بخش ۱۰۲ - رباعی
از رنگ بیاض رویت ای رشک قمر
وز عکس گل جمالت ای غیرت خَور
مشاطه آفتاب بر روی افق
سرخاب و سپیداب کشد شام و سحر
چو شیرین را به هودج درنشاندند
فرستادند و خسرو را بخواندند
ملک جمشید مست از بزم مستان
خرامان رفت در خرم شبستان
شبستانی چو زلف مشک مویان
منور کرده حسن ماهرویان
نگارین لعبتانِ خُلُّخ و چین
چو سرو ناز سر تا پای رنگین
سمن رویان چو سرو استاده بر پای
همه صاحب جمال و مجلس آرای
به دست هر یکی شمعی معنبر
بتان را گرم چون شمع از هوا سر
به هر شمعی که ماهی برگرفته
فلک صد شمع انجم درگرفته
فروغ بزم آن شب برده ناموس
ازین هر هفت شمع و هفت فانوس
ز شادی بر فلک رقصیده ناهید
که هست امشب وصال ماه و خورشید
شب هندو به لالائی روارو
همی زد در رکاب آن مه نو
نثاری بر سرش ریزان ز بالا
ز اطباق فلک لولوی لالا
شهنشه دید زنگاری نقابی
به شب در مهد زنگار آفتابی
چو باد صبحدم صد لاله بنمود
ز گلبرگش نقاب شرم بگشود
در آمد چون نسیم نو بهاری
کشید آن غنچه را در بوسه کاری
ز سوسن نارون را ساخت چنبر
ز گلبرگ بهاری کرد بستر
دو سرو ناز پیچیدند بر هم
دو شاخ میوه پیوستند بر هم
کشید آن خرمن گل را در آغوش
برون کرد از تنش دیبای گلپوش
برش تا ناف باغی بود ز سوسن
به زیر سوسن از نسرین دو خرمن
سمن را یافت در والا حصاری
ببسته لاله زاری در اِزاری
ز مویش صد هزاران خون به گردن
نبودش جز میان یک موی بر تن
میان با یاسمین و نسترن در
بلورین برکهای چون حوض کوثر
بلورین کوه در زیر کمر گاه
در آن کوه و کمر دل گشته گمراه
فرود برکهاش عینالحیوتی
مصفی روضهاش از هر نباتی
دو سیمین در بر او کرده فراهم
بر آن در، بندِ مُهر خاتم جم
کلید آن در از پولاد چین بود
ز سیمین دُرج قفل لعل بگشود
به ناگه خاتم یاقوت خورشید
فتاد اندر دم ماهی جمشید
شد از خورشید پیدا کان یاقوت
روان در چشمه خورشید شد حوت
یکی سیراب شد از عین خورشید
یکی سرمست گشت از جام جمشید
فلک شد چاکر و ایام داعی
جهان میساخت بر ساز این رباعی:
باد آمد و بکر غنچه را دمها داد
نرمک نرمک بند قبایش بگشاد
پیراهنش امروز به خون آلودهست
پیداست که دوش دختری داد به باد
چو مهرویان زنگاری شبستان
پس زرین تُتُق گشتند پنهان
عروس روز خون آلوده دامن
خرامان شد برین پیروز گلشن
خوش و خندان و عنبر بوی جمشید
برون آمد چو صبح از مهد خورشید
حریر چینی و مصری قلم خواست
رخ صبح از سواد شب بیاراست
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: ساوهسرا
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از رنگ بیاض رویت ای رشک قمر
وز عکس گل جمالت ای غیرت خَور
هوش مصنوعی: از روشنی و زیبایی چهرهات، ای که به ماه حسادت میورزی، و از زیبایی گلهایی که در چهرهات منعکس شدهاند، ای غیرت گلها.
مشاطه آفتاب بر روی افق
سرخاب و سپیداب کشد شام و سحر
هوش مصنوعی: آفتاب مانند آرایشگری با دقت بر روی افق، رنگهای سرخابی و سپید را به تصویر میکشد و این زیبایی را در صبح و شام به نمایش میگذارد.
چو شیرین را به هودج درنشاندند
فرستادند و خسرو را بخواندند
هوش مصنوعی: وقتی شیرین را در گاری نشاندند و به سفر فرستادند، خسرو را نیز به حضور فراخواندند.
ملک جمشید مست از بزم مستان
خرامان رفت در خرم شبستان
هوش مصنوعی: پادشاه جمشید، که از خوشی و شادمانی در مهمانی مستان سرمست شده بود، به آرامی و با ناز به سوی باغ خوشگذرانی رفت.
