بخش ۱۷ - غزل
گفتم خیال وصلت گفتا به خواب بینی
گفتم مثال رویت گفتا در آب بینی
گفتم به خواب دیدن زلفت چگونه باشد؟
گفتا که خویشتن را در پیچ و تاب بینی
گفتم که روی و مویت بنمای تا ببینم
گفتا که در دل شب چون آفتاب بینی
خروشش چون پرستاران شنیدند
یکایک سر به سر پیشش دویدند
که شاها چیست حالت ناله از چیست؟
جهان محکوم تست این نالش از کیست؟
چه کم داری که هیچت کم مبادا
چه غم داری که هیچت غم مبادا
به دل گفت این همی باید نهفتن
خیالست این نشاید باز گفتن
من این حال دل خود با که گویم
دوای درد پنهان از که جویم
چه گویم من که سودای که دارم
خیالِ سرو بالایِ که دارم
دهانی را کزو قطعا نشان نیست
میانی را که هیچش در میان نیست
ندیده من بدو چون دل نهادم؟
چرا دل را به هیچ از دست دادم؟
پدر گر صورت حالم بداند
مرا بی هیچ شک دیوانه خواند
همان بهتر که راز دل بپوشم
شکیبائی کنم، در صبر کوشم
سرشک خود چو آب جو نریزم
میان مردم آب رو نریزم
من از سیلاب چشم خود خرابم
یقین دانم که خواهد بردن آبم
همی گفتند و او خاموش میبود
به پاسخ قفل درج لعل نگشود
یکی میگفت این سودای یارست
دگر میگفت این رنج خمارست
ز نو بزم صبوحی ساز دادند
حریفان را به بزم آواز دادند
نوای ارغنونی برکشیدند
شراب ارغوانی درکشیدند
صبا برخاست گرد باغ گردید
ز گلرویان بستان هر که را دید
یکایک را درین مجلس دلالت
همی کرد از پی رفع ملالت
نخست آمد گل صد برگ در پیش
زر آورد و مِی گوینده با خویش
زر افشان کرد و از مِیْ مجلس آراست
به صد رو از شهنشه عذرها خواست
به زیر لب دعایش گفت صد راه
رخ اندر پاش میمالید کای شاه
ز دلتنگی دمی خود را برون آر
به می خوردن نشاطی در درون آر
من از غم داشتم در دل بسی خون
ز دل کردم به جام باده بیرون
شما را زندگانی جاودان باد
که ما خواهیم رفتن زود بر باد
در آمد بلبل صاحب فصاحت
که بادا خسروا فرخ صباحت
دمی با دوستان خوش باش و خندان
که دنیا را بقایی نیست چندان
تو این صورت که بینی بسته بر هم
چو گل از هم فرو ریزد به یک دم
درآمد لاله ناگه با پیاله
تو گفتی از زمین بررُست لاله
که شاها لالهٔ دردی کش آورد
مِیی و آنگه نه زآن می کان توان خورد
از آن می ساقیان را گرچه ننگست
که نیمی صاف و نیمی تیره رنگست
نشاید ریخت می گر درد باشد
که دردی نیز هم در خورد باشد
فرود آورد سر غمگین بنفشه
که کمتر کس شها مسکین بنفشه
چو گل بهر نثار ار زر ندارم
همینم بس که درد سر ندارم
در آمد نرگس سرمست مخمور
که باد از حضرتت چشم بدان دور
من مخمور دارم یک دو ساغر
فدایت کردم اینک دیده بر سر
درآمد سرو دست افشان و آزاد
که شاها جاودان سر سبزیت باد
چرا بهر جهان دل رنجه داری
دلی نازک همچون غنچه داری؟
بیا از کار من گیر اعتباری
که آزادم ز هر کاری و باری
نیاید هیچ کس اندر بر من
نمیبیند برهنه کس تن من
تهی دست و معلالحال باشم
ولیکن مستقیم احوال باشم
درخت میوه را بین کان همه بار
کشد از بهر روزی آخر کار
برش غیری خورد بادش برد برگ
بماند در میان عریان و بی برگ
زبان کرد از ثنای شاه سوسن
به فصلی خوش چو فصل گل مزین
که من آزاد کَردِ پادشاهم
چو سنبل از غلامان سپاهم
به آزادیت شاها صد زبانم
غلام همت آزادگانم
چو گل میبینمت امشب پریشان
