گنجور

بخش ۱۶ - دیدن جمشید، خورشید را اندر خواب

چو روی خود بهشتی دید در خواب
روان هر سو چو کوثر چشمهٔ آب
کنار جوی ریحان بردمیده
میان باغ طوبی سر کشیده
فراز شاخ مرغان خوش آواز
همی کردند با هم سرّ دل باز
ز شبنم تاج گل چون تاج پرویز
بر آن آویزه از درّ دلاویز
همه خاکش عبیر و زعفران بود
همه فرشش حریر و پرنیان بود
صبا می‌کرد بر گل جان فشانی
به گل می‌داد هر دم زندگانی
میان باغ قصری دید عالی
چو برج ماه خورشیدیش والی
منور برجهای قصر یکسر
به ماه و مشتری و زهره و خور
ملک می‌گفت با خود که این چه جایست
که جوزا صورت و حورا نمایست!
بر آن آمد که فردوس برین است
قصور خلد و جای حور عین است
درین بود او که ناگه بی حجابی
ز بام قصر سر زد آفتابی
چو خورشیدش عذار ارغوانی
درخشان از نقاب آسمانی
بتی رعنا و کش، ماه مقنع
چو مه بر جبهه اکلیلش مرصع
فروغ عارض او عکس خورشید
نگین خاتمش را مهر جمشید
ز سنبل بر سمن مرغول بسته
ز موغولش بنفشه دسته دسته
لب لعلش درخشان در نگین داشت
به پیشانی خم ابروی چین داشت
ز زلفش سنبل اندر تاب می‌شد
ز شرم عارضش گل آب می‌شد
اگر در دل خیالش بسته گشتی
ز تاب دل عذارش خسته گشتی
قضا شهزاده را ناگه خبر کرد
در آن زلف و قد و بالا نظر کرد
بزد آهی و احوالش تبه شد
چو زلف آن صنم روزش سیه شد
صباح زندگانی شد بر او شام
که آمد آفتابش بر لب بام
قضای آسمانی چون بر آید
اگر بندی در از بامت درآید
کمند عنبر از بالای آن قصر
فروهشته ز سر تا پای آن قصر
دل سودایی او بی سر و پا
به مشکین نردبان بر شد به بالا
دل جمشید را ناگه پری برد
به دستانش ز دست انگشتری برد
چو بیدل شد ملک، فریاد دربست
بجَست از خواب و خواب از چشم او جَست
همی زد دست بر سر سنگ بر بر
که نه دل داشت اندر بر نه دلبر
همی نالید و در غم اشک می‌سفت
به زاری این غزل با خویش می‌گفت

