بخش ۲۳ - اجازه سفر خواستن جمشید
ملک جمشید کرد آن راز مشهور
فرستاد از در و درگاه فغفور
ندیمی را طلب فرمود و بنشاند
حکایتهای شب یک یک فروخواند
به عزم روی دستوری طلب کرد
مثال حکم فغفوری طلب کرد
چو شاه این قصه را بشنید در جمع
برای روشنایی سوخت چون شمع
لبالب شد ز خشم و قصه بنهفت
به زیر لب سخن پرداز را گفت
«برو از من بپرس آن نازنین را
پدید آرنده تاج و نگین را
بگویش این خیال از سر به در کن
به تارک ترک تاج و تخت زر کن
چرا چون نافه ببریدی ز مسکن
چرا چون لعل برکندی ز معدن؟
عزیز من مکن پند مرا خوار
جوانی، خاطر پیران نگهدار
به پیران سر مکن از من جدایی
مده بر باد ملک و پادشاهی
نمیدانم پدر با تو چه بد کرد
که خواهی کشتنش در حسرت و درد
مرو از دست من ای شاهبازم
که چون رفتی نخواهی یافت بازم
به گیتی چون تو فرزندی ندارم
دلارایی و دلبندی ندارم
پدر دوران عمر خویش راندهست
مرا غیر از تو خود عمری نماندهست
تو نیز اکنون بخواهی رفتن ای عمر
نمیدانم چه خواهی گفتن ای عمر»
رسول آمد حکایت با ملک گفت
ملک چون روزگار خود برآشفت
به سوی مادر آمد رفته در خشم
روان بر برگ گل بارانش از چشم
چو نور چشم خود را دید گریان
همایون گشت چون زلفش پریشان
روان برخاست چشمش را ببوسید
پس ار بوسیدنش احوال پرسید
پسر بنشست و با او راز میگفت
حدیث رفته یک یک باز میگفت
به دارای دو گیتی خورد سوگند
که گر منعم کند گیتی خداوند
به خنجر سینه خود را کنم چاک
به جای تخت سازم بستر از خاک
چو مادر قصه دلبند بشنید
ز جان نازنین او بترسید
بسی پند و بسی امید دادش
بدان امیدها میکرد شادش
ملک را گشت معلوم آن روایت
که با او در نمیگیرد حکایت
فرستاد و شبی مهراب را خواند
بسی با او ز هر نوعی سخن راند
ملک را گفت مهراب: «ای خداوند
اگر خواهی بقای جان فرزند
بباید ساختن تدبیر راهش
که دارد ایزد از هر بد نگاهش
روان میبایدش کردن هم امروز
مگر گردد به بخت شاه فیروز»
نهاد آنگه ملک سازه ره آغاز
به یک مه کرد ساز رفتنش ساز
غلامان سمن رخسار، سیصد
کنیزان پری دیدار، بیحد
بسی شد هودج و کوس و علم راست
هیونان را به هودجها بیاراست
نشانده نازکان را در عماری
چو اندر غنچه گلهای بهاری
ز نزدیکان دوراندیش بخرد
روان کرد اندران موکب تنی صد
بسی جنگ آوران رزم دیده
جفای نیزه و خنجر کشیده
بسی مردم ز هر جنسی فرستاد
بسی پند و بسی اندرزشان داد
روان شد کاروانی فوج بر فوج
تو پنداری که زد دریای چین موج
درایش ناله بر گردون کشیده
درنگ او به هندوستان رسیده
جلاجل را هان بر مرحبا بود
همه کوه و در آواز درا بود
بخش ۲۲ - از خواب گفتن جمشید با مهراب: ملک بگشاد راز صورت خواببخش ۲۴ - سفر جمشید به روم : به روز فرخ و حال همایون
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ساوهسرا
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ملک جمشید کرد آن راز مشهور
فرستاد از در و درگاه فغفور
هوش مصنوعی: ملک جمشید آن راز معروف را شناخت و آن را از در و درگاه فغفور به بیرون فرستاد.
ندیمی را طلب فرمود و بنشاند
حکایتهای شب یک یک فروخواند
هوش مصنوعی: حکیم به جمعی از دوستانش دعوت کرد و نشاندشان تا داستانهای شب را یکی یکی برایشان روایت کند.
به عزم روی دستوری طلب کرد
مثال حکم فغفوری طلب کرد
هوش مصنوعی: با اراده و هدفی مشخص، درخواستی شبیه به تصمیم حکومتی در مورد فغفوری مطرح کرد.
چو شاه این قصه را بشنید در جمع
برای روشنایی سوخت چون شمع
هوش مصنوعی: زمانی که شاه این داستان را شنید، در جمع حاضر، به خاطر روشنی و آگاهی که از آن دریافت کرده بود، مانند شمعی شعلهور شد.
