گنجور

بخش ۱۹ - آگاهی فغفور شاه از حال جمشید

چو صبح از جیب گردون سر برآورد
زمانه چتر گردون بر سر آورد
برون رفت از دماغ خاک سودا
جهان را مهری از نو گشت پیدا
و لیکن همچنان سودای آن ماه
فزون می‌گشت هر دم در سر شاه
ازین سودا درونی داشت ویران
چو گنجی شد، به کنجی گشت پنهان
چو گل پیچیده دل در غنچه بنشست
در خلوت به روی خلق در بست
مقیمان را ز پیش خویش می‌راند
ندیمان را به نزد خود نمی‌خواند
ندیم او خیال یار او بود
خیال یار، یار غار او بود
چو اندر پرده راه کس نمی‌داد
ندیمانش برآوردند فریاد
که این حال پسر در اضطراب است
به کلی صورت حالش خراب است
بباید رفتن این با شاه گفتن
ز شاه این قصه را نتوان نهفتن
ز آنجا روی در درگاه کردند
حکایت‌های او با شاه کردند
که شاها، حالت شهزاده دریاب
که نه روزش قرارست و نه شب خواب
به خاک انداخته چرخش چو تیر است
کمان قد گشته وَاکنون گوشه گیرست
چو ابر از دیده باران می‌فشاند
چو گل هر دم گریبان می‌دراند
ز آهش آسمان را دل کبابست
جهان را چشم‌ها زین غم پر آبست
پدر چون واقف از حال پسر گشت
ز احوال پسر آشفته‌تر گشت
به غایت زآن پریشانی دژم شد
ز تخت سلطنت سوی حرم شد
همایون مادر جمشید را گفت
که: «روز شادی ما راست غم جفت
خبر داری که رود ما سراب است؟
اساس ملک جمشیدی خراب است؟
ز دست جم جهان انگشتری برد
ندانم دیو ره زد، یا پری برد»
چو مادر قصه را کرد از پدر گوش
ز خود رفت و زمانی گشت خاموش
ز نرگس‌ها سمن بر ژاله افشاند
به ناخن‌ها ز سوسن لاله افشاند
ملک دستش گرفت از پیش برخاست
که کار ما نخواهد شد بدین راست
بیا تا بادپایان برنشینیم
رویم احوال جم را باز بینیم
از آنجا سوی جم چون باد رفتند
ز گرد راهش اندر بر گرفتند
چو زلف اندر سر و رویش فتادند
بسی بر نرگس و گل بوسه دادند
پدر گفتش که ای چشم مرا نور،
چه افتادت که از مردم شدی دور؟
تو عالم را چو چشمی، نیست درخور
که در بندی به روی مردمان در
که مادر درد بالای تو چیناد
بد فرزند را مادر مبیناد
به حق شیر این پستان مادر
که یکدم خوش برآی ای جان مادر
اگرچه مهربان باشد برادر
نباشد هیچکس را مهر مادر
اگرچه دایه دارد مهر جانی
چو مادر کی بود در مهربانی
ملک‌زاده ز دل آهی برآورد
ز سوز دل به چشم آب اندر آورد
«دریغا من که در روز جوانی
چو شب شد تیره بر من زندگانی
هنوز از صد گلم یک ناشکفته
گلستانم نگر بر باد رفته
مرا دردیست کان درمان ندارد
مرا راهیست کان پایان ندارد»
همی گفت این و در دل یار جویان
در اثنای سخن گریان و مویان
گهی دست پدر را بوسه دادی
گهی در پای مادر سر نهادی
ملک جمشید دانا بود و دانست
که جنت زیر پای مادرانست
شهنشه گفت: «کاین سودای عشق است
درین سر شورش غوغای عشق است
همانا دل به مهری گرم دارد
ولی گفتن ز مردم شرم دارد
کنون این کار را تدبیر سهل است
به تدبیر اندران تاخیر جهل است
بباید مجلسی خوش راست کردن
حضور گلرخان درخواست کردن
کجا در نوبهاری لاله روی است
کجا در گلشنی زنجیر موی است
به پیش خویش باید دادش آواز
مگر از پرده بیرون افتد این راز»
منادی گر منادی کرد آغاز
که مهرویان چین یکسر به پرواز
به ایوان همایون جمع گردند
شبستان حرم را شمع گردند
هزاران شاهد مه روی با شمع
بدین ایوان شدند از هر طرف جمع
چو شب گیسوی مشکین زد به شانه
جمال روز گم شد در میانه
بتان چین شدند از پرده بیرون
به عزم بزم ایوان همایون
درآمد هر سمن رخساری از در
به شکل لاله با شمعی معنبر
پری پیکر بتان سر تا به پا نور
قدح بر دستشان نور علی نور
گل رخسارشان در خوی نشسته
هزاران عقد در بر گل نشسته
سمن رویان چو گل افتاده بر هم
چو برگ گل نشسته تنگ بر هم
ز عکس رنگ روی لاله رویان
شده در صحن مجلس، لاله رویان
سر زلف سیه در عود سوزی
نسیم صبح در مجمر فروزی
ثوابت در تحیر مانده بر چرخ
فلک در گردش و سیاره در چرخ
به عالی منظری بر، شاه جمشید
نشسته با پدر چون ماه و خورشید
پدر هر دم یکی را عرضه کردی
به یادش ساغر می باز خوردی
ملک گفت ای پسر زین خوب رویان
دل و طبعت کدامین راست جویان؟
درین مجلس دلارامت کدامست؟
دلارام ترا آخر چه نام است؟
ملک زاده ملک را گفت شاها
کواکب لشکرا، گردون پناها!
چه شاید گفتن این بت پیکران را
که رشک آید بر ایشان بتگران را؟
عروسان نگارستان چین‌اند
غزالان شکارستان چین‌اند
ولی پیشم همان دارند مقدار
که خضرای دمن با نقش دیوار
ز جام دیگر این مستی است ما را
به جان دیگر این هستی است ما را
خلیلم گر درین بتخانه هستی
طلسم این بتان را برشکستی
همه ایوان نگارستان مانی است
دریغا کان نگارستان ما نیست
بود هر دل به روی خوب مایل
ولی باشد به وجهی میل هر دل
چو دارد دوست بلبل عارض گل
چه در وجهش نشیند زلف سنبل؟
چو نیلوفر به خورشیدست مایل
ز مهتاب جهانبخشش چه حاصل؟

