر یاد جانان نوش جان کرد
قدح چون ماه شد در برج گردان
ز می چون چرخ روشن گشت ایوان
هوا از عکس می‌ شنگرف‌گون شد
دل خاک از سرشک جرعه خون شد
چو جامی چند می درداد ساقی
ملک را گفت: «دولت باد باقی
مرا زین خوی و لطف و سازگاری
حقیقت شد که شاه و شهریاری
کدامین دایه از شیرت لب آلود
مگر آب حیاتش در لبان بود
بیا تا چهره دشمن خراشیم
برادر گیر و خواهر خوانده باشیم»
یکی خواهر شد و دیگر برادر
یکی گشتند با هم آب و آذر
دو درج آورد پر یاقوت احمر
که هریک بود یک درج پر زر
سه تا تار از کمند زلف مشکین
که هریک داشت صد تا تار در چین
به جم گفت: «این دو درج و این سه تا تار
به یاد زلف و لعلم گوش می‌دار
اگر وقتی شود وقتت مشوش
ز زلف من فکن تاری در آتش»
ملک جمشید، شب خوش کرد مه را
پری خوش در کنار آورد شه را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

غباری کز ره معشوقه آید
به چشم عاشقان عنبر نماید
هوش مصنوعی: غبار و گردی که از مسیر معشوقه به چشم عاشقان می‌خورد، برای آن‌ها همچون عطر خوشبویی است.
من افتاده آن خاک دیارم
که گرد از دل غبارش می‌زداید
هوش مصنوعی: من در آن خاک زندگی می‌کنم که غبار دلم را پاک می‌کند و به من آرامش می‌بخشد.
چو من خواهم که گل چینم ز باغش
گرم خاری رود در دست، شاید
هوش مصنوعی: وقتی من می‌خواهم از باغش گلی بچینم، ناگهان خارهایی در دستم می‌رود و ممکن است که این اتفاق بیفتد.
به مژگان از برای دیده این خار
برون آرم گر از دستم برآید
هوش مصنوعی: اگر بتوانم، با مژگانم این خار را از چشمم بیرون می‌آورم.
به هر بادی که می‌آید ز کویش
مرا در دل هوایی میفزاید
هوش مصنوعی: هر بادی که از کوی او می‌گذرد، در دل من شادی و آرزویی تازه به وجود می‌آورد.
صبا درمَگذر از خاک در او
که کار ما ازین در می‌گشاید
هوش مصنوعی: باد صبا، از زمین اینجا عبور نکن، چون راه‌حل‌های ما در اینجا پیدا می‌شود.
عنان زلف او برپیچ تا باد
رکاب اندر رکاب او نساید
هوش مصنوعی: زلف‌های او مانند افساری است که باید به دقت مراقبش باشی، زیرا به آسانی تحت تأثیر باد و شرایط قرار می‌گیرد و از کنترل خارج می‌شود.
در آن منزل که جان از ترس می‌کاست
دو ره گشتند پیدا از چپ و راست
هوش مصنوعی: در آن مکان که جان از ترس کم می‌شد، دو مسیر به‌طور همزمان از سمت چپ و راست نمایان شد.
ملک مهراب را گفت اندرین راه
چه می‌گویی؟ جوابش داد کای شاه
هوش مصنوعی: ملک مهراب از فردی می‌پرسد که در این مسیر چه چیزی می‌گوید. آن فرد در پاسخ به او می‌گوید: ای پادشاه، من چنین و چنان می‌گویم.
طریق راست راه مرز روم است
همه ره کشور و آباد بوم است
هوش مصنوعی: راست‌ترین مسیر به سوی کشور روم، همان راهی است که به آبادانی و سرسبزی سرزمین اشاره دارد.
ره چپ هم ره روم است لیکن
در آن ره ز آدمی کس نیست ساکن
هوش مصنوعی: مسیر چپ هم به راه من می‌انجامد، اما در آن راه، هیچ انسانی سکونت ندارد.
سراسر بیشه و کوه است و دریا
کنام اژدها و جای عنقا
هوش مصنوعی: همه جا جنگل و کوه و دریا است، جایی که اژدها زندگی می‌کند و مکان عنقا قرار دارد.
