بخش ۵ - آغاز داستان
شنیدم که شاهی به ایران زمین
سزاوار دیهیم و تاج و نگین
زر افشان چو خورشید در گاه بزم
سر افشان چو شمشیر درگاه رزم
ز آب کفش بحر گریان شده
ز تاب تفش ببر بریان شده
اگر با فلک در کمر دست کین
زدی آسمان را زدی بر زمین
به رمح از فلک عقده را میگشود
ز چوگان او گوی مه میربود
چو دستش کمان را بیاراستی
ز هازه ز هر گوشه برخاستی
چو بر گوش مرکب نهادی قدم
زدی خامه را پای کردی قلم
زهی زور دست شهنشاه زه
که بست از سر دست بر چرخ زه
همه رادی و مردی و بخردی
ز سر تا به پا فره ایزدی
قدش در لطافت که جانی است پاک
فرو برده آب روان را به خاک
اگر مانی آن روی دیدی یقین
به هم برزدی صورت نقش چین
خرامان قدش با رخ ماهتاب
چو سروی که بار آورد آفتاب
چو خورشید ماهیش منظور بود
ز سر تا قدم پایه نور بود
فرشته نهادی، پری پیکری
لطیفی، ظریفی، هنر پروری
ز سر تا به پا و ز پا تا به سر
همه جان و دل بود و هوش و هنر
دو گنجش نهان در دو کنج دهن
نبودش در آن کنج گنج سخن
ز شور لب لعل شیرین وی
به تلخی همی داد جان جام می
به هر گوشه نرگسش دلربا
در آن گوشهها جاودان کرده جا
جوانی به قد راست، چون نیشکر
تراشیده اندام و بسته کمر
لبانش سراسر ز قند و نبات
دهانش لبالب ز آب حیات
از او پر هنرتر جوانی نبود
به حسن رخش دلستانی نبود
ز معشوق عاشق به خوبی بسی
فرون بود و دانست این هر کسی
خرد وزنشان کرد با یکدگر
به شیرینی این بود از آن چربتر
در آیینه میدید رخسار خویش
که او بود صد ره به از یار خویش
ولی عشق را با چنینها چه کار؟
هوی پادشاهی است بس کامگار
گهی خیمه را بر سرابی زند
گهی بر کند، بر سر آبی زند
گهش راه روم است و گه ز نگبار
گهش جای هند است و گه قندهار
شهنشاه را مونس و یار بود
شب و روز دلجوی و دلدار بود
مه و سالشان چون مه و آفتاب
نظر بود با همه به روز شباب
کشیدی گه و بیگه از جام کی
به شادی روی دلارام می
چو چشم و لب خویشتن کامیاب
گهی در شکار و گهی در شراب
چو ابروی خود گاه در بوستان
کشیدند بر گلستان سایهبان
چو خورشید تابان به فصل بهار
مبارک شده هر دو بر روزگار
« چو شیر و شکر با هم آمیخته »
چو جان و خرد در هم آمیخته
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ساوهسرا
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شنیدم که شاهی به ایران زمین
سزاوار دیهیم و تاج و نگین
هوش مصنوعی: شنیدهام که پادشاهی در ایران وجود دارد که شایستهی سلطنت و داشتن تاج و جواهرات است.
زر افشان چو خورشید در گاه بزم
سر افشان چو شمشیر درگاه رزم
هوش مصنوعی: در جشن و شادی، مانند خورشید درخشان و در میدان نبرد، همچون شمشیر تیز و برنده نمایش قدرت و شجاعت میکند.
ز آب کفش بحر گریان شده
ز تاب تفش ببر بریان شده
هوش مصنوعی: به دلیل شدت گرما و تابش آفتاب، آب دریا به شدت میجوشد و به حالت غمگینی درمیآید. همچنان که میتوان دید که بر اثر حرارت، گوشت ببر برشته و پخته میشود.
اگر با فلک در کمر دست کین
زدی آسمان را زدی بر زمین
هوش مصنوعی: اگر با دقت و قدرت عمل کنی و در مسیر اهداف خود تلاش کنی، میتوانی تأثیر زیادی بر جهان پیرامون خود بگذاری.