ز ما چون غنچه در هم چیده دامان
هوس گر تخت و تاج و شهر داری
چو گل هم تاجوَر هم شهریاری
به هر کنجی گرت صد گونه گنج است
به هر گنجی از آن صد گونه رنج است
چه برد از گنج افریدون و هوشنج؟
که دایم باد ویران خانه گنج
بسی سوسن ملک را داشت رنجه
زبانش در دهن بگرفت غنچه
تو ای سوسن ز سر تا پا زبانی
حدیث کار و بار دل چه دانی؟
تو از نو رستگانی آب و گل را
من از پیوستگانم جان و دل را
نه من صاحب دلم کار دل است این
تو دم درکش که نه کار گل است این
ملک میکرد چون گل پیرهن چاک
سخن در زیر لب میگفت حاشاک
گهی با سرو رعنا رقص میکرد
گهی بر یاد نرگس باده میخورد
که این چون چشم مست یار او بود
که آن چون قامت دلدار او بود
چو از چوگان زلف او شدی مست
به جعد سنبل چین دَرزَدی دست
چو با اندیشهٔ لعلش فتادی
لب نوشین ساغر بوسه دادی
چو گشتی باغ و گلشن بر دلش تنگ
شدی در دامن صحرا زدی چنگ
دمی چون شمع پیش باد میمرد
که باد از کوی او بویی همی برد
کنیزی داشت شکر نام جمشید
که بود از صوت او در پرده ناهید
لب شکر چو گشتی هم لب عود
بر آوردی به سوز از حاضران دود
چو نی بستی کمر در مجلس شاه
به شیرینی زدی بر نیشکر راه
در آن مجلس نوائی آنچنان ساخت
که بلبل نعره زد گل خرقه انداخت
ملک زاده سرشک از دیده میراند
روان چون آب بیتی چند میخواند
نوائی کرد شیرین شکر آغاز
ز قول شاه میداد این غزل ساز
بخش ۱۶ - دیدن جمشید، خورشید را اندر خواب : چو روی خود بهشتی دید در خواب بخش ۱۸ - غزل: مطول قصهای دارم که گر خواهم بیان کردن
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ساوهسرا
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گفتم خیال وصلت گفتا به خواب بینی
گفتم مثال رویت گفتا در آب بینی
هوش مصنوعی: به او گفتم که برای دیدن تو باید با تو باشم، او گفت که این تنها در خواب ممکن است. گفتم که میتوانم چهرهات را در آب ببینم، او پاسخ داد که حتی این هم غیرممکن است.
گفتم به خواب دیدن زلفت چگونه باشد؟
گفتا که خویشتن را در پیچ و تاب بینی
هوش مصنوعی: گفتم خواب دیدن زلف تو چگونه است؟ او گفت که وقتی در خواب تو را میبینم، خودم را در پیچ و تاب زلفهایت مییابم.
گفتم که روی و مویت بنمای تا ببینم
گفتا که در دل شب چون آفتاب بینی
هوش مصنوعی: گفتم که چهره و موهایت را نشان بده تا ببینمت. او پاسخ داد که در دل شب، چگونه میتوانی مانند آفتاب مرا ببینی؟
خروشش چون پرستاران شنیدند
یکایک سر به سر پیشش دویدند
هوش مصنوعی: وقتی صدا و ناله او را پرستاران شنیدند، همه به سرعت و به صورت گروهی به سمت او رفتند.
که شاها چیست حالت ناله از چیست؟
جهان محکوم تست این نالش از کیست؟
هوش مصنوعی: این بیت به بررسی علت ناله و زاری اشاره دارد. شاعر از حاکم یا شاه میپرسد که دلیل این ناله و درد چیست و اینکه این ناله در پاسخ به چه چیزی به وجود آمده است. به نوعی، او به ماهیت مشکلات و حاکمیت بر دنیا میپردازد و از او میخواهد به این موضوع بپردازد.
چه کم داری که هیچت کم مبادا
چه غم داری که هیچت غم مبادا
هوش مصنوعی: هر چیزی که لازم داری، همیشه به دست میآید و هیچ چیزی از تو کم نمیشود. نگران هیچ چیز نباش، چون غم و اندوهی برای تو وجود نخواهد داشت.