طریق راستی یکساله راه است
طریق رفتن چپ چار ماه است
هوش مصنوعی: راه درست و راست را باید یک سال پیمود، اما راه نادرست و کج را می‌توان در چهار ماه طی کرد.
ملک را شوق در دل جوش می‌زد
هوایش راه صبر و هوش می‌زد
هوش مصنوعی: شوق و اشتیاقی در دل پادشاه به وجود آمده بود که او را به فکر راهی برای صبر و دوراندیشی می‌اندازد.
عنان بر جانب راه دوم تافت
دوان اندر پیش مهراب بشتافت
هوش مصنوعی: زین سمت به سوی راه دوم راند و به سرعت به سوی مهراب حرکت کرد.
ملک را گفت این راهی است بی‌راه
نمی‌شاید که بی‌راهی کند شاه
هوش مصنوعی: فرشته به پادشاه گفت که این راه همواره هدفی دارد و نمی‌توان در آن بی‌هدف پیش رفت، زیرا بی‌هدفی باعث گمراهی می‌شود.
مرو راهی که دیگر کس نرفته‌ست
هما نگذشته و کرکس نرفته‌ست
هوش مصنوعی: به جاده‌ای نرو که هنوز کسی پای در آن نگذاشته و هیچ پرنده‌ای هم پرواز نکرده است.
همی گفت این و زینسان همی راند
که باد از رفتن او باز می‌ماند
هوش مصنوعی: این شخص دائم در حال صحبت بود و به همین شکل ادامه داد، به طوری که باد او را از رفتن بازمی‌داشت.
به ناگه پیشش آمد بیشه‌ای خَوش
مقامی جان فزا و جای دلکش
هوش مصنوعی: ناگهان در برابر او جنگلی خوش آب و هوا و روح‌افزا و مکان دل‌انگیزی نمایان شد.
سمن پرورده جان از سایه بید
نداده برگ بیدش جای خورشید
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که جان انسان به مانند گل سمن پرورش یافته است و در سایه درخت بید رشد کرده، اما همچنان از نور و گرمای خورشید بی‌بهره است. به عبارتی، حتی رشد و زیبایی که به دست آورده، به دلیل فقدان نور واقعی و حمایتی از سوی خورشید، خالی و ناتمام است.
نسیمش مشک و خاکش زعفران بود
هوایش جان و آب او روان بود
هوش مصنوعی: نسیم او معطر و خوشبو بود و زمینش پوشیده از زعفران. هوای او زندگی‌بخش و آبش جاری و زنده بود.
فراز شاخه‌های صندل و عود
قماری راست کرده بر بط و عود
هوش مصنوعی: از میان شاخه‌های خوشبو و معطر صندل و عود، قمار بازی راهی را بر روی بط و عود درست کرده است.
چنار و سروش اندر سرفرازی
همی کردند با هم دست یازی
هوش مصنوعی: چنار و سروش در یک تلاش مشترک به خوشبختی و موفقیت دست می‌یافتند.
هزاران طوطی و طاووس و شهباز
فراز شاخ‌ها می‌کرد پرواز
هوش مصنوعی: هزاران پرنده زیبا مانند طوطی و طاووس و باز در بالای درختان پرواز می‌کردند.
تذروان خفته خوش در ظل شاهین
ز بالَش باز کرده فرش و بالین
هوش مصنوعی: پرندگان خوشحال و خفته در سایه شاهین، با بال‌هایی که گشوده‌اند، بستر و آرامش را فراهم کرده‌اند.
ملک مهراب را گفت: «این چه جاییست؟»
جوابش داد کین جنی سرایست
هوش مصنوعی: ملک مهراب از کسی پرسید: «این مکان چه جایی است؟» و او در پاسخ گفت که اینجا خانه‌ای از جن‌هاست.
مقام و منزل روحانیانست
سرای پادشاهِ جنیانست
هوش مصنوعی: مکان و جایگاه روحانیان به مانند خانه‌ای است که متعلق به پادشاه جن‌ها است.