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو صبح از جیب گردون سر برآورد
زمانه چتر گردون بر سر آورد
هوش مصنوعی: وقتی که صبح از آسمان نمایان می‌شود، زمانه نیز به مانند چتری که از بالای سر گشوده می‌شود، بر زندگی ما سایه می‌افکند.
برون رفت از دماغ خاک سودا
جهان را مهری از نو گشت پیدا
هوش مصنوعی: از دل خاک، فکر و خیال به بیرون آمد و جهان دوباره لبخندی تازه به خود دید.
و لیکن همچنان سودای آن ماه
فزون می‌گشت هر دم در سر شاه
هوش مصنوعی: اما با این حال، عشق و آرزوی آن ماه زیبا هر لحظه در دل شاه بیشتر می‌شد.
ازین سودا درونی داشت ویران
چو گنجی شد، به کنجی گشت پنهان
هوش مصنوعی: او از این احساس درونی چنان نابود شده که مانند گنجی ارزشمند، در گوشه‌ای به تنهایی و خاموشی خزیده است.
چو گل پیچیده دل در غنچه بنشست
در خلوت به روی خلق در بست
هوش مصنوعی: دلی مانند گل، در خلوت و سنجیدگی خود را پنهان کرده است و به روی دیگران خود را نمی نمایاند.
مقیمان را ز پیش خویش می‌راند
ندیمان را به نزد خود نمی‌خواند
هوش مصنوعی: ساکنان را از خود دور می‌کند و دوستان را به نزد خود دعوت نمی‌کند.
ندیم او خیال یار او بود
خیال یار، یار غار او بود
هوش مصنوعی: دوست او به یاد محبوبش بود و خیال محبوب، همان یار پنهان و نزدیک او بود.
چو اندر پرده راه کس نمی‌داد
ندیمانش برآوردند فریاد
هوش مصنوعی: وقتی که کسی در خفا و پرده قرار دارد و کسی به او راه نمی‌دهد، دوستانش صدایش را بلند کردند و به او کمک کردند.
که این حال پسر در اضطراب است
به کلی صورت حالش خراب است
هوش مصنوعی: حال این پسر به قدری آشفته و ناپسند است که به‌طور کامل وضعیتش خراب شده است.
بباید رفتن این با شاه گفتن
ز شاه این قصه را نتوان نهفتن
هوش مصنوعی: باید رفت که با شاه صحبت کرد، زیرا نمی‌توان این داستان را از او پنهان کرد.
ز آنجا روی در درگاه کردند
حکایت‌های او با شاه کردند
هوش مصنوعی: از آنجا به سمت درِ درگاه رفتند و داستان‌های او را با پادشاه در میان گذاشتند.
که شاها، حالت شهزاده دریاب
که نه روزش قرارست و نه شب خواب
هوش مصنوعی: ای شاه، به حال این شهزاده توجه کن، چرا که او نه در روز آرامش دارد و نه در شب می‌تواند بخوابد.
به خاک انداخته چرخش چو تیر است
کمان قد گشته وَاکنون گوشه گیرست
هوش مصنوعی: چرخش همچون تیر به زمین افتاده و قامت بلندش اکنون گوشه نشین شده است.
چو ابر از دیده باران می‌فشاند
چو گل هر دم گریبان می‌دراند
هوش مصنوعی: چقدر احساساتی و غمگین است! مانند ابر که از چشمانش باران می‌بارد، دلش دائم در حال شکستن و آسیب دیدن است.
ز آهش آسمان را دل کبابست
جهان را چشم‌ها زین غم پر آبست
هوش مصنوعی: از ناله و درد او، آسمان غمگین و افسرده است و در این دنیای پر از اندوه، چشمان همه از این درد پر از اشک شده است.
پدر چون واقف از حال پسر گشت
ز احوال پسر آشفته‌تر گشت
هوش مصنوعی: وقتی پدر از وضعیت پسرش باخبر شد، خودش بیشتر نگران و مضطرب شد.
به غایت زآن پریشانی دژم شد
ز تخت سلطنت سوی حرم شد
هوش مصنوعی: به شدت از آن پریشانی ناراحت و غمگین شد و از جایگاه سلطنت به سوی حرم رفت.
همایون مادر جمشید را گفت
که: «روز شادی ما راست غم جفت
هوش مصنوعی: همایون به مادر جمشید گفت که: «امروز روز خوشحالی ماست ولی غم و اندوه هم در کنار آن وجود دارد.»
