گنجور

بخش ۲۰ - راز گفتن جمشید با پدر و مادر

در آخر غنچه این راز بشکفت
حدیث خواب یک یک با پدر گفت
پدر گفت: «این پسر شوریده حالست
حدیثش یکسر از خواب و خیالست
همی ترسم که او دیوانه گردد
به یکبار از خرد بیگانه گردد»
به مادر گفت: «تیمار پسر کن
علاج جان بیمار پسر کن»
همایون هر زمان می‌داد پندش
نبود آن پند مادر سودمندش
دلش را هر دم آتش تیزتر بود
خیالش در نظر خونریز تر بود
در آن ایام بُد بازارگانی
جهان گردیده‌ای و بسیار دانی
بسان پسته خندان روی و شیرین
زبان چرب و سخن پر مغز و رنگین
بسی همچون صبا پیموده عالم
چو گل لعل و زر آورده فراهم
گهی از شام رفتی سوی سقسین
گهی در روم بودی گاه در چین
به هر شهری ز هر ملکی گذر داشت
ز احوال هر اقلیمی خبر داشت
چنان در نقش بندی بود استاد
که می‌زد نقش چین بر آب چون باد
پری را نقش بر آینه می‌بست
پری از آینه فکرش نمی‌رست
ز رسمش نقش مانی گشته بی‌رنگ
ز دستش پای در گل نقش ارژنگ
کجا سروی سمن عارض بدیدی
ز سر تا پای شکلش برکشیدی
همه اشکال بت رویان عالم
به صورت داشت همچون نقش خاتم
ملک جمشید چون از کار درماند
شبی او را به خلوت پیش خود خواند
نشاندش پیش و از وی هر زمانی
همی جست از پری‌رویان نشانی
کز آن خوبان که دیدی یا شنیدی
کدامین را به خوبی برگزیدی؟
کدامین مه به چشمت خوش برآمد
کدام آب حیاتت خوشتر آمد؟
به پاسخ دادنش نقاش برخاست
سخن در صورت رنگین بیاراست
که: «شاها حسن خوبان بی‌کنار است
در و دیوار عالم پر نگار است
ولی در هر یکی رنگی و بویی است
کمال حسن هر شاهد به رویی است
رطب را لذت شکر اگر نیست
در آن ذوقیست کان هم در شکر نیست
ازین خوبان که من دیدم به هر بوم
ندیدم مثل دخت قیصر روم
مه از شرم رخ او در نقاب است
میان ماه رویان آفتاب است
تو گویی طینتش از آب و گل نیست
ز سر تا پا به غیر از جان و دل نیست
به میدان است با مه در محاذات
به اسب و رخ شهان را می‌کند مات
به حسن و خوبیش حسن ملک نیست
چنان مه در کبودی فلک نیست
ز مویش رومیان زنار بستند
ز مهر رویش آتش می‌پرستند
نه او کس را برون پرده دیده
نه اندر پرده آوازش شنیده
که یارد نام شوهر پیش او گفت؟
که زیر طاق گردون نیستش جفت
ازین خور طلعتی ناهید رامش
از این مه پیکری، خورشید نامش
چو گیرد جام می در دست خورشید
ببوسد خاک ره چون جرعه ناهید
سفر می‌کردم اندر هر دیاری
ز چین افتاد بر رومم گذاری
در آن اقلیم بازاری نهادم
سر بار بدخش و چین گشادم
ز هر سو مشتری بر من بجوشید
چنان کاوازه‌ام خورشید بشنید
فرستاد و ز من دیبای چین خواست
چو لعل خود بدخشانی نگین خواست
متاعی چند با خود برگرفتم
به سوی منزل آن ماه رفتم
دری همچون جبین خوش برگشاده
به هر جانب یکی حاجب ستاده
مرا بردند در خوش بوستانی
در او قصری به شکل گلستانی
ز برج آسمان تابنده ماهی
چو انجم گردش از خوبان سپاهی
چو چشم من بدان مه منظر افتاد
دل مسکین ز دست من درافتاد
همان دم خواست افتادن دل از پای
به حیلت خویشتن را داشتم بر جای
کلید قفل یاقوتی ز در ساخت
دل تنگم بدان یاقوت بنواخت
ز منظر ناگهان در من نظر کرد
دل و جان مرا زیر و زبر کرد
متاع خویشتن پیشش نهادم
دل و دین هردو در شکرانه دادم
نگینی چند از آن لب قرض کردم
به پیشش این نگین‌ها عرض کردم
ز زلفش نافه‌های چین گشادم
به دامن بردم و پیشش نهادم
پسندید آن گهرها را سراسر
به نرمی گفت: «ای پاکیزه گوهر
ندارد این گوهرهای تو مانند
بهایش چیست؟» گفتم: «ای خداوند
قماش من نه حد خدمت تست
بهای آن قبول حضرت تست
به خون مشک چون رخسار شویم؟
ز تو چون خون بهای لعل جویم؟
بهای لعل باید کرد ارزان
چو باشد مشتری خورشید تابان»
بدانم یک سخن چندان عطا داد
که لعل و مشک صد خونبها داد
کنون من صورتش با خویش دارم
اگر فرمان دهی پیش تو آرم
بدان صورت درونش میل فرمود
بشد مهراب و پیش آورد و بگشود
ملک جمشید نقش یار خود یافت
نگارین صورت دلدار خود یافت
نظر چون بر جمال صورت انداخت
همان دم صورت نادیده بشناخت
روان در پای آن صورتگر افتاد
بسی بر دست و پایش بوسه‌ها داد
کزین سان صورت زیبا که آراست؟
چنان کاری خود از دست که برخاست؟
تو خضر چشمه حیوان مایی
چراغ کلبه احزان مایی
فراوان گوهر و پیرایه دادش
ز هر چیزی بسی سرمایه دادش
چو افسر گوهرش بر فرق کردند
سرا پایش به گوهر غرق کردند
نهاد آن صورت دلبند در پیش
به زاری این غزل می‌خواند با خویش:

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در آخر غنچه این راز بشکفت
حدیث خواب یک یک با پدر گفت
هوش مصنوعی: در نهایت، غنچه به زیبایی شکوفا شد و داستان خواب را یکی یکی با پدرش در میان گذاشت.
پدر گفت: «این پسر شوریده حالست
حدیثش یکسر از خواب و خیالست
هوش مصنوعی: پدر گفت: «این پسر دیوانه است و تمام سخنانش فقط از خواب و خیال سرچشمه می‌گیرد.»
همی ترسم که او دیوانه گردد
به یکبار از خرد بیگانه گردد»
هوش مصنوعی: من نگرانم که او ناگهان دیوانه شود و عقلش را از دست بدهد.
به مادر گفت: «تیمار پسر کن
علاج جان بیمار پسر کن»
هوش مصنوعی: به مادر گفت: «به نگهداری و مراقبت از پسر پرداخته و او را درمان کن تا جانش را نجات بدهی.»
همایون هر زمان می‌داد پندش
نبود آن پند مادر سودمندش
هوش مصنوعی: همایون در هر زمانی نصیحت می‌کرد، اما آن نصیحت مادرش به او فایده‌ای نداشت.
دلش را هر دم آتش تیزتر بود
خیالش در نظر خونریز تر بود
هوش مصنوعی: او هر لحظه دلش بیشتر می‌سوزد و تصورش در ذهنش، وحشتناک‌تر و خونی‌تر می‌شود.
در آن ایام بُد بازارگانی
جهان گردیده‌ای و بسیار دانی
هوش مصنوعی: در آن زمان، تو تبدیل به بازرگانی شده‌ای که به دور دنیا سفر کرده‌ای و چیزهای زیادی را می‌دانی.
بسان پسته خندان روی و شیرین
زبان چرب و سخن پر مغز و رنگین
هوش مصنوعی: شما با چهره‌ای شاداب و لبخندی دلنشین و گفتاری شیرین و با معنی، در میان مردم درخشیده‌اید.
بسی همچون صبا پیموده عالم
چو گل لعل و زر آورده فراهم
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد مانند نسیم صبحگاهی در جهان سفر کرده‌اند و گنجینه‌هایی شبیه به گل‌های قرمز و طلا جمع‌آوری کرده‌اند.
گهی از شام رفتی سوی سقسین
گهی در روم بودی گاه در چین
هوش مصنوعی: گاهی به سمت شام سفر کرده‌ای، گاهی در روم بوده‌ای و گاهی هم در چین.
به هر شهری ز هر ملکی گذر داشت
ز احوال هر اقلیمی خبر داشت
هوش مصنوعی: هر جا که می‌رفتم و از کشورهای مختلف عبور می‌کردم، از وضعیت و حال و هوای هر منطقه و شهر چیزی می‌دانستم.
چنان در نقش بندی بود استاد
که می‌زد نقش چین بر آب چون باد
هوش مصنوعی: استاد به قدری ماهرانه طراحی می‌کرد که مانند نسیمی نازک، طرح‌هایی زیبا و دلنشین بر روی آب ایجاد می‌کرد.
پری را نقش بر آینه می‌بست
پری از آینه فکرش نمی‌رست
هوش مصنوعی: پری با زیبایی‌اش تصویری روی آینه می‌کشید، اما او هیچ‌گاه نتوانست از آینه به دنیای واقعی خود فرار کند.
ز رسمش نقش مانی گشته بی‌رنگ
ز دستش پای در گل نقش ارژنگ
هوش مصنوعی: از زیبایی‌های او، نشانه‌ای باقی نمانده و رنگ باخته است. از دستان او، پای در گلی فرو رفته است که نشانه‌ای از ارژنگ دارد.