به رمح از فلک عقده را میگشود
ز چوگان او گوی مه میربود
هوش مصنوعی: سپر آسمانی معماها را با نیروی خود باز میکرد و از توپ او، ماه را میربود.
چو دستش کمان را بیاراستی
ز هازه ز هر گوشه برخاستی
هوش مصنوعی: وقتی که او دستش را به سمت کمان به درستی آماده کرد، صدای هراز (زنگ و صدا) از هر طرف بلند شد.
چو بر گوش مرکب نهادی قدم
زدی خامه را پای کردی قلم
هوش مصنوعی: زمانی که بر مرکب سوار شوی و حرکت کنی، نوک قلم را بر زمین گذاشته و در واقع آن را به نوعی زیر پا گذاشتهای.
زهی زور دست شهنشاه زه
که بست از سر دست بر چرخ زه
هوش مصنوعی: عجب قدرتی از سوی پادشاه که با دستان خود بر گردونهی تقدیر اثر میگذارد.
همه رادی و مردی و بخردی
ز سر تا به پا فره ایزدی
هوش مصنوعی: همه ویژگیهای شایسته انسانی و فضایل اخلاقی از سر تا پا در تو وجود دارد و تو در کمال زیبایی و نجابت هستی.
قدش در لطافت که جانی است پاک
فرو برده آب روان را به خاک
هوش مصنوعی: قد او همچون جان پاک و لطیف است و به همین سبب، آب روان را به خاک فرو میبرد.
اگر مانی آن روی دیدی یقین
به هم برزدی صورت نقش چین
هوش مصنوعی: اگر چهرهی معشوق را ببینی، مطمئناً از شدت شوق و عشق، تمامی زیباییهای عالم را فراموش میکنی و فقط به زیبایی او فکر میکنی.
خرامان قدش با رخ ماهتاب
چو سروی که بار آورد آفتاب
هوش مصنوعی: قدمهای او به قدری زیبا و دلپذیر است که مانند سرو بلند و استواری میماند که زیر نور ماه، جذابیت خاصی پیدا کرده است.
چو خورشید ماهیش منظور بود
ز سر تا قدم پایه نور بود
هوش مصنوعی: چنان که خورشید درخشش و روشنی دارد، آن شخص نیز از سر تا پا پر از نور و روشنایی است.
فرشته نهادی، پری پیکری
لطیفی، ظریفی، هنر پروری
هوش مصنوعی: تو مانند فرشتهای هستی که به زیبایی و لطافت شناخته میشود و در هنر و خلاقیت نیکوست.
ز سر تا به پا و ز پا تا به سر
همه جان و دل بود و هوش و هنر
هوش مصنوعی: تمام وجود انسان، از سر تا پا و از پا تا سر، پر از احساس زنده و هوش و ذوق است.
دو گنجش نهان در دو کنج دهن
نبودش در آن کنج گنج سخن
هوش مصنوعی: دو گنجشک در دو گوشهی دهان پنهان هستند، ولی در آن گوشه، خبری از گنج نیافتن نیست.
ز شور لب لعل شیرین وی
به تلخی همی داد جان جام می
هوش مصنوعی: از طعم شیرین لبان او که شور و هیجان را به همراه داشت، جانم به تلخی میشد، مانند حالتی که از نوشیدن میپیچد.
به هر گوشه نرگسش دلربا
در آن گوشهها جاودان کرده جا
هوش مصنوعی: در هر گوشهای از زیبایی او دل را میرباید و در آن مکانها درختی از جاودانگی ریشه دوانیده است.
جوانی به قد راست، چون نیشکر
تراشیده اندام و بسته کمر
هوش مصنوعی: جوانی با قدی بلند و یکدست مثل نیشکر، که اندامی خوشتراش دارد و کمرش را هم محکم بسته است.
لبانش سراسر ز قند و نبات
دهانش لبالب ز آب حیات
هوش مصنوعی: لبان او به sweetness شبیه است و دهانش پر از زندگی و نشاط است.