به دل گفت این همی باید نهفتن
خیالست این نشاید باز گفتن
هوش مصنوعی: به دل گفتم که باید این فکر را در دل نگهدارم، چون این یک خیال است و نباید دوباره بیان شود.
من این حال دل خود با که گویم
دوای درد پنهان از که جویم
هوش مصنوعی: من نمیدانم برای بیان احساس درونیام به چه کسی بگویم و از چه کسی کمک بگیرم تا به دردهای نهانم درمانی بیابد.
چه گویم من که سودای که دارم
خیالِ سرو بالایِ که دارم
هوش مصنوعی: من نمیدانم چه بگویم در مورد عشق و آرزویی که در دل دارم؛ چون همه افکارم به آن سرو زیبایی که در ذهنم میگذرد وابسته است.
دهانی را کزو قطعا نشان نیست
میانی را که هیچش در میان نیست
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی اشاره به بیمعنایی یا عدم وجود دلیلی برای گفتار یا عمل دارد. مفهوم آن این است که گاهی اوقات ممکن است چیزی در میان باشد که خود هیچ وجودی ندارد، به نوعی تاکید بر پوچ بودن برخی از صحبتها یا مسائل زندگی است.
ندیده من بدو چون دل نهادم؟
چرا دل را به هیچ از دست دادم؟
هوش مصنوعی: چطور دلم را به کسی سپردم که هرگز او را ندیدهام؟ چرا این دل را به هیچ و پوچ از دست دادم؟
پدر گر صورت حالم بداند
مرا بی هیچ شک دیوانه خواند
هوش مصنوعی: اگر پدرم از وضعیت من باخبر شود، بدون هیچ شکی مرا دیوانه خواهد نامید.
همان بهتر که راز دل بپوشم
شکیبائی کنم، در صبر کوشم
هوش مصنوعی: بهتر است که احساسات و رازهای درونم را پنهان کنم و با صبر و تحمل با وضعیت مواجه شوم.
سرشک خود چو آب جو نریزم
میان مردم آب رو نریزم
هوش مصنوعی: اگر غم و اندوه خود را مانند آب زلال در جمع افراد بریزم، برایم نیکو نیست که احساساتم را در میان مردم جاری کنم.
من از سیلاب چشم خود خرابم
یقین دانم که خواهد بردن آبم
هوش مصنوعی: من از اشکهایم در شرایط سخت و ناگوارم و به خوبی میدانم که این وضعیت باعث درد و مشکل بیشتری برای من خواهد شد.
همی گفتند و او خاموش میبود
به پاسخ قفل درج لعل نگشود
هوش مصنوعی: در میان گفتوگوها، او سکوت میکرد و به جای پاسخ دادن، هیچ چیزی نمیگفت.
یکی میگفت این سودای یارست
دگر میگفت این رنج خمارست
هوش مصنوعی: یکی میگفت که این دلدادگی به محبوب است و دیگری میگفت که این احساس سختی و درد ناشی از نوشیدن شراب است.
ز نو بزم صبوحی ساز دادند
حریفان را به بزم آواز دادند
هوش مصنوعی: مجددًا جشنی پر از شادی برپا کردند و به دوستان دعوت کردند تا در این میهمانی آواز بخوانند.
نوای ارغنونی برکشیدند
شراب ارغوانی درکشیدند
هوش مصنوعی: صدای ساز و آواز شاداب و خوشی به گوش میرسد و در کنار آن، نوشیدن شراب با رنگ قرمز و زیبا آغاز شده است.
صبا برخاست گرد باغ گردید
ز گلرویان بستان هر که را دید
هوش مصنوعی: باد صبگاهی برخاست و در باغ گردش کرد و به گلرویان بستان نظر افکند و افرادی را که دید، مورد توجه قرار داد.
یکایک را درین مجلس دلالت
همی کرد از پی رفع ملالت
هوش مصنوعی: در این جمع، هر کس به نوعی به بیان نظرات و احساسات خود میپردازد تا خستگی و کدورت را از بین ببرد.
نخست آمد گل صد برگ در پیش
زر آورد و مِی گوینده با خویش
هوش مصنوعی: در ابتدا گل صد برگ به همراه خود طلا و شراب آورد.