کجا سروی سمن عارض بدیدی
ز سر تا پای شکلش برکشیدی
هوش مصنوعی: کجا می‌توانی مانند سرو زیبایی و قامت بی‌نظیر او را ببینی که از سر تا پا، هر جزئیاتش دلربا و جذاب است؟
همه اشکال بت رویان عالم
به صورت داشت همچون نقش خاتم
هوش مصنوعی: تمامی زیبایی‌ها و اشکال دلربا در عالم به گونه‌ای هستند که مانند نقشی بر روی نگین خاتم جلوه‌گری می‌کنند.
ملک جمشید چون از کار درماند
شبی او را به خلوت پیش خود خواند
هوش مصنوعی: ملک جمشید وقتی که از کارها و مشکلاتش ناامید شد، یک شب او را به تنهایی به حضور خود طلبید.
نشاندش پیش و از وی هر زمانی
همی جست از پری‌رویان نشانی
هوش مصنوعی: او را در جلو نشاندم و هر لحظه از او نشانه‌ای از معشوقان زیبا می‌جستم.
کز آن خوبان که دیدی یا شنیدی
کدامین را به خوبی برگزیدی؟
هوش مصنوعی: از میان آن خوبانی که دیدی یا شنیدی، کدامیک را به عنوان بهترین انتخاب کردی؟
کدامین مه به چشمت خوش برآمد
کدام آب حیاتت خوشتر آمد؟
هوش مصنوعی: کدام زیبایی در چشمت جالب‌تر بود و کدامیک از آب‌های زندگی برایت دلپذیرتر به نظر آمد؟
به پاسخ دادنش نقاش برخاست
سخن در صورت رنگین بیاراست
هوش مصنوعی: نقاش به جواب او برخاست و سخن را به زیبایی و با رنگ‌های مختلف بیان کرد.
که: «شاها حسن خوبان بی‌کنار است
در و دیوار عالم پر نگار است
هوش مصنوعی: شاهان خوبان بی‌نهایت زیبایی هستند و در هر نقطه از این جهان، آثار زیبا و نقش‌های دل‌انگیز به وضوح دیده می‌شود.
ولی در هر یکی رنگی و بویی است
کمال حسن هر شاهد به رویی است
هوش مصنوعی: هر کسی دارای ویژگی‌ها و زیبایی‌های خاصی است و زیبایی هر شاهد (جوانی یا معشوقی) به چهره‌اش بستگی دارد.
رطب را لذت شکر اگر نیست
در آن ذوقیست کان هم در شکر نیست
هوش مصنوعی: اگر در رطب طعمی شبیه شکر وجود نداشته باشد، لااقل لذتی در خود دارد که در شکر نیست.
ازین خوبان که من دیدم به هر بوم
ندیدم مثل دخت قیصر روم
هوش مصنوعی: از میان زیبایی‌هایی که مشاهده کرده‌ام، در هیچ منطقه‌ای دختری مانند دختر قیصر روم ندیده‌ام.
مه از شرم رخ او در نقاب است
میان ماه رویان آفتاب است
هوش مصنوعی: ماه به خاطر زیبایی و جذابیت چهره او در حجاب است و در میان زیبایانی که مانند ماه هستند، او همانند آفتاب می‌درخشد.
تو گویی طینتش از آب و گل نیست
ز سر تا پا به غیر از جان و دل نیست
هوش مصنوعی: شاید این شخص از جنس خاک و آب نیست و از سر تا پا تنها روح و احساسات او وجود دارد.
به میدان است با مه در محاذات
به اسب و رخ شهان را می‌کند مات
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، مه به گونه‌ای با اسب در کنار هم قرار گرفته که صورت شاهان را تحت تأثیر قرار می‌دهد و آن‌ها را به حیرت می‌افکند.