خبر داری که رود ما سراب است؟
اساس ملک جمشیدی خراب است؟
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که جریان آب ما فقط یک سراب است؟ پایه و بنیاد سرزمین جمشید به خطر افتاده است؟
ز دست جم جهان انگشتری برد
ندانم دیو ره زد، یا پری برد»
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه موجودی از دستان جم، این انگشتری که نمایانگر جهان است را برده است؛ آیا دیو بوده یا پری؟
چو مادر قصه را کرد از پدر گوش
ز خود رفت و زمانی گشت خاموش
هوش مصنوعی: زمانی که مادر داستان را از پدر روایت کرد، بچه گوش داد و به فکر فرو رفت و مدتی سکوت کرد.
ز نرگس‌ها سمن بر ژاله افشاند
به ناخن‌ها ز سوسن لاله افشاند
هوش مصنوعی: از نرگس‌ها عطری دل‌انگیز بر روی شبنم‌ها پاشیده شده و با ناخن‌ها از سوسن، زیبایی‌های لاله منتشر شده است.
ملک دستش گرفت از پیش برخاست
که کار ما نخواهد شد بدین راست
هوش مصنوعی: ملک دستش را گرفت و از جلو برخاست، زیرا فهمید که این کار به این روش نتیجه‌ای نخواهد داشت.
بیا تا بادپایان برنشینیم
رویم احوال جم را باز بینیم
هوش مصنوعی: بیایید تا به جمع دوستان خوبمان بنشینیم و حال و هوای خداوند را دوباره ببینیم.
از آنجا سوی جم چون باد رفتند
ز گرد راهش اندر بر گرفتند
هوش مصنوعی: از آنجا به سمت جم مانند باد حرکت کردند و گرد و غبار راهشان را بر گرفتند.
چو زلف اندر سر و رویش فتادند
بسی بر نرگس و گل بوسه دادند
هوش مصنوعی: وقتی موهای او بر صورتش افتاد، بسیاری بر روی نرگس و گل بوسه زدند.
پدر گفتش که ای چشم مرا نور،
چه افتادت که از مردم شدی دور؟
هوش مصنوعی: پدر به پسرش می‌گوید: ای روشنایی چشم من، چه اتفاقی افتاده که از مردم دور شده‌ای؟
تو عالم را چو چشمی، نیست درخور
که در بندی به روی مردمان در
هوش مصنوعی: تو خود به مانند چشمی در عالم هستی و هیچ چیز ارزش این را ندارد که بخواهی بر روی مردم قفل بزنی یا آن‌ها را محدود کنی.
که مادر درد بالای تو چیناد
بد فرزند را مادر مبیناد
هوش مصنوعی: مادر، غم و رنج تو به خاطر فرزندت را نبیند و تحمل نکند.
به حق شیر این پستان مادر
که یکدم خوش برآی ای جان مادر
هوش مصنوعی: به خاطر شیر مادری که به تو داده شده، همیشه سرزنده و شاداب باش ای جان مادر.
اگرچه مهربان باشد برادر
نباشد هیچکس را مهر مادر
هوش مصنوعی: برادر می‌تواند مهربان باشد، اما هیچ‌کس نمی‌تواند مانند مادر محبت و عشق را به انسان منتقل کند.
اگرچه دایه دارد مهر جانی
چو مادر کی بود در مهربانی
هوش مصنوعی: هرچند که کسی همچون مادری مهربان در زندگی‌ام هست، اما هیچ‌کس به اندازه‌ی مادر واقعی، محبت و عشق واقعی را نخواهد داشت.
ملک‌زاده ز دل آهی برآورد
ز سوز دل به چشم آب اندر آورد
هوش مصنوعی: یک جوان نازپرورده از عمق دلش آهی کشید و آن آه تبدیل به اشکهایی شد که از چشمانش به بیرون آمد.
«دریغا من که در روز جوانی
چو شب شد تیره بر من زندگانی
هوش مصنوعی: چه حسرتی دارم که در روزهای جوانی، زندگی بر من همچون شب تاریک و تیره فرو افتاد.
هنوز از صد گلم یک ناشکفته
گلستانم نگر بر باد رفته
هوش مصنوعی: من هنوز از میان صد گل خود، یک گل ناشکفته‌ام. نگاهی به من بینداز که به باد رفته‌ام.
مرا دردیست کان درمان ندارد
مرا راهیست کان پایان ندارد»