تو این مرغان که می‌بینی پری‌اند
ز قصد مردم آزاری بری‌اند
هوش مصنوعی: این پرندگانی که می‌بینی، به خاطر دردسر دادن به مردم و آزار رساندن، اینجا نیستند و نیت خوبی ندارند.
بگو تا نافه‌ها را سرگشایند
عبیر و عنبر و لادن بسایند
هوش مصنوعی: بگو تا عطرها و خوشبوکننده‌ها منتشر شوند و عطرهای خوش و گرانبها را بیافشانند.
ملک فرمود تا بزمی نهادند
در آن منزل پری خوان ساز دادند
هوش مصنوعی: پادشاه دستور داد که جشنی برپا کنند و در آن مکان، موسیقی دلنوازی برای مهمانان راه انداختند.
کنیزان پری رخ را بخواندند
به ترتیب پری خوانی نشاندند
هوش مصنوعی: دختران زیبا را به طور مرتب دعوت کردند و به فنون زیباخوانی نشاندند.
همی کردند مشک افشان چو سنبل
به دامن عطر می‌بردند چون گل
هوش مصنوعی: آنها مانند سنبل، عطری را به دامن می‌پاشیدند و بوی خوشی مانند گل را به همراه داشتند.
می اندر جام زر چون مشتری بود
درون شیشه مانند پری بود
هوش مصنوعی: شراب در جام طلایی مانند ستاره درخشان است و درون شیشه مانند پری زیبا به نظر می‌رسد.
همی کرد از نشاط نغمه چنگ
در آن مجلس ز گردون زهره آهنگ
هوش مصنوعی: در آن مجلس، با شادی و نشاط صدای چنگ به گوش می‌رسید و نغمه‌ای زیبا از آسمان و ستاره‌ها به فضا پخش شده بود.
چو لاله مشک بر آتش نهادند
چو غنچه نافه‌های چین گشادند
هوش مصنوعی: وقتی گل لاله را بر آتش گذاشتند، بوی خوشش مانند غنچه‌هایی که در نافه‌های چین باز شده‌اند، منتشر شد.
جمال چینیان را چون بدیدند
همان دم جنیان برقع دریدند
هوش مصنوعی: زمانی که جنیان زیبایی چینیان را مشاهده کردند، فوراً برقع خود را کنار زدند.
بتان چین به از حوران رضوان
پری رویان چینی خوشتر از جان
هوش مصنوعی: سخن از زیبایی و جذابیت چهره‌های پرنس بهشتی است، که شاعر به زیبایی‌های دختران چینی اشاره می‌کند و می‌گوید که این زیبایی‌ها حتی از زیبایی‌های بهشتی هم دل‌انگیزتر و دلچسب‌تر هستند.
به هر جانب هزاران پیکر جن
در آن جنت سرا گشتند ساکن
هوش مصنوعی: در هر سو، هزاران شکل و تصویر از موجودات غیرطبیعی در آن بهشت ساکن شدند.
ملک جمشید بر کف جام باده
پری و آدمی پیشش ستاده
هوش مصنوعی: ملک جمشید جامی پر از شراب در دست دارد و آدمی در برابر او ایستاده است.
ز دل هر لحظه‌ آهی برکشیدی
به یاد یار جامی درکشیدی
هوش مصنوعی: هر لحظه از دل تو آهی برمی‌خیزد، در خاطره یار، و همچنان از جامی می‌نوشی.
از آن آیین و بزم شاهزاده
خبر بردند پیش حورزاده
هوش مصنوعی: خبرهایی از جشن و مراسمات شاهزاده به حورزاده رساندند.
تماشا را چو ماهی از شبستان
برون آمد به عزم آن گلستان
هوش مصنوعی: وقتی تماشا مانند ماهی از فضای تاریک به بیرون آمد، هدفش رفتن به سوی گلستان بود.
هزاران دلبر از جان گشته همراه
روان آمد به سوی مجلس شاه
هوش مصنوعی: هزاران زیبایی که جانشان را فدای عشق کرده‌اند، به همراه روحشان به سمت مجلس پادشاه می‌آیند.