شبستانی چو زلف مشک مویان
منور کرده حسن ماهرویان
هوش مصنوعی: فضای شب مانند زلفهای مشکی است که زیبایی چهرههای خوشروی را روشن کرده است.
نگارین لعبتانِ خُلُّخ و چین
چو سرو ناز سر تا پای رنگین
هوش مصنوعی: زیبایانی که با لباسهای خوشرنگ و جالب خود، مانند سروهای زیبا، از سر تا پا رنگین و جذاب هستند.
سمن رویان چو سرو استاده بر پای
همه صاحب جمال و مجلس آرای
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و قامت دلنشین سمنرویان اشاره شده است. آنها مانند سروهایی بلند و استوار ایستادهاند و محافل و مجالس را با زیبایی خود زینت میبخشند.
به دست هر یکی شمعی معنبر
بتان را گرم چون شمع از هوا سر
هوش مصنوعی: هر کس به دست خود شمعی روشن کرده و بتها را گرم میکند، همانطور که شمع از هوا گرم میشود.
به هر شمعی که ماهی برگرفته
فلک صد شمع انجم درگرفته
هوش مصنوعی: هر شمعی که ماه را در آغوش گرفته، صد شمع ستاره را به دور خود جمع کرده است.
فروغ بزم آن شب برده ناموس
ازین هر هفت شمع و هفت فانوس
هوش مصنوعی: در آن شب زرق و برق و نور، زیبایی و سرزندگی خاصی حاکم بود که همه شمعها و چراغها را تحتالشعاع قرار داده بود.
ز شادی بر فلک رقصیده ناهید
که هست امشب وصال ماه و خورشید
هوش مصنوعی: از خوشحالی، سیاره ناهید (زهره) بر آسمان میرقصد، چون امشب زمان دیدار ماه و خورشید است.
شب هندو به لالائی روارو
همی زد در رکاب آن مه نو
هوش مصنوعی: شب هندو با صدای لالایی خود، به آرامی در کنار آن ماه نو (که به تازگی به جهان آمده) میگذرانید.
نثاری بر سرش ریزان ز بالا
ز اطباق فلک لولوی لالا
هوش مصنوعی: باران نیکیها بر سر او میبارد، از طرف آسمان و سرنوشتش که مانند لالایی آرامشبخش است.
شهنشه دید زنگاری نقابی
به شب در مهد زنگار آفتابی
هوش مصنوعی: پادشاهی نظارهگر بود که در دل شب، نقابی زنگارین را دید، مانند آفتابی که در مهد زنگار پنهان شده است.
چو باد صبحدم صد لاله بنمود
ز گلبرگش نقاب شرم بگشود
هوش مصنوعی: نگاهی به صبحگاهانه مانند وزش باد، صدها لاله را به نمایش گذاشت و با باز کردن گلبرگهای خود، حجاب شرم را کنار زد.
در آمد چون نسیم نو بهاری
کشید آن غنچه را در بوسه کاری
هوش مصنوعی: نسیم بهاری به آرامی بهدرون آمد و غنچه را با بوسهای لطیف نوازش کرد.
ز سوسن نارون را ساخت چنبر
ز گلبرگ بهاری کرد بستر
هوش مصنوعی: از گل سوسن، حلقهای درست کرد و با گلبرگهای بهاری، جایی نرم و راحت فراهم نمود.
دو سرو ناز پیچیدند بر هم
دو شاخ میوه پیوستند بر هم
هوش مصنوعی: دو درخت سرو زیبا به هم پیچیده و شاخههای میوهشان به هم متصل شدهاند.
کشید آن خرمن گل را در آغوش
برون کرد از تنش دیبای گلپوش
هوش مصنوعی: گلهای زیبا را در آغوش گرفت و با دقت و محبت، لباس زیبای آنها را بیرون آورد.
برش تا ناف باغی بود ز سوسن
به زیر سوسن از نسرین دو خرمن
هوش مصنوعی: باغی با گلهای سوسن به قدری زیبا و گسترده بود که تا ناحیه کمر امتداد داشت، و زیر گلهای سوسن، دو دسته گل نسرین وجود داشت.
سمن را یافت در والا حصاری
ببسته لاله زاری در اِزاری
هوش مصنوعی: در یک باغ زیبا، بوی گل سمن به مشام میرسید و دشت پر از لالههایی بود که به زیبایی خود میبالیدند.