به حسن و خوبیش حسن ملک نیست
چنان مه در کبودی فلک نیست
هوش مصنوعی: زیبایی و خوبی او مانند خوبی ماه در آسمان نیست؛ چنین زیبایی در دنیا وجود ندارد.
ز مویش رومیان زنار بستند
ز مهر رویش آتش می‌پرستند
هوش مصنوعی: از موهای او به عنوان نشانه‌ای از عشق و جذابیت استفاده کردند و به زیبایی صورتش، توجه و احترام زیادی قائل شدند.
نه او کس را برون پرده دیده
نه اندر پرده آوازش شنیده
هوش مصنوعی: او نه کسی را بیرون از پرده دیده و نه صدایش را در پشت پرده شنیده است.
که یارد نام شوهر پیش او گفت؟
که زیر طاق گردون نیستش جفت
هوش مصنوعی: کیست که نام شوهر را در presencia او بر زبان آورد؟ زیرا در زیر آسمان هیچکس مانند او نمی‌تواند باشد.
ازین خور طلعتی ناهید رامش
از این مه پیکری، خورشید نامش
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و ظرافت اشاره دارد. در آن گفته شده که از میان همه زیبایی‌ها و نورهایی که وجود دارد، طلعت کسی مانند ناهید (نماد زیبایی و عشق) و پیکری مانند ماه، نمایان است. او مانند خورشید، روشن و درخشان است. به طور کلی، این عبارت به تمایز Beauty و نور خاص یک شخص اشاره دارد که بر دیگران می‌تازد.
چو گیرد جام می در دست خورشید
ببوسد خاک ره چون جرعه ناهید
هوش مصنوعی: وقتی کسی جام می را در دست می‌گیرد، باید به زمین ببوسد، همان‌طور که از ناهید جرعه‌ای می‌نوشد.
سفر می‌کردم اندر هر دیاری
ز چین افتاد بر رومم گذاری
هوش مصنوعی: در حال سفر به کشورهای مختلف بودم که ناگهان به روم رسیدم و در آنجا متوجه شدم که چینی‌ها نیز به این مکان آمده‌اند.
در آن اقلیم بازاری نهادم
سر بار بدخش و چین گشادم
هوش مصنوعی: در آن سرزمین، بازار جدیدی راه‌اندازی کردم و سرمایه‌ام را از بدخش و چین به آنجا منتقل کردم.
ز هر سو مشتری بر من بجوشید
چنان کاوازه‌ام خورشید بشنید
هوش مصنوعی: از هر طرف خواستاران و علاقه‌مندان به من هجوم آوردند، به‌گونه‌ای که آوازه‌ام مانند خورشید درخشان شد و همه شنیدند.
فرستاد و ز من دیبای چین خواست
چو لعل خود بدخشانی نگین خواست
هوش مصنوعی: او از من خواست که دیبای چین را بفرستم، مانند نگینی که به رنگ لعل خود می‌درخشد، او نیز خواستار زیبایی و درخشش است.
متاعی چند با خود برگرفتم
به سوی منزل آن ماه رفتم
هوش مصنوعی: چند کالا و زیور به همراه خود برداشتم و به سوی خانه آن یار زیبا راه افتادم.
دری همچون جبین خوش برگشاده
به هر جانب یکی حاجب ستاده
هوش مصنوعی: دری که مانند پیشانی زیبا و خوش‌فرم به طرف‌های مختلف باز شده، در هر سوی آن نگهبانی ایستاده است.
مرا بردند در خوش بوستانی
در او قصری به شکل گلستانی