اشارت کرد تا پیروزه تختی
نهادند از بر عالی درختی
هوش مصنوعی: اشاره‌ای کرد و بر روی درخت بلندی، تختی از پیروزی نصب کردند.
بر آن بنشست چون گل شاد و خرم
نظر می‌کرد سوی مجلس جم
هوش مصنوعی: او همچون گل شاداب و خوشحال نشسته بود و به سمت مجلس جمشید نگاه می‌کرد.
چو چشم او بدان مه پیکر افتاد
حجاب و صبر و مستوری برافتاد
هوش مصنوعی: زمانی که چشم او به آن چهره زیبا افتاد، حجاب، صبر و پنهانی دیگر جایی نداشتند و کنار رفتند.
چه بودی گر دلش سوی منستی
چه خوش بودی اگر شوی منستی
هوش مصنوعی: اگر دل تو به سوی من می‌رفت، چه خوب بود و اگر تو هم به من می‌پیوستی، چه زیبا می‌شد.
درین اندیشه رفت و باز می‌گفت
که چون گردد پری با آدمی جفت!
هوش مصنوعی: در این فکر بود که چگونه ممکن است که پری با انسان هم‌نسل شود یا به او نزدیک شود.
ملک جمشید ملک عقل و جانست
که فرمانش بر انس و جان روانست
هوش مصنوعی: جمشید، پادشاهی است که نماد عقل و روح محسوب می‌شود و فرمانروایی او بر انسان‌ها و جان‌ها به خوبی برقرار است.
دو عالم ذره است و مهر خورشید
دلست انگشتری و عشق جمشید
هوش مصنوعی: دو جهان مانند ذره‌ای کوچک است و محبت خورشید در دل مانند انگشتری است که عشق جمشید را نشان می‌دهد.
چو جمشید پری رخسار انجم
عیان شد از هوا شد دیو شب گم
هوش مصنوعی: زمانی که جمشید با چهره پرنقش و نگارش درخشان خود ظاهر شد، دیو شب از آسمان ناپدید شد.
انیسی داشت نامش ناز پرورد
که می‌کرد از لطافت ناز بر ورد
هوش مصنوعی: او یک دوستی داشت که نامش نازپرورد بود، و به خاطر لطافت و ظرافتش، همیشه مورد توجه و محبت دیگران قرار می‌گرفت.
رفیق و مهربان و خویش او بود
به رسم پیشکاران پیش او بود
هوش مصنوعی: او به عنوان یک دوست و مهربان در کنار او بود و مانند پیشکاران همیشه در خدمتش قرار داشت.
زبانش را به پوزش‌ها بیاراست
فرستاد و ز خسرو عذرها خواست
هوش مصنوعی: او با زبان خوش و عذرخواهی درخواستش را به خسرو ارسال کرد و از او تقاضا کرد که او را ببخشاید.
که شاها آمدن فرخنده بادت
فلک چاکر، زمانه بنده بادت
هوش مصنوعی: خوشحالی و شادی تو را آرزو دارم، ای شاه، زیرا زمانه مانند یک خدمتگزار به وجود تو مفتخر است.
کدامین مملکت را شهریاری؟
کنون عزم کدامین شهر داری؟
هوش مصنوعی: کدام سرزمین است که پادشاهی داشته باشد؟ اکنون قصد کدام شهر را داری؟
نمی‌یابد ز ما بیگانگی جُست
مکن بیگانگی کاین خانهٔ تست
هوش مصنوعی: هرگز از ما دوری و بیگانگی را نخواهی یافت، پس تلاش نکن که خود را بیگانه حس کنی؛ چرا که این مکان، خانه‌ی توست.
پری گرچه ز جنس آدمی نیست
ولی او نیز دور از مردمی نیست
هوش مصنوعی: هرچند پری از جنس انسان نیست، اما او هم از زندگی و ارتباطات انسانی دور نیست.
بباید منتی بر ما نهادن
به سوی کاخ ما تشریف دادن»
هوش مصنوعی: باید بر ما لطفی کند و به سمت کاخ ما بیاید.