ز مویش صد هزاران خون به گردن
نبودش جز میان یک موی بر تن
هوش مصنوعی: ز موی او چنان زیبایی و جذابیتی است که اگر بخواهیم ارزش آن را بسنجیم، به اندازهی هزاران خونبهای گردن است، اما تنها با یک تار موی او میتوان چنین حسی را در وجود انسان ایجاد کرد.
میان با یاسمین و نسترن در
بلورین برکهای چون حوض کوثر
هوش مصنوعی: در میان گلهای یاسمین و نسترن، برکهای شفاف و زیبا مانند حوض کوثر قرار دارد.
بلورین کوه در زیر کمر گاه
در آن کوه و کمر دل گشته گمراه
هوش مصنوعی: کوهی از بلور زیبا در زیر قوس کمر وجود دارد و در این کوه و قوس دل، انسان دچار سردرگمی و گمراهی شده است.
فرود برکهاش عینالحیوتی
مصفی روضهاش از هر نباتی
هوش مصنوعی: آب زلال برکهاش نشانه زندگیاش است و باغش از هر گیاه دیگری پاکتر و زیباتر است.
دو سیمین در بر او کرده فراهم
بر آن در، بندِ مُهر خاتم جم
هوش مصنوعی: دو سیمین در بر او یعنی دو عدد نقرهای بر روی او قرار دارد. این دو نقرهای به طور ویژهای روی در قرار گرفته که به بندِ مُهر خاتم جم اشاره دارد، به معنای وجود علامت یا نشانی خاص بر روی در. این تصویر به نوعی بر اهمیت و زیبایی آن در اشاره دارد و نشاندهندهی ارزش و جایگاه خاصی است.
کلید آن در از پولاد چین بود
ز سیمین دُرج قفل لعل بگشود
هوش مصنوعی: کلید آن در از جنس فولاد چین بود و در قفل لعل با درخشش نقرهای باز شد.
به ناگه خاتم یاقوت خورشید
فتاد اندر دم ماهی جمشید
هوش مصنوعی: ناگهان انگشتر یاقوتی که نماد خورشید است، در زمان دمیدن ماهی جمشید به زمین افتاد.
شد از خورشید پیدا کان یاقوت
روان در چشمه خورشید شد حوت
هوش مصنوعی: از نور خورشید نمایان شد که آن یاقوت زیبای درخشان در چشمهی نور خورشید به رنگ حوت (ماهی) درآمد.
یکی سیراب شد از عین خورشید
یکی سرمست گشت از جام جمشید
هوش مصنوعی: یک نفر از نور و روشنایی خورشید سیراب و پرانرژی شده، و نفر دیگری از باده جام جمشید، که نماد شادی و خوشی است، سر مست و خوشحال شده است.
فلک شد چاکر و ایام داعی
جهان میساخت بر ساز این رباعی:
هوش مصنوعی: زمانه به خدمت درآمد و روزگار به آهنگ این رباعی جهانی نو میافرید.
باد آمد و بکر غنچه را دمها داد
نرمک نرمک بند قبایش بگشاد
هوش مصنوعی: باد وزید و غنچهی تازه را نوازش کرد و آرام آرام دکمههای لباسش را باز کرد.
پیراهنش امروز به خون آلودهست
پیداست که دوش دختری داد به باد
هوش مصنوعی: امروز پیراهن او رنگین به خون شده است و مشخص است که دختری شب گذشته آن را به باد سپرده است.
چو مهرویان زنگاری شبستان
پس زرین تُتُق گشتند پنهان
هوش مصنوعی: چو لبهای زیبا و دلفریب، در سایهی شب تیره و تار، به آرامی درخشش طلایی خود را نشان دادند و به طور پنهانی نمودار شدند.
عروس روز خون آلوده دامن
خرامان شد برین پیروز گلشن
هوش مصنوعی: عروس روز با چادری خونین و درخشان به آرامی بر روی زمین گلزار راه میرود و بر این پیروزی خود در باغ شکوفههای زیبا میبالد.
خوش و خندان و عنبر بوی جمشید
برون آمد چو صبح از مهد خورشید
هوش مصنوعی: شادی و خوشحالی و بویی خوش مانند عطر خاص جمشید، از درون بهدور آمد مانند صبح که از دل خورشید بیرون میآید.
حریر چینی و مصری قلم خواست
رخ صبح از سواد شب بیاراست
روی حریر سفید نامه نوشت [انگار که رخ بامداد را با سیاهی شب آراسته باشد]