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو روی خود بهشتی دید در خواب
روان هر سو چو کوثر چشمهٔ آب
هوش مصنوعی: وقتی که در خواب چهره‌ای زیبا و بهشتی را دید، مانند آب زلال و گوارا، شادی و سرزندگی به هر طرف سرازیر شد.
کنار جوی ریحان بردمیده
میان باغ طوبی سر کشیده
هوش مصنوعی: در کنار جوی، ریحان خوشبویی را چیده‌ام و در میان باغ خوش‌عطر طوبی، سر بر افراشته‌ام.
فراز شاخ مرغان خوش آواز
همی کردند با هم سرّ دل باز
هوش مصنوعی: مرغان خوش‌صدا بر روی شاخه‌ها تجمع کرده و با یکدیگر به گفتگو و بیان رازهای دلشان می‌پردازند.
ز شبنم تاج گل چون تاج پرویز
بر آن آویزه از درّ دلاویز
هوش مصنوعی: بر روی گل، شبنم مانند تاجی آویزان است که زیبایی آن را شبیه تاج پرویز کرده است. این شبنم به مانند مرواریدهایی دلنشین و زیبا به نظر می‌رسد.
همه خاکش عبیر و زعفران بود
همه فرشش حریر و پرنیان بود
هوش مصنوعی: تمام خاک آنجا معطر و زیبا بود و فرش‌هایش از پارچه‌های نرم و گرانبها بافته شده بودند.
صبا می‌کرد بر گل جان فشانی
به گل می‌داد هر دم زندگانی
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی بر روی گل‌ها جان‌فشانی می‌کند و هر لحظه به آن‌ها زندگی می‌بخشد.
میان باغ قصری دید عالی
چو برج ماه خورشیدیش والی
هوش مصنوعی: در وسط باغ، قصری بلند و زیبا مانند ماه و خورشید دیده می‌شود که بر آن سلطنت و شکوه حاکم است.
منور برجهای قصر یکسر
به ماه و مشتری و زهره و خور
هوش مصنوعی: برج‌های قصر به طور کامل روشن و درخشان هستند و نور آنها به اندازه‌ی نور ماه، مشتری، زهره و خورشید است.
ملک می‌گفت با خود که این چه جایست
که جوزا صورت و حورا نمایست!
هوش مصنوعی: ملک با خود فکر می‌کرد که این مکان چه جایی است که مثل صورت زیبا و حوری دل‌ربا به نظر می‌رسد!
بر آن آمد که فردوس برین است
قصور خلد و جای حور عین است
هوش مصنوعی: این مکان بهشتی که در موردش صحبت می‌شود، همانند بهشت است که در آن قصرهایی وجود دارد و وجود حوریان زیبا نیز به آن زیبایی می‌بخشد.
درین بود او که ناگه بی حجابی
ز بام قصر سر زد آفتابی
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از فردی است که ناگهان و به طور غیرمنتظره، بدون پوشش و حجاب، از بالای قصر نمایان می‌شود. این شخصیت به مانند آفتاب می‌درخشد و توجه همه را جلب می‌کند.
چو خورشیدش عذار ارغوانی
درخشان از نقاب آسمانی
هوش مصنوعی: چهره‌اش شبیه به خورشید است که با رنگ قرمزرنگ خود درخشش خاصی دارد و تمام زیبایی‌اش از پس آسمان نمایان شده است.
بتی رعنا و کش، ماه مقنع
چو مه بر جبهه اکلیلش مرصع
هوش مصنوعی: دختری زیبا و دلربا، همچون ماهی که با پوشش خود زیباتر شده است، و در پیشانی‌اش نیز جواهراتی درخشان زینت‌بخش اوست.
فروغ عارض او عکس خورشید
نگین خاتمش را مهر جمشید
هوش مصنوعی: چهره‌ی او مانند نور خورشید درخشان است و زیبایی انگشتری که بر دست دارد، به مهر و جلال جمشید اشاره می‌کند.
ز سنبل بر سمن مرغول بسته
ز موغولش بنفشه دسته دسته
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به زیبایی و جذابیت گل‌ها اشاره می‌کند. سنبل و سمن به عنوان نمادهایی از زیبایی و لطافت هستند و مرغول (پرنده‌ای زیبا) در این تصویر به آن‌ها افزوده شده است. بنفشه‌ها نیز به صورت دسته دسته به زیبایی این تصویر کمک می‌کنند. به طور کلی، این متن تصویر زیبای طبیعت و گل‌ها را به تصویر می‌کشد.
لب لعلش درخشان در نگین داشت
به پیشانی خم ابروی چین داشت
هوش مصنوعی: لب زیبای او مانند لعل درخشانی است که در یک نگین قرار دارد و پیشانی‌اش با خم ابروهایش زینت یافته است.
ز زلفش سنبل اندر تاب می‌شد
ز شرم عارضش گل آب می‌شد
هوش مصنوعی: موهای او مانند سنبل در حال تاب خوردن بود و به خاطر شرم رویش، گل‌ها نیز در آب به وجود می‌آمدند.
اگر در دل خیالش بسته گشتی
ز تاب دل عذارش خسته گشتی
هوش مصنوعی: اگر به فکر و خیال او فرو رفته‌ای، پس از شدت احساس و دلتنگی خسته و آزرده شده‌ای.
قضا شهزاده را ناگه خبر کرد
در آن زلف و قد و بالا نظر کرد
هوش مصنوعی: سرنوشت ناگهان جوانی را مطلع ساخت و او در زیبایی و قامت بلند و آرایش موهایش به تماشا ایستاد.
بزد آهی و احوالش تبه شد
چو زلف آن صنم روزش سیه شد
هوش مصنوعی: او با یک آه عمیق حالش خراب شد، مانند زلف آن معشوق که روزش به سیاهی گرایید.
صباح زندگانی شد بر او شام
که آمد آفتابش بر لب بام
هوش مصنوعی: صبح زندگی‌اش به شب تبدیل شد، چون آفتابش بر لبه بامش درخشید.
قضای آسمانی چون بر آید
اگر بندی در از بامت درآید
هوش مصنوعی: زمانی که تقدیر آسمانی به وقوع بپیوندد، اگر درب منزلت بسته باشد، سرانجام از بالای آن وارد می‌شود.
کمند عنبر از بالای آن قصر
فروهشته ز سر تا پای آن قصر
هوش مصنوعی: دستگاهی خوشبو و زیبا از بالای آن کاخ به پایین آویزان شده و به کل آن ساختمان جلوه‌های خاصی بخشیده است.
دل سودایی او بی سر و پا
به مشکین نردبان بر شد به بالا
هوش مصنوعی: دل عاشق او بی‌تاب و بی‌قرار به نردبانی سیاه و زیبا بالا رفت.
دل جمشید را ناگه پری برد
به دستانش ز دست انگشتری برد
هوش مصنوعی: ناگهان، پری دل جمشید را ربود و حلقه‌ای را که در دستانش بود، از دستش گرفت.
چو بیدل شد ملک، فریاد دربست
بجَست از خواب و خواب از چشم او جَست
هوش مصنوعی: وقتی که دل مانند بیدل و بی‌خبر از هر چیز باشد، فریاد و ناله به‌راحتی از خواب بیدار می‌شود و خواب از چشمان او می‌گریزد.
همی زد دست بر سر سنگ بر بر
که نه دل داشت اندر بر نه دلبر
هوش مصنوعی: او با دست به سنگ سرش می‌زد و در دل نه عشق داشت و نه محبوبی.
همی نالید و در غم اشک می‌سفت
به زاری این غزل با خویش می‌گفت
هوش مصنوعی: او در حال ناله بود و از غم، اشک می‌ریخت. به آرامی و با حزن، این شعر را با خودش می‌گفت.