هوش مصنوعی: مرا به یک باغ خوشبو بردند، در آنجا قصر زیبایی شبیه به گلستان ساخته شده بود.
ز برج آسمان تابنده ماهی
چو انجم گردش از خوبان سپاهی
هوش مصنوعی: از آسمان، ماهی درخشان مانند ستارگان می‌تابد و در این میان، زیبایی‌ها به مانند سربازانی به دور آن می‌چرخند.
چو چشم من بدان مه منظر افتاد
دل مسکین ز دست من درافتاد
هوش مصنوعی: به محض اینکه چشمم به آن ماه زیبای تو افتاد، دل بیچاره‌ام از دستم خارج شد.
همان دم خواست افتادن دل از پای
به حیلت خویشتن را داشتم بر جای
هوش مصنوعی: در آن لحظه که دل خواست از پایم بیفتد، به وسیله‌ی تدبیر و فریب خودم، توانستم خود را سرپا نگه‌دارم.
کلید قفل یاقوتی ز در ساخت
دل تنگم بدان یاقوت بنواخت
هوش مصنوعی: کلید قفل یاقوتی به درِ دل غمگین من باعث شد که آن یاقوت به خوبی نوازش کند.
ز منظر ناگهان در من نظر کرد
دل و جان مرا زیر و زبر کرد
هوش مصنوعی: ناگهان با نگاهی از دور مرا متوجه خود کرد و دل و جانم را به هم ریخت.
متاع خویشتن پیشش نهادم
دل و دین هردو در شکرانه دادم
هوش مصنوعی: من برای او دل و ایمانم را به عنوان هدیه و قدردانی تقدیم کردم.
نگینی چند از آن لب قرض کردم
به پیشش این نگین‌ها عرض کردم
هوش مصنوعی: به او گفتم که چند نگین از لب‌هایش قرض گرفته‌ام و این نگین‌ها را به او نشان دادم.
ز زلفش نافه‌های چین گشادم
به دامن بردم و پیشش نهادم
هوش مصنوعی: از موهایش چادرهای چین‌دار درست کردم و به دامنم گرفتم و به پیش او بردم.
پسندید آن گهرها را سراسر
به نرمی گفت: «ای پاکیزه گوهر
هوش مصنوعی: آن گوهرهای زیبا را با نرمی تحسین کرد و گفت: «ای گوهری پاک و بی‌عیب».
ندارد این گوهرهای تو مانند
بهایش چیست؟» گفتم: «ای خداوند
هوش مصنوعی: این جمله به معنی این است که این گوهرهای ارزشمند تو، هیچ چیز دیگری نمی‌تواند با آن‌ها مقایسه شود و قیمت آن‌ها غیرقابل اندازه‌گیری است. در پاسخ به این تحسین، من به خداوند اشاره می‌کنم.
قماش من نه حد خدمت تست
بهای آن قبول حضرت تست
هوش مصنوعی: لباس من تنها نشانه‌ای از خدمت به شماست و ارزش آن، ناشی از پذیرش شماست.
به خون مشک چون رخسار شویم؟
ز تو چون خون بهای لعل جویم؟
هوش مصنوعی: چطور می‌توانیم با رنگ خونین مانند چهره‌ای زیبا ظاهر شویم؟ از تو می‌خواهم که ارزش و بهای زیورهایی چون لعل را دریابم.
بهای لعل باید کرد ارزان
چو باشد مشتری خورشید تابان»
هوش مصنوعی: اگر خورشید روشنایی و زیبایی داشته باشد، باید قدر و ارزش آن را دانست و برای به دست آوردنش بهای ویژه‌ای پرداخت. در غیر این صورت، اگر دیگران به آن توجه نکنند، ارزشش کمتر می‌شود.
بدانم یک سخن چندان عطا داد
که لعل و مشک صد خونبها داد