لبالب شد ز خشم و قصه بنهفت
به زیر لب سخن پرداز را گفت
هوش مصنوعی: او از خشم پر شده و ماجرا را مخفی کرده و در دلش به سخنگو گفت.
«برو از من بپرس آن نازنین را
پدید آرنده تاج و نگین را
هوش مصنوعی: برو و از من بپرس درباره آن معشوقی که تاج و نگین را به وجود آورده است.
بگویش این خیال از سر به در کن
به تارک ترک تاج و تخت زر کن
هوش مصنوعی: به او بگو که این خیال را کنار بگذارد و بر روی تاج و تختی از طلا قرار بگیرد.
چرا چون نافه ببریدی ز مسکن
چرا چون لعل برکندی ز معدن؟
هوش مصنوعی: چرا وقتی که از خانه بیرون رفتی، مثل گل هم دریدي و هم لذت نبردی؟ چرا مانند سنگ قیمتی، از جایی که هستی جدا شدی؟
عزیز من مکن پند مرا خوار
جوانی، خاطر پیران نگهدار
هوش مصنوعی: عزیزم، خواهش میکنم نصیحت مرا نادیده نگیر. جوانی خود را به خاطر بینظمی ترک نکن و به یاد داشته باش که باید به خواستههای و تجربههای پیران احترام بگذاری.
به پیران سر مکن از من جدایی
مده بر باد ملک و پادشاهی
هوش مصنوعی: به بزرگترها بیاحترامی نکن و از من جدا نشو، زیرا که از دست دادن قدرت و حاکمیت بسیار دردناک است.
نمیدانم پدر با تو چه بد کرد
که خواهی کشتنش در حسرت و درد
هوش مصنوعی: نمیدانم پدر با تو چه کرد که اینقدر عذاب و حسرت برات ایجاد کرده و حالا میخواهی او را به خاطر این حسرت و درد نابود کنی.
مرو از دست من ای شاهبازم
که چون رفتی نخواهی یافت بازم
هوش مصنوعی: ای پرندهٔ آزاد من، از پیشم نرو، زیرا وقتی بروی دیگر نتوانی مرا پیدا کنی.
به گیتی چون تو فرزندی ندارم
دلارایی و دلبندی ندارم
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچکس مانند تو را ندارم و هیچ عزیز و محبوبی به اندازه تو در زندگیام نیست.
پدر دوران عمر خویش راندهست
مرا غیر از تو خود عمری نماندهست
هوش مصنوعی: پدر در تمام عمرش مرا از خود دور کرده است و حالا غیر از تو چیزی برای من باقی نمانده است.
تو نیز اکنون بخواهی رفتن ای عمر
نمیدانم چه خواهی گفتن ای عمر»
هوش مصنوعی: اگر تو هم بخواهی که از زندگی جدا شوی، نمیدانم بعد از آن چه چیزی خواهی گفت و چه احساسی خواهی داشت.
رسول آمد حکایت با ملک گفت
ملک چون روزگار خود برآشفت
هوش مصنوعی: پیامبر با فرشتگان سخن گفت و فرشتگان از چگونگی حال و روز خود در زمانهای سخت صحبت کردند.
به سوی مادر آمد رفته در خشم
روان بر برگ گل بارانش از چشم
هوش مصنوعی: او به سمت مادرش برگشت، در حالی که خشمگین بود و اشکهایش مانند باران بر روی گلهایش میریخت.
چو نور چشم خود را دید گریان
همایون گشت چون زلفش پریشان
هوش مصنوعی: وقتی او نور چشم خود را مشاهده کرد، به شدت از شوق گریه کرد و مانند زلفی که به هم ریخته، خوشحال و آشفته شد.
روان برخاست چشمش را ببوسید
پس ار بوسیدنش احوال پرسید
هوش مصنوعی: سپس، روح او برخواست و چشمانش را بوسید. بعد از اینکه او را بوسید، حالش را پرسید.
پسر بنشست و با او راز میگفت
حدیث رفته یک یک باز میگفت
هوش مصنوعی: پسر نشسته و با او صحبت میکرد و رویدادهای گذشته را یکی یکی برایش شرح میداد.
به دارای دو گیتی خورد سوگند
که گر منعم کند گیتی خداوند
هوش مصنوعی: به داراییهای این دنیا سوگند که اگر خداوند نعمتهایی بدهد، دنیا نیز به من نعمت خواهد داد.
به خنجر سینه خود را کنم چاک
به جای تخت سازم بستر از خاک
هوش مصنوعی: میخواهم با خنجر سینهام را پاره کنم و به جای تخت خواب، بستر خود را از خاک بسازم.