هوش مصنوعی: من دردی دارم که درمانی برای آن نیست و راهی دارم که به انتها نمی‌رسد.
همی گفت این و در دل یار جویان
در اثنای سخن گریان و مویان
هوش مصنوعی: او هم در حال صحبت بود و همزمان در دل او افرادی بودند که عشق را جستجو می‌کردند، در میان سخنانش اشک و ناله‌ای وجود داشت.
گهی دست پدر را بوسه دادی
گهی در پای مادر سر نهادی
هوش مصنوعی: گاهی پیشانی بر دستان پدر می‌گذاری و گاهی نیز در برابر پای مادر خضوع و احترام نشان می‌دهی.
ملک جمشید دانا بود و دانست
که جنت زیر پای مادرانست
هوش مصنوعی: ملک جمشید، که فردی بسیار دانا بود، این را فهمید که بهشت در زیر پای مادران قرار دارد.
شهنشه گفت: «کاین سودای عشق است
درین سر شورش غوغای عشق است
هوش مصنوعی: شاه گفت: «این که در سر من می‌گذرد، عشق است و در دل من شور و هیجان عشق را به وجود آورده است».
همانا دل به مهری گرم دارد
ولی گفتن ز مردم شرم دارد
هوش مصنوعی: دل همیشه محبت و گرمی دارد، اما از بیان احساسات و صحبت درباره مردم خجالت می‌کشد.
کنون این کار را تدبیر سهل است
به تدبیر اندران تاخیر جهل است
هوش مصنوعی: حالا برای این کار باید به راحتی تدبیر کرد، چون تأخیر در آن نتیجه نادانی است.
بباید مجلسی خوش راست کردن
حضور گلرخان درخواست کردن
هوش مصنوعی: باید در مجلس خوشی به حضور معشوق خوشرو درخواست داده شود.
کجا در نوبهاری لاله روی است
کجا در گلشنی زنجیر موی است
هوش مصنوعی: در کجا در فصل بهار، لاله‌ای با زیبایی خاص وجود دارد و در کجا در باغی، مویی که مانند زنجیر است به چشم می‌خورد؟
به پیش خویش باید دادش آواز
مگر از پرده بیرون افتد این راز»
هوش مصنوعی: باید در حضور او با صدای بلند صحبت کرد تا این راز از پرده بیرون بیفتد.
منادی گر منادی کرد آغاز
که مهرویان چین یکسر به پرواز
هوش مصنوعی: اگر کسی خبر از شروعی بدهد، به یاد داشته باش که زیبا رویان از چین همگی در حال پرواز هستند.
به ایوان همایون جمع گردند
شبستان حرم را شمع گردند
هوش مصنوعی: در فضای با شکوه و زیبای شبستان حرم، افرادی جمع می‌شوند و آنها مانند شمع روشنایی می‌بخشند.
هزاران شاهد مه روی با شمع
بدین ایوان شدند از هر طرف جمع
هوش مصنوعی: هزاران نفر از زیبایی چهره‌ی معشوق مانند شمع در این مکان گرد هم آمده‌اند.
چو شب گیسوی مشکین زد به شانه
جمال روز گم شد در میانه
هوش مصنوعی: زمانی که شب، موهای مشکی خود را با شانه مرتب می‌کند، زیبایی روز در وسط آن گم می‌شود.
بتان چین شدند از پرده بیرون
به عزم بزم ایوان همایون
هوش مصنوعی: مجسمه‌های زیبا و دلربا از پشت پرده‌ها بیرون آمده‌اند تا به جشن و شادی در ایوان باشکوه بپیوندند.
درآمد هر سمن رخساری از در
به شکل لاله با شمعی معنبر
هوش مصنوعی: هر زمانی که عطر خوشی به سراغم می‌آید، چهره‌ای چون لاله به یادم می‌آید که در روشنایی شمعی درخشان به نظر می‌رسد.
پری پیکر بتان سر تا به پا نور
قدح بر دستشان نور علی نور
هوش مصنوعی: زیبا رویان، از سر تا پا درخشان و نورانی هستند و در دستانشان جامی قرار دارد که خود به نور خاصی می‌درخشد.
گل رخسارشان در خوی نشسته
هزاران عقد در بر گل نشسته
هوش مصنوعی: چهره‌ی زیبا و گلگون آنها در دلِ خویش نشسته و هزاران راز و عقده را در دل خود نگه داشته است.
سمن رویان چو گل افتاده بر هم