چو پیش خسرو آمد ناز پرورد
حکایت‌های شیرین باز می‌کرد
هوش مصنوعی: وقتی ناز پرورد نزد شاه آمد، داستان‌های شیرین و جذاب را دوباره روایت می‌کرد.
ملک در طلعتش حیران فروماند
به صد نازش به نزد خویش بنشاند
هوش مصنوعی: پادشاهی در زیبایی و چهره‌اش آن‌قدر جذاب است که دیگران در مقابلش حیرت‌زده می‌شوند و با تمام ناز و elegance خود، او را در نزد خود می‌نشانند.
به دل گفت این پری حوری صفاتست
از آتش نیست از آب حیاتست
هوش مصنوعی: دل گفت: این دختر زیبا و دلربا دارای صفاتی فرشت‌گونه است و نه از آتش ساخته شده و نه از آب، بلکه او زندگی‌بخش و فراتر از عناصر دنیوی است.
بگو مهراب تا تدبیر ما چیست
جواب این مه فرخ لقا چیست
هوش مصنوعی: بگو ای محبوب، چه تدبیری برای ما دارید و پاسخ این خوشبختی چه خواهد بود؟
بدو مهراب گفت ای شاه ما را
طریقی نیست غیر از رفتن آنجا
هوش مصنوعی: مهراب به شاه گفت که ما راه دیگری جز رفتن به آن مکان نداریم.
هنوز اندر کف فرمان اوییم
یک امروز دگر مهمان اوییم
هوش مصنوعی: ما هنوز تحت تأثیر اراده و خواسته او هستیم و امروز نیز دوباره مهمان او خواهیم بود.
پری چون مردمی با ما نماید
به غیر از مردمی از ما نشاید
هوش مصنوعی: هرگاه پری مانند انسان‌ها با ما رفتار کند، جز رفتار انسانی از ما انتظار نمی‌رود.
پری گیرم ز ما پنهان نباشد
ازو پنهان شدن چندان نباشد
هوش مصنوعی: من از پری می‌خواهم که از من پنهان نماند، اما او هرگز نمی‌تواند از من پنهان شود.
عزیمت کرد شه با ناز پرورد
عزیمت جزم در خوان پری کرد
هوش مصنوعی: پادشاه با عشق و محبت به سفر رفت و با قاطعیت و اعتماد به نفس به مهمانی پریان رفت.
سرایی یافت چون ایوان مینو
پری‌اش بانی و حوریش بانو
هوش مصنوعی: یک کاخ زیبا مانند ایوان بهشت ساخته شده است و تهیه‌کننده آن یک پری است و معشوقه‌اش نیز مانند حوریان بهشتی است.
مرصع خانه‌ای چون چرخ اخضر
در او خشتی ز نقره خشتی از زر
هوش مصنوعی: خانه‌ای زیبا و دارای نقوش جالب که شبیه به چرخ سبز رنگی است و در آن، دیواره‌هایی از نقره و طلا وجود دارد.
هلال طاق او پیوسته تا ماه
چو طاق ابروان یار دلخواه
هوش مصنوعی: هلال قمر او همیشه مانند قوس ابروهای محبوبم زیبا و دلنشین است.
بسان آینه صحنش مصفا
جمال جان در آن آیینه پیدا
هوش مصنوعی: مانند آینه، محیط او پاک و منظم است و زیبایی روح در آن آینه نمایان است.
مسیحا در رواقش دِیْر کرده
کواکب در بروجش سِیْر کرده
هوش مصنوعی: در مکانی که مسیحا حضور دارد، ستاره‌ها در آسمان‌ها به حرکت درآمده‌اند.
خم طاقش فلک را گشته محراب
ترابش در صفا بگذشته از آب
هوش مصنوعی: خم طاقش به شکل یک محراب زیبا درآمده و به خاطر پاکیزگی‌اش از آب عبور کرده است.
به پیشش چرخ نیلی سر نهاده
فرات و دجله در پایش فتاده
هوش مصنوعی: چرخ آسمان به او سجده می‌کند و رودخانه‌های بزرگ مانند فرات و دجله در برابر او زانو زده‌اند.