زر افشان کرد و از مِیْ مجلس آراست
به صد رو از شهنشه عذرها خواست
هوش مصنوعی: نقره و طلا پراکنده کرد و با نوشیدنی مجلس را زیبا نمود و از پادشاه به هزار طریق عذرخواهی کرد.
به زیر لب دعایش گفت صد راه
رخ اندر پاش میمالید کای شاه
هوش مصنوعی: او در دل دعایی میکرد و با افسوس به پاهای او میمالید و میگفت: ای پادشاه، صدها راه پیش روی توست.
ز دلتنگی دمی خود را برون آر
به می خوردن نشاطی در درون آر
هوش مصنوعی: از دلtنگی دمی خود را آزاد کن و با نوشیدن می، شادی را در درون خود بوجود آور.
من از غم داشتم در دل بسی خون
ز دل کردم به جام باده بیرون
هوش مصنوعی: من در دل غمهای زیادی داشتم که مثل خون میجوشیدند، اما با نوشیدن شراب آنها را از دل بیرون کردم.
شما را زندگانی جاودان باد
که ما خواهیم رفتن زود بر باد
هوش مصنوعی: برای شما آرزوی زندگی ابدی دارم، چون ما به زودی از این دنیا خواهیم رفت و تنها خاطرهای خواهیم شد.
در آمد بلبل صاحب فصاحت
که بادا خسروا فرخ صباحت
هوش مصنوعی: بلبل خوشزبان و با قدرت بیان وارد شد و گفت: باشد که دلاوران و شادروان زادگان، مورد توجه و البته موفق باشند.
دمی با دوستان خوش باش و خندان
که دنیا را بقایی نیست چندان
هوش مصنوعی: لحظهای با دوستانت خوش بگذران و بخند، چون دنیا دوام زیادی ندارد.
تو این صورت که بینی بسته بر هم
چو گل از هم فرو ریزد به یک دم
هوش مصنوعی: وقتی که چشمانت را میبندی و به آن خواب عمیق میروی، مانند گلی که در یک لحظه به طور کامل باز میشود و در عین حال ممکن است از هم بریزد.
درآمد لاله ناگه با پیاله
تو گفتی از زمین بررُست لاله
هوش مصنوعی: ناگهان لالهای با پیالهای ظاهر شد، و تو گویی که لاله از زمین جوشیده و سربرآورده است.
که شاها لالهٔ دردی کش آورد
مِیی و آنگه نه زآن می کان توان خورد
هوش مصنوعی: که ای شاه، لالهای از درد را به وجود میآورد و سپس می آید و بعد از آن، از آن شراب نمیتوان نوشید.
از آن می ساقیان را گرچه ننگست
که نیمی صاف و نیمی تیره رنگست
هوش مصنوعی: ساقیان به خاطر این که شرابشان نصفش صاف و نصفش تیره است، شرمنده نمیشوند.
نشاید ریخت می گر درد باشد
که دردی نیز هم در خورد باشد
هوش مصنوعی: اگر درد وجود دارد، نباید می نوشید، چرا که این می هم خود به نوعی درد و مشکل است.
فرود آورد سر غمگین بنفشه
که کمتر کس شها مسکین بنفشه
هوش مصنوعی: بنفشه با دل گرفتهاش سرش را پایین آورد، زیرا کمتر کسی به حال او که از غم رنج میبرد، توجهی نشان میدهد.
چو گل بهر نثار ار زر ندارم
همینم بس که درد سر ندارم
هوش مصنوعی: اگرچه گل را برای اهدا ندارم، همین که با درد و رنجی مواجه نیستم، برای من کافیست.
در آمد نرگس سرمست مخمور
که باد از حضرتت چشم بدان دور
هوش مصنوعی: نرگس شاداب و سرمست به ما نزدیک شد و بادی وزید که چشمان ما را از وجود او دور کرد.
من مخمور دارم یک دو ساغر
فدایت کردم اینک دیده بر سر
هوش مصنوعی: من دو جام شراب دارم که در آن مست و شادابم و تمام توجهام به توست.
درآمد سرو دست افشان و آزاد
که شاها جاودان سر سبزیت باد
هوش مصنوعی: سرو به زیبایی و با آزادی قدم میزند و به شاه میگوید که همیشه جوانی و سرسبزیت باقی بماند.