چو برگ گل نشسته تنگ بر هم
هوش مصنوعی: گل‌های خوشبوی سمن همچون گل‌هایی که کنار هم افتاده‌اند، به هم نزدیک نشسته‌ و در هم تنیده‌اند.
ز عکس رنگ روی لاله رویان
شده در صحن مجلس، لاله رویان
هوش مصنوعی: به خاطر تصویر رنگارنگ چهره زیبای گل لاله، افراد زیبا در محفل حضور دارند.
سر زلف سیه در عود سوزی
نسیم صبح در مجمر فروزی
هوش مصنوعی: موهای سیاه تو همچون بخار خوشبو در عود می‌سوزند و نسیم صبح در عطر آن پیچیده است.
ثوابت در تحیر مانده بر چرخ
فلک در گردش و سیاره در چرخ
هوش مصنوعی: اجرام آسمانی که همیشه در حال حرکت‌اند، در حیرت و شگفتی از حرکت دورانی خود به دور یکدیگر هستند.
به عالی منظری بر، شاه جمشید
نشسته با پدر چون ماه و خورشید
هوش مصنوعی: در جایی بلند و زیبا، شاه جمشید به همراه پدرش نشسته‌اند، مانند ماه و خورشید که هر کدام روشنی و زیبایی خاص خود را دارند.
پدر هر دم یکی را عرضه کردی
به یادش ساغر می باز خوردی
هوش مصنوعی: هر روز پدر کسی را به یاد دوستش می‌نشاند و برای آن شخص نوشیدنی می‌نوشد.
ملک گفت ای پسر زین خوب رویان
دل و طبعت کدامین راست جویان؟
هوش مصنوعی: فرستادگان گفتند: ای پسر، از بین این زیبایان، دل و نیت تو کدام یک را طالب است؟
درین مجلس دلارامت کدامست؟
دلارام ترا آخر چه نام است؟
هوش مصنوعی: در این جلسه، محبوبی که دل را می‌رباید کیست؟ آخر نام تو که اینچنین دل‌انگیز است چیست؟
ملک زاده ملک را گفت شاها
کواکب لشکرا، گردون پناها!
هوش مصنوعی: فرزند پادشاه به پدرش گفت: ای پادشاه، ستاره‌ها در آسمان مانند لشکری هستند که به ما پناه می‌دهند!
چه شاید گفتن این بت پیکران را
که رشک آید بر ایشان بتگران را؟
هوش مصنوعی: شاید بتوان گفت که زیبايي و جذابیت پیکران به قدری است که برترین زیبایی‌ها را در مقایسه با خودشان تحت تأثیر قرار می‌دهد.
عروسان نگارستان چین‌اند
غزالان شکارستان چین‌اند
هوش مصنوعی: عروس‌ها به زیبایی گل‌ها هستند و غزال‌ها نماد زیبایی در دشت‌ها و شکارگاه‌ها به شمار می‌روند.
ولی پیشم همان دارند مقدار
که خضرای دمن با نقش دیوار
هوش مصنوعی: اما در نزد من همانند مقدار دمنوش سبز و تصویر دیوار وجود دارد.
ز جام دیگر این مستی است ما را
به جان دیگر این هستی است ما را
هوش مصنوعی: ما از جامی دیگر مست شده‌ایم و این زندگی برای ما معنای دیگری دارد.
خلیلم گر درین بتخانه هستی
طلسم این بتان را برشکستی
هوش مصنوعی: اگر خلیلم در این معبد بت‌ها حضور دارد، توانسته‌ای طلسم این بت‌ها را بشکنی.
همه ایوان نگارستان مانی است
دریغا کان نگارستان ما نیست
هوش مصنوعی: کل دیوارهای زیبا و هنرمندانه مانند نگارخانه‌ای هستند، اما افسوس که آن نگارخانه که مورد نظر ماست، وجود ندارد.
بود هر دل به روی خوب مایل
ولی باشد به وجهی میل هر دل
هوش مصنوعی: هر دلی به سوی زیبایی علاقه‌مند است، اما هر دل به شکلی خاص به آن زیبایی جذب می‌شود.
چو دارد دوست بلبل عارض گل
چه در وجهش نشیند زلف سنبل؟
هوش مصنوعی: وقتی دوستی از بلبل زیبایی را داشته باشد، دیگر چه نیازی به زلف خوش رنگ سنبل است تا در چهره‌اش جلوه کند؟
چو نیلوفر به خورشیدست مایل
ز مهتاب جهانبخشش چه حاصل؟
هوش مصنوعی: نیلوفر دریایی به سمت خورشید تمایل دارد و این سوال مطرح می‌شود که بهره‌مندی از نور ماه چه ارزش و فایده‌ای دارد؟