از او پر هنرتر جوانی نبود
به حسن رخش دلستانی نبود
هوش مصنوعی: هیچ جوانی به اندازه او با استعداد و هنرمند نیست و هیچ چهره زیبایی به charm و جذابیت او نمیرسد.
ز معشوق عاشق به خوبی بسی
فرون بود و دانست این هر کسی
هوش مصنوعی: عاشق از معشوق خود به خوبیهای زیادی پی برد و متوجه شد که هر کس از او چیزهای خاصی میفهمد.
خرد وزنشان کرد با یکدگر
به شیرینی این بود از آن چربتر
هوش مصنوعی: خرد آنها را به گونهای تنظیم کرد که با هم ترکیب شده و نتیجهای شیرینتر از قبل بهوجود آورد.
در آیینه میدید رخسار خویش
که او بود صد ره به از یار خویش
هوش مصنوعی: در آینه چهره خود را میدید و متوجه شد که زیباییاش به مراتب بیشتر از زیبایی محبوبش است.
ولی عشق را با چنینها چه کار؟
هوی پادشاهی است بس کامگار
هوش مصنوعی: عشق را با این چیزها نمیتوان سنجید و مقایسه کرد؛ زیرا عشق یک احساس عمیق و غنی است که خود یک پادشاهی موفق و فراموشنشدنی است.
گهی خیمه را بر سرابی زند
گهی بر کند، بر سر آبی زند
هوش مصنوعی: گاهی چادر را بر روی زمین خشک و بیآب میزنند و گاهی آن را بر روی جایی که آب وجود دارد، برپا میکنند.
گهش راه روم است و گه ز نگبار
گهش جای هند است و گه قندهار
هوش مصنوعی: گاهی به راه روم میرود و گاهی در زیر باران، گاهی در هند است و گاهی در قندهار.
شهنشاه را مونس و یار بود
شب و روز دلجوی و دلدار بود
هوش مصنوعی: پادشاه هر روز و شب کسی را داشت که به او آرامش ببخشد و دلش را شاد کند.
مه و سالشان چون مه و آفتاب
نظر بود با همه به روز شباب
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و جذابیت جوانی اشاره شده است. مانند نور ماه و خورشید که در اوج درخشش خود قرار دارند، جوانان نیز در سالهای جوانی خود در زیباترین و دلنشینترین حالت هستند.
کشیدی گه و بیگه از جام کی
به شادی روی دلارام می
هوش مصنوعی: ای دل، از جام خوشی و لذتهای زندگی بنوش و به شادابی و زیبایی دلبر خودت توجه کن.
چو چشم و لب خویشتن کامیاب
گهی در شکار و گهی در شراب
هوش مصنوعی: وقتی که به خواستههای خود از جمله زیباییها و لذتها دست پیدا میکنم، گاهی مشغول لذتبردن از شکار هستم و گاهی در حال نوشیدن شراب.
چو ابروی خود گاه در بوستان
کشیدند بر گلستان سایهبان
هوش مصنوعی: زمانی که ابروان معشوق مانند سایهای بر باغ گل قرار میگیرد، زیبایی و جلوه خاصی به گلستان میبخشد.
چو خورشید تابان به فصل بهار
مبارک شده هر دو بر روزگار
هوش مصنوعی: مثل خورشید درخشان که در فصل بهار میتابد و روزگار را خوشباش و مبارک کرده است.
« چو شیر و شکر با هم آمیخته »
چو جان و خرد در هم آمیخته
هوش مصنوعی: این عبارت به ترکیب دو چیز بسیار خوب و خوشایند اشاره دارد که به طور هماهنگ و ملایم در کنار هم قرار گرفتهاند. مانند دو عنصر که هرکدام ویژگیهای خاص خود را دارند و وقتی با هم میآمیزند، احساس خوبی را ایجاد میکنند. این میتواند به نوعی نشاندهنده همخوانی و اتحاد در یک رابطه یا ارتباط باشد.