زمین آن سرا گویی معین
برید استاد ازین فیروزه گلشن
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که زمین آن مکان را نشان می‌دهد که استاد، کار خود را به زیبایی و هنرمندانه انجام داده است، مانند نگین فیروزه‌ای در میان یک باغ دل‌انگیز. زمین به عنوان یک فضای زیبا و مطمئن، تجلی‌گاه هنر و علم استاد است.
موشح قطعهٔ خورشید مطلع
در او بیتی خوش و پاک و مرصع
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و روشنی شعری اشاره دارد که مانند یک خورشید درخشان و شاداب است و به خاطر طراوت و ظرافتش، دلنشین و بسیار زیبا به نظر می‌رسد.
چو جنت گستریده گونه‌گون فرش
بر آن استبرق و سندس یکی عرش
هوش مصنوعی: بهشت مانند فرشی رنگارنگ پهن شده است و در آن، نور و لطافت به یکدیگر پیوند خورده‌اند و همه چیز به زیبایی و شکوه قرار دارد.
چو خاتم تختی از زر بسته بر هم
نگاری چون نگین بر روی خاتم
هوش مصنوعی: مانند یک خاتم که با زر ساخته شده و مانند نگینی بر روی آن قرار دارد، زیبایی و ارزش آن در هم آمیخته است.
چو شمعش جامه زربفت در بر
ز لعل آتشین تا جیش بر سر
هوش مصنوعی: مانند شمعی که به تن خود لباسی از زربافت دارد، بر تنش شعله های سرخ و آتشین می‌درخشد.
چران اندر گلستانش دو آهو
کنام آهوانش جای جادو
هوش مصنوعی: در میان گلستانش، چرا دو آهو زندگی می‌کنند و محل سکونت آهوهاش را جادویی می‌سازد.
نقاب آتشین بر آب بسته
ز رویش آب بر آتش نشسته
هوش مصنوعی: نشانی از آتش بر روی آب قرار داده شده، به طوری که این نشانه باعث شده آب بر آتش مسلط شود و آن را خاموش کند.
تتق از پیش دور افکنده چون گل
پریشان کرده بر گل جعد سنبل
هوش مصنوعی: گسسته‌ای از گذشته، مانند گلی که در هم ریخته و در کنار گل سنبل قرار دارد.
شبش افکنده دور از روی گلگون
ز قلب عقربش مه رفته بیرون
هوش مصنوعی: در شب، ماه از دل عقرب که دور از چهره گلگونش است، بیرون آمده است.
ز جان چاه زنخ پر کرده تا لب
معلق زیر چاهش آب غبغب
هوش مصنوعی: چهره‌ی محبوب مانند چاهی است که از عمق آن آب می‌جوشد و به لب آن رسیده و در حال حرکت است. این تصویر نشان‌دهنده‌ی زیبایی و جذابیتی است که با عشقی عمیق و رازآلود همراه است.
ملک را چون بدید از دور برخاست
ز زیر عرش گفتی نور برخاست
هوش مصنوعی: زمانی که ملک را از دور دید، از زیر عرش برخاست و احساس کردی که نوری تابیده است.
ز تخت آمد فرو در زیر تختش
گرفت و برد بر بالای تختش
هوش مصنوعی: از تخت پایین آمد و به زیر آن رفت، سپس او را گرفت و به بالای تختش برد.
نشستند از بر آن تخت و خرم
چو بلقیس و سلیمان هر دو با هم
هوش مصنوعی: آن‌ها در کنار هم بر روی آن تخت نشسته‌اند و خوشحالند، مانند بلقیس و سلیمان که هر دو در کنار یکدیگر بودند.
بسی از رنج راهش باز پرسید
حدیث رفتنش ز آغاز پرسید
هوش مصنوعی: بسیاری از مشکلات و دردهایی که در مسیر زندگی داریم، به ما یادآوری می‌کنند که باید دربارهٔ تجربه‌هایمان از ابتدا تا کنون فکر کنیم و به بررسی آن‌ها بپردازیم.