هوش مصنوعی: می‌دانم که یک سخن آنقدر ارزنده و با ارزش است که ارزش آن به اندازه‌ای است که با زیباترین چیزها مانند لعل و مشک قابل مقایسه است و حتی بیشتر از آن، به اندازه خون بهایی که برای آن پرداخت شده است.
کنون من صورتش با خویش دارم
اگر فرمان دهی پیش تو آرم
هوش مصنوعی: حالا من تصویر او را با خود دارم، اگر بخواهی می‌توانم او را به حضور تو بیاورم.
بدان صورت درونش میل فرمود
بشد مهراب و پیش آورد و بگشود
هوش مصنوعی: در آن حالت، او خواسته‌اش را نشان داد و سپس به آرامی به سوی محراب رفت و آن را باز کرد.
ملک جمشید نقش یار خود یافت
نگارین صورت دلدار خود یافت
هوش مصنوعی: ملک جمشید تصاویر زیبای معشوق خود را دید و دلبر خود را پیدا کرد.
نظر چون بر جمال صورت انداخت
همان دم صورت نادیده بشناخت
هوش مصنوعی: زمانی که چشم بر زیبایی چهره می‌اندازد، به سرعت آنچه را که قبلاً نمی‌دید، می‌شناسد.
روان در پای آن صورتگر افتاد
بسی بر دست و پایش بوسه‌ها داد
هوش مصنوعی: جان من به پای آن هنرمند افتاد و به شدت بر دست و پای او بوسه‌ها نثار کرد.
کزین سان صورت زیبا که آراست؟
چنان کاری خود از دست که برخاست؟
هوش مصنوعی: چطور ممکن است که اینقدر زیبایی و جلوه‌ی دل‌انگیز از چنین کسی پیدا شده باشد؟ انگار که کار خاصی از دست خود او خارج شده و به شکلی دیگر به نمایش گذاشته شده است.
تو خضر چشمه حیوان مایی
چراغ کلبه احزان مایی
هوش مصنوعی: تو مانند خضر، که در داستان‌ها به عنوان نماد زندگی و جاودانگی شناخته می‌شود، مایه حیات و شادابی ما هستی. تو در واقع روشنی‌بخش دل‌های غمگین و کلبه‌های اندوه ما هستی.
فراوان گوهر و پیرایه دادش
ز هر چیزی بسی سرمایه دادش
هوش مصنوعی: او به او بسیار جواهر و زیورهایی بخشید و از هر چیزی ثروت زیادی به او عطا کرد.
چو افسر گوهرش بر فرق کردند
سرا پایش به گوهر غرق کردند
هوش مصنوعی: وقتی تاج باارزشش را بر سرش گذاشتند، تمام بدنش را نیز به جواهرات آغشته کردند.
نهاد آن صورت دلبند در پیش
به زاری این غزل می‌خواند با خویش:
هوش مصنوعی: چهره محبوبم در پیش من است و با دل‌نگرانی این شعر را با خود زمزمه می‌کند.

حاشیه ها

1391/10/16 12:01
اکبر حاجبی

همه اشکال بت رویان عالم
به صورت داشت همچون نقش خانم

با درود
به نظر خانم به خاتم باید اصلاح شود.

1391/10/16 12:01
اکبر حاجبی

به میدانست با مه در محاذات
به اسب و زخ شهان را می‌کند مات

با درود
رخ بجای زخ صحیح به نظر می رسد.

1391/10/16 12:01
اکبر حاجبی

نه او کس برون پرده دیده
نه اندر پرده آوازش شنیده
با درود
وزن مصرع اول بدین صورت درست خواهد بود:
نه او را کس برون پرده دیده

1392/04/27 00:06
امین کیخا

شاها حسن خوبان بی کنار است یعنی بی نهایت است و کرانمند نیست