چرا بهر جهان دل رنجه داری
دلی نازک همچون غنچه داری؟
هوش مصنوعی: چرا برای دنیا خودت را ناراحت میکنی؟ دلی حساس و لطیف همچون گل دارد.
بیا از کار من گیر اعتباری
که آزادم ز هر کاری و باری
هوش مصنوعی: بیا به کار من توجه کن و درک کن که من از هر گونه مسئولیت و مشکلی آزاد هستم.
نیاید هیچ کس اندر بر من
نمیبیند برهنه کس تن من
هوش مصنوعی: هیچ کس به سراغ من نمیآید و هیچکس نمیتواند برهنگی من را ببیند.
تهی دست و معلالحال باشم
ولیکن مستقیم احوال باشم
هوش مصنوعی: اگر چه از نظر مالی و وضعیت زندگی گرفتار هستم، اما درونمایه و روحیتم همیشه خوب و درست خواهد بود.
درخت میوه را بین کان همه بار
کشد از بهر روزی آخر کار
هوش مصنوعی: درخت میوه در میان دشتهای دیگر، برای تأمین روزی روزهای آینده، بار خود را خواهد برداشت.
برش غیری خورد بادش برد برگ
بماند در میان عریان و بی برگ
هوش مصنوعی: باد او را زد و برد، و تنها در میان بیبرگ و عریان ماند.
زبان کرد از ثنای شاه سوسن
به فصلی خوش چو فصل گل مزین
هوش مصنوعی: زبان دختر سوسن زبانی زیبا و دلنشین دارد، شبیه به فصلی خوش و شاداب که گلها در آن میروید و blossomed.
که من آزاد کَردِ پادشاهم
چو سنبل از غلامان سپاهم
هوش مصنوعی: من به اندازهای آزاد هستم که پادشاهی خود را از بندگی رها کردهام، مانند سنبلی که از میان خدمتگزاران خودش بیرون آمده است.
به آزادیت شاها صد زبانم
غلام همت آزادگانم
هوش مصنوعی: من به خاطر آزادیات، ای پادشا، با صد زبان از تو میگویم و به اوج آرمانهای آزادگان افتخار میکنم.
چو گل میبینمت امشب پریشان
ز ما چون غنچه در هم چیده دامان
هوش مصنوعی: امشب تو را مانند گلی مینگرم که پریشان و آشفته است، مانند غنچهای که در دامن ما جمع شده و در هم است.
هوس گر تخت و تاج و شهر داری
چو گل هم تاجوَر هم شهریاری
هوش مصنوعی: اگر به دنبال تخت و تاج و مقام شهریاری هستی، باید همچون گلی باشی که هم تاج دارد و هم مقام دلربایی.
به هر کنجی گرت صد گونه گنج است
به هر گنجی از آن صد گونه رنج است
هوش مصنوعی: در هر نقطهای اگر ثروتها و داراییهای زیادی وجود داشته باشد، به همان اندازه هم برای به دست آوردن آنها زحمت و دردسر وجود دارد.
چه برد از گنج افریدون و هوشنج؟
که دایم باد ویران خانه گنج
هوش مصنوعی: چه سودی از ثروت افریدون و هوشنج میرسد، در حالی که همواره باد تخریبکننده، خانهای که این ثروت در آن است را ویران میکند؟
بسی سوسن ملک را داشت رنجه
زبانش در دهن بگرفت غنچه
هوش مصنوعی: بسیاری از گلهای زیبا در باغ سلطنتی وجود دارد، اما زبان یکی از آنها چنان شیرین است که غنچههای دیگر را در دلش جا داده است.
تو ای سوسن ز سر تا پا زبانی
حدیث کار و بار دل چه دانی؟
هوش مصنوعی: ای سوسن، تو که از سر تا پای خود زیبایی و شگفتی را به همراه داری، چه میدانی از داستان کار و بار دل؟
تو از نو رستگانی آب و گل را
من از پیوستگانم جان و دل را
هوش مصنوعی: تو بار دیگر به رشد و بالندگی رسیدهای، در حالی که من وابسته به روح و احساساتم هستم.