ملک می‌گفت با وی یک به یک باز
اگرچه بود روشن بر پری راز
هوش مصنوعی: ملک می‌گفت که با او یکی یکی صحبت کند، با اینکه رازها بر پری (دختر زیبا) واضح و روشن بود.
پری گفتش که این کاریست مشکل
به خون دیده خواهد گشت حاصل
هوش مصنوعی: یک پری به او گفت که این کار بسیار سخت است و برای رسیدن به نتیجه‌اش، باید هزینه‌های زیادی پرداخت شود.
پریشانی بسی خواهی کشیدن
بسی چون زلف خم در خم بریدن
هوش مصنوعی: تو در زندگی با مشکلات و چالش‌های زیادی روبه‌رو خواهی شد، مانند زمانی که موهای گیسو را به هم می‌پیچند و از هم باز می‌کنند.
بسی خواهی چو چشم عاشقان زار
شناور گشتن اندر بحر خونخوار
هوش مصنوعی: اگر به شدت بخواهی، مانند چشم‌های عاشقانی که در دریای خونی غوطه‌ور شده‌اند، در احساسات عمیق و دردناک غرق خواهی شد.
گهی با شیر در پیکار رفتن
گهی با اژدها در غار رفتن
هوش مصنوعی: گاهی با قدرت و شجاعت به مقابله با دشواری‌ها و دشمنان قدرتمند رفتن و گاهی نیز به مقابله با خطرات و چالش‌های بزرگ در محیطی نامناسب و تاریک پرداختن.
گهی نیسان و گه چون ابر نیسان
شدن در کوه و در نالان و گریان
هوش مصنوعی: گاهی همچون نیسان، در کوه‌ها و در حال ناله و گريه، دلتنگ و غمگین می‌شوم. گاهی نیز مانند ابر نیسان، می‌بارم و احساساتم سرازیر می‌شود.
گه از سودای دل چون موی دلبر
گهی شوریده بر کوه و کمر سر
هوش مصنوعی: گاهی از عشق دل، مانند موی محبوب در می‌آیم و گاهی مانند دیوانه‌ای بر بلندی‌ها و دره‌ها می‌چرخم.
ملک گفتا: «اگر عمرم دهد مهل
بود کار در و دشت و جبل سهل
هوش مصنوعی: ملک گفت: «اگر زمان بیشتری بگذارند، کار در دشت و کوه برای من آسان خواهد بود.»
گهر در سنگ باشد مهره با مار
عسل با نیش باشد ورد با خار»
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره شده است که در زندگی، همواره خوبی‌ها و بدی‌ها در کنار هم وجود دارند. به عبارتی دیگر، چیزهای قیمتی مانند الماس ممکن است در جایی غیرقابل دسترس قرار داشته باشند و همچنین خوشمزه‌ترین چیزها نیز ممکن است با خطراتی همراه باشند. این موضوع نشان می‌دهد که هر چیز ارزشمندی ممکن است با چالش‌ها و موانع خاص خود همراه باشد.
پری دانست که احوالش خرابست
سخن با وی، کشیدن خط بر آبست
هوش مصنوعی: پری متوجه شد که حال او خراب است، صحبت کردن با او مثل کشیدن خطی بر روی آب است.
به ساقی گفت: «جام مِیْ دَراَنداز
دمی اندیشه از خاطر بپرداز
هوش مصنوعی: به ساقی گفت: «یک جام شراب به من بده تا لحظه‌ای از فکر و نگرانی‌ها دور شوم و آنها را فراموش کنم.»
به یاد روی جم دوری بگردان
که بنیادی ندارد دور گردان
هوش مصنوعی: به خاطر چهره زیبای جم، دوری را به یاد آور که هیچ اساس و پایه‌ای ندارد.
ز جام می درون را ساز گلشن
که دارد اندرون را جام روشن
هوش مصنوعی: از شراب بنوش و دل را شاد کن، زیرا که درون تو می‌تواند بهشتی زیبا و پرنور باشد.
لب رودی خوش و دلکش مقامی‌ست
بزن مطرب نوا کاین خوش مقامی‌ست»
هوش مصنوعی: لب این رود کنار و فضایی زیباست، پس ای طرب‌ساز، نوا را بزن که این مکان بسیار خوشایند است.