چو مادر قصه دلبند بشنید
ز جان نازنین او بترسید
هوش مصنوعی: زمانی که مادر، داستان دلبندش را شنید، به خاطر جان نازنین او نگران شد.
بسی پند و بسی امید دادش
بدان امیدها میکرد شادش
هوش مصنوعی: او به او درسها و امیدهای زیادی داد و با همان امیدها او را شاد میکرد.
ملک را گشت معلوم آن روایت
که با او در نمیگیرد حکایت
هوش مصنوعی: نظراتی که در مورد پادشاه وجود دارد، به او ثابت کرده است که داستانی که با او در ارتباط نیست، شایسته توجه نیست.
فرستاد و شبی مهراب را خواند
بسی با او ز هر نوعی سخن راند
هوش مصنوعی: او را فرستاد و شب در کنار مهراب، مدتی با او صحبت کرد و از هر موضوعی سخن گفت.
ملک را گفت مهراب: «ای خداوند
اگر خواهی بقای جان فرزند
هوش مصنوعی: ملک به مهراب گفت: «ای خداوند، اگر میخواهی که زندگی فرزند ادامه یابد...».
بباید ساختن تدبیر راهش
که دارد ایزد از هر بد نگاهش
هوش مصنوعی: باید راهی برای مدیریت و تدبیر اوضاع را پیدا کرد، زیرا خداوند همیشه از هر بدی نگاهی میکند و از آن مراقب است.
روان میبایدش کردن هم امروز
مگر گردد به بخت شاه فیروز»
هوش مصنوعی: باید امروز روح او را آرامش بخشید تا شاید روزی خوشی برای شاه فیروز بیفتد.
نهاد آنگه ملک سازه ره آغاز
به یک مه کرد ساز رفتنش ساز
هوش مصنوعی: سپس پادشاهی تصمیم به ساختن سرزمینی جدید گرفت و به کمک یک ماهتاب، راهی برای رفتن به آن سرزمین گشود.
غلامان سمن رخسار، سیصد
کنیزان پری دیدار، بیحد
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و جذابیت دوشیزگان و کنیزان میپردازد. تصویر ذهنی خلق شده از تعداد بسیار زیادی از دختران زیبا و دلربا به همراه چهرهای معصوم و دلنشین است. شایستگی و جذابیت آنها بسیار فراوان و غیرقابل شمارش است.
بسی شد هودج و کوس و علم راست
هیونان را به هودجها بیاراست
هوش مصنوعی: بسیاری از هودجها، ساز و زنگها و پرچمها به خوبی برای سواران برپا شدند و زیبایی خاصی به آنها بخشیدند.
نشانده نازکان را در عماری
چو اندر غنچه گلهای بهاری
هوش مصنوعی: زیبا رویان را در دانی مثل گلهای بهاری درون غنچه قرار داده است.
ز نزدیکان دوراندیش بخرد
روان کرد اندران موکب تنی صد
هوش مصنوعی: از افرادی که دوراندیش و دانشمند هستند، روح خود را به سوی جمعی از افراد با جسد و تن فرستاد.
بسی جنگ آوران رزم دیده
جفای نیزه و خنجر کشیده
هوش مصنوعی: بسیاری از جنگجویان باتجربه که در نبردها با نیزه و خنجر آسیبهای زیادی دیدهاند.
بسی مردم ز هر جنسی فرستاد
بسی پند و بسی اندرزشان داد
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم از هر نوعی به او پیام فرستادند و مشاوره و نصیحتهای زیادی به آنها ارائه داد.
روان شد کاروانی فوج بر فوج
تو پنداری که زد دریای چین موج
هوش مصنوعی: کاروانی به سرعت در حال حرکت است، به طوری که به نظر میرسد که امواج دریا در حال طغیانی هستند.
درایش ناله بر گردون کشیده
درنگ او به هندوستان رسیده
هوش مصنوعی: نالهای که از دل برمیخیزد، به آسمان رسیده و حالا درنگ کردن او به دوردستهایی مانند هندوستان ختم شده است.
جلاجل را هان بر مرحبا بود
همه کوه و در آواز درا بود
هوش مصنوعی: پیشتر، صدای خوشی که از دور میآمد، موجب خوشامدگویی به هر گوشه و کناری بود و همه جا پر از آواز زیبا و دلنشین بود.
حاشیه ها
1392/04/27 00:06
امین کیخا
شهباز معنی جوان هم میدهد اینجا به کار رفته به عربی حدیث یعنی جوان و محدثه که نام دختران می گذارند معنی جوان میدهد نه حدیث خوان
1392/04/27 00:06
امین کیخا
موکب به عربی معنی هیئت میدهد مثلا موکب علی اصغر یعنی هیئت علی اصغر و سینه زنی را لطمه می گویند به عربی عراقی