نه من صاحب دلم کار دل است این
تو دم درکش که نه کار گل است این
هوش مصنوعی: من مالک قلب خود نیستم؛ این دل من است که کار خودش را میکند. این تویی که در کوچهای، به گلکاری مشغول هستی و به گل ربطی ندارد.
ملک میکرد چون گل پیرهن چاک
سخن در زیر لب میگفت حاشاک
هوش مصنوعی: ملک، مانند گلی که لباسش را پاره کرده است، به زیبایی و دلربایی میرسد و با خود حرفهایی را آهسته و زیر لب میزند که اصلاً قابل باور نیست.
گهی با سرو رعنا رقص میکرد
گهی بر یاد نرگس باده میخورد
هوش مصنوعی: گاه با دختری زیبا به رقص و شادی میپرداخت و گاه به یاد نرگسی که دوست داشت، شراب مینوشید.
که این چون چشم مست یار او بود
که آن چون قامت دلدار او بود
هوش مصنوعی: چشم مست یار او زیبا و دلربا است، مانند قامت محبوب او که دل را میبرد.
چو از چوگان زلف او شدی مست
به جعد سنبل چین دَرزَدی دست
هوش مصنوعی: وقتی که به دلیل زیبایی و پیچشهای موهای او سرمست شدم، دستم به زیبایی و ظرافت گل سنبل برخورد کرد.
چو با اندیشهٔ لعلش فتادی
لب نوشین ساغر بوسه دادی
هوش مصنوعی: زمانی که به فکر زیبایی لبان او افتادی، لب شیرینش را بوسه زدی.
چو گشتی باغ و گلشن بر دلش تنگ
شدی در دامن صحرا زدی چنگ
هوش مصنوعی: وقتی باغ و گلستان بر دلش تنگ شد، در دامن صحرا و دشت به جستجوی آرامش پرداخت.
دمی چون شمع پیش باد میمرد
که باد از کوی او بویی همی برد
هوش مصنوعی: لحظهای شمع در برابر باد خاموش میشد، چرا که باد بویی از سمت او میآورد.
کنیزی داشت شکر نام جمشید
که بود از صوت او در پرده ناهید
هوش مصنوعی: جمشید کنیزی به نام شکر داشت که صدای او در نواهای ناهید (الهه عشق و زیبایی) طنینانداز بود.
لب شکر چو گشتی هم لب عود
بر آوردی به سوز از حاضران دود
هوش مصنوعی: وقتی لبهای شیرین تو مانند چوب عود شد، از جمله حاضران بوی دود و سوز را به فضا منتشر کردی.
چو نی بستی کمر در مجلس شاه
به شیرینی زدی بر نیشکر راه
هوش مصنوعی: وقتی که تو در مجلس شاه زانو زدی و کمر خود را بستی، با شیرینی و لطافت بر نیشکر ایستادگیت تاثیر گذاشتی.
در آن مجلس نوائی آنچنان ساخت
که بلبل نعره زد گل خرقه انداخت
هوش مصنوعی: در آن مجلس صدایی به گونهای به وجود آمد که بلبل به شدت آواز خواند و گل، لباس خود را کنار گذاشت.
ملک زاده سرشک از دیده میراند
روان چون آب بیتی چند میخواند
هوش مصنوعی: فرزند پادشاه با دیدهاش اشک میریزد و مانند آب، شعرهایی چند را به آرامی میخواند.
نوائی کرد شیرین شکر آغاز
ز قول شاه میداد این غزل ساز
هوش مصنوعی: آوای شیرینی بر زبان آمد که به نام پادشاه، این شعر زیبا سروده شده است.
حاشیه ها
1393/03/22 03:05
میثم آیتی (شاعر)
سه بیت اول مربوط به غزل شماره ی 379 می باشد با آدرس زیر: سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۹
این شعر قصیده است و باید با حذف سه بیت نخست در قسمت قصاید نوشته شود.
1393/03/22 03:05
میثم آیتی (شاعر)
پوزش می خواهم از این که گفتم "این شعر قصیده است".
این شعر مثنوی است و باید در بخش مربوطه ی خود قرار گیرد.
1403/07/04 13:10
صبور ادیب زاده
سه بیت نخست مربوط به شعر دیگری است و آوردن آن در ابتدای این مثنوی اشتباه است لطفاً این سه بیت را که مربوط به یک غزل دیگر است از ابتدای این مثنوی حذف کنید