نخست امد به زانو ناز پرورد
به یاد روی بانو ساغری خَورد
هوش مصنوعی: اولین بار به خاطر زیبایی محبوبش به زانو درآمد و به یاد روی او, جامی نوشید.
دوم ساغر به پیش خسرو آورد
ملک بر یاد جانان نوش جان کرد
هوش مصنوعی: دومین جام شراب را به حضور پادشاه آوردند و او به یاد محبوبش آن را نوشید.
قدح چون ماه شد در برج گردان
ز می چون چرخ روشن گشت ایوان
هوش مصنوعی: جام شراب چون ماه در آسمان درخشان شد و به دلیل نوشیدن می، ایوان به روشنی چرخید.
هوا از عکس می‌ شنگرف‌گون شد
دل خاک از سرشک جرعه خون شد
هوش مصنوعی: هوا به رنگ قرمزی شبیه شنگرف در آمد و دل زمین از اشک‌هایی مانند قطرات خون پر شد.
چو جامی چند می درداد ساقی
ملک را گفت: «دولت باد باقی
هوش مصنوعی: ساقی به می‌آشامیدن چند جام مشغول بود و به حاکم گفت: "امیدوارم این خوشبختی همیشه با تو باشد."
مرا زین خوی و لطف و سازگاری
حقیقت شد که شاه و شهریاری
هوش مصنوعی: به خاطر این اخلاق و مهربانی و انطباقی که دارم، به حقیقت به مقام شاه و فرمانروایی رسیده‌ام.
کدامین دایه از شیرت لب آلود
مگر آب حیاتش در لبان بود
هوش مصنوعی: کدام پرستاری از شیر تو سیراب شده است جز اینکه زندگی حقیقی‌اش بر لبت قرار دارد؟
بیا تا چهره دشمن خراشیم
برادر گیر و خواهر خوانده باشیم»
هوش مصنوعی: بیایید با هم بر علیه دشمن قرار بگیریم و به عنوان برادر و خواهر یکدیگر را حمایت کنیم.
یکی خواهر شد و دیگر برادر
یکی گشتند با هم آب و آذر
هوش مصنوعی: یکی از آن‌ها به خواهر تبدیل شد و دیگری برادر شد. این دو با هم به حالت هماهنگی و توازن رسیدند، همانند آتش و آب.
دو درج آورد پر یاقوت احمر
که هریک بود یک درج پر زر
هوش مصنوعی: دو پر بازوی یاقوتی سرخ وجود دارد که هر کدام به اندازه یک پر طلایی ارزشمند هستند.
سه تا تار از کمند زلف مشکین
که هریک داشت صد تا تار در چین
هوش مصنوعی: سه تار از کمند موهای مشکی و زیبا که هر کدامشان صد تار دیگر در چین و تاب دارد.
به جم گفت: «این دو درج و این سه تا تار
به یاد زلف و لعلم گوش می‌دار
هوش مصنوعی: جم را خطاب قرار داده و می‌گوید: «این دو دانه و این سه تار را به یاد زلف زیبا و علم نگه‌دار.»
اگر وقتی شود وقتت مشوش
ز زلف من فکن تاری در آتش»
هوش مصنوعی: اگر زمانی احساس کردی که ذهنت آشفته است، کافیست از پیچیدگی‌های موهای من استفاده کن و آن را در آتش بینداز.
ملک جمشید، شب خوش کرد مه را
پری خوش در کنار آورد شه را
هوش مصنوعی: ملک جمشید در شب زیبا، ماه را به خوشی و آرامش دعوت کرد و پری زیبا را در کنار او نشاند.

حاشیه ها

1392/04/27 00:06
امین کیخا

بیت 68 گمان میکنم بان ترکی باشد

1392/04/27 00:06
امین کیخا

لبالود یعنی اغشته به لب

1392/04/27 00:06
امین کیخا

یکی با هم بگشتند اب و اذر یعنی جمشید خاکی با پریزاده اتشی یکی شدند