حاشیه ها

1388/08/14 21:11

غلط
ز دست جم جهان انگشتری برد
(ندادم ) دیو ره زد، یا پری برد؟
صحیح
ز دست جم جهان انگشتری برد
ندانم دیو ره زد، یا پری برد؟
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1391/10/15 13:01
اکبر حاجبی

بباید رفتن این با شاه گفتن
ز شاه این قصه را نتوان نهفت
با سلام.نهفت به نهفتن اصلاح فرمایند.

1391/10/15 13:01
اکبر حاجبی

بع غایت ز آن پریشانی دژم شد
ز تخت سلطنت سوی حرم شد
با سلام.بع غایت به " به غایت " اصلاح فرمایند.

1391/10/15 13:01
اکبر حاجبی

ز نرگس‌ها سمن بر ژاله افشاند
به ناخن‌ها از سوسن لاله افشاند
در پیروی از وزن به نظر" از" در مصرع دوم باید به " ز" اصلاح شود.

1391/10/16 11:01
اکبر حاجبی

به پیش خویش باید دادش آواز
مگر از پرده بیرون افتند این راز»

با درود
افتند به افتد اصلاح فرمایند

1392/04/27 00:06
امین کیخا

اسمی از نگارستان مانی امده است میدانیم مانی نگارگر بوده است و در چین هواخواهان بسیاری داشته است و متون زیادی به فارسی و ترجمه های انها به سریانی و زبانهای ترکی التایی مثل ایغوری در ترفان چین بدست امده است .