بخش ۱۳ - بوسه بر باد (۳)
همین قصه میکرد مرغی به باغ
ز درد جدائیش در سینه داغ
شب تیره تا روز روشن نخفت
غم یار خود با دل ریش گفت
برآمد به گوش ملک زاریاش
بدانست کز چیست بیماریاش
بدو گفت کای یار دمساز من
تویی در غم دوست انباز من
تو را داغ بر دل، مرا بر جگر
بیا تا بسوزیم با یکدگر
کسی را که داغی بود بر جگر
دهر ناله او ز حالش خبر
همه بوی مشک آید از درون
چو مشک از حدیثش دمد بوی خون
ز قولش برآشفت و نالید مرغ
جوابیش خوش گفت و بالید مرغ
که عشق من و تو هردو یکی است
تفاوت میان من و تو بسی است
مرا کرد یار از بر خویش دور
منم عاشقی در فراقش صبور
به ناچار دور ش ز در ماندهام
بدین حالت از هجر درماندهام
همه روز ز هر غمش میچشم
همه شب از ناله بر میکشم
به درد و غمم میرود روزگار
ندانم چه باشد سرانجام کار؟
تو یاری به کف داشتی چون نگار
بدادی ز دست از سر اختیار
چو کام دل خویشتن راندهای
به ناکامی امروز درماندهای
تو را بوده کام دلی در کنار
ندیده چنان کام دل روزگار
ز بیش خودش راندهای ناگهان
ندیدم که عاشق بود کامران
ملک چون ز مرغ این حکایت شنید
بزد دست و بر تن گریبان درید
که دردا ز ناپایداری من
در این عاشقی شرمساری من
که در عاشقی اعتبارم کند؟
که مرغی چنین شرمسارم کند
چه بودی اگر بال بودی مرا
که با مرغ بپرید در هوا
ملک با خبال رخش صحبتی
شب و روز میداشت در خلوتی
و از آن سو سپهدار خوبان چنین
بیاورد لشکر به گیلان زمین
همه را پر بیشه و کوه بود
رهی تنگ و لشکر بس انبوه بود
درختان سر افراشته بر فلک
سر و بیخشان بر سما و سمک
بلندی کوهش بدان پایگاه
که تیغش خراشید رخسار ماه
سر کوه سوده فلک را کمر
چو کوه و کمر هر دو با یکدیگر
شده بر کمر کوه را حلقه یار
مقیمانش را اژدها یار غار
همه کوه و هامون گیاه و کیا
کیایی نهان در بن هر گیاه
هوایش به حدی چنان بود گرم
که چون موم میشد دل سنگ نرم
خبر چون به سالار گیلان رسید
که آمد درفش سپاهی پدید
فرستاد از هر سویی لشکری
به هر مرز و بومی و هر کشوری
سپاهی بیاور مانند کوه
کز آن کوه و هامون همی شد ستوه
بیاراستند آن سپه کوه و در
به خشت و تبریزین و گیلی سپر
بدان مرز گفتی که هر مرد کشت
برآمد به جای علف تیغ و خشت
دو لشکر رسیدند با یکدگر
پر از کین درون و پر از باد سر
دو کوه گران در هم آویختند
دو دریا به یکدیگر آمیختند
ز باریدن تیغ و گرد غبار
هوا گشت چون ابر پولاد بار
فلک را دم کر و نای از خروش
در آن روز کر کرد چون صخره گوش
نهان گشت روی هوا در غبار
علم میفشاند آستین بر غبار
در افکند دریا بر ابرو گره
بپوشید در آب ماهی زره
سر سرکشان از دم تیغ چاک
زنان زیر لب خنده زهرناک
به ضرب تبر سر ز هم وا شده
چو بسته درو مغز پیدا شده
فتاده ز سر مغز گردان برون
بر آن مغز شمشیر گریان به خون
شد از گرد تاریک چرخ برین
زمین آسمان، آسمان شد زمین
رخ لعل فرسوده در زیر نعل
ز خون آهنین نعلها گشته لعل
چکا چاک شمشیر بد هولناک
دل کوه شد ز آن چکا چاک چاک
چه در خون گردان تبر زین نشست
گذشت از سر و تن تبریزین شکست
نمیخورد جز آب خنجر جگر
نمیکرد جز تیر بر دل گذر
سپهدار ایران چو باد وزان
که خیزد به فصل خزان در رزان
به هر سو که مرکب برانگیختی
سر از تن چو برگ رزان ریختی
گهی راند بر چپ گهی سوی راست
ز هر سو چو دریای چنین موج خاست
سپاه بد اندیش را روی بست
چو زلفش سراسر به هم در شکست
چنین تا به سر خیل گیلان رسید
سپهبد چو عکس درفشش بدید
به دل گفت که اینجا درفش است و مشت
عنان را بپیچید و بر کرد پشت
صف لشکر از جای برکنده شد
به هر سوی لشکر پراکنده شد
سراسیمه در دشت و کهسار گشت
دو روزی و آخر گرفتار گشت
وز آن پس در آن مرز ماهی نشست
در عدل و بیداد بگشاد و بست
چو آمد همه کار گیلان به ساز
به پیروزی و خرمی گشت باز
در آندم که سلطان نیلی حصار
ظفر یافت بر لشکر زنگبار
ببستند بر کوهه پیل کوس
هوا شد ز گرد زمین آبنوس
سپه را ز گیلان به ایران کشید
خبر چون به شاه دلیران رسید
بفرمود تا سروران سپاه
سراسر پذیره شدندش به راه
بیامد سپهدار پیروز جنگ
درفشی پس و پشت فیروزه رنگ
شده لعل رخسارش از آفتاب
ز برگ گل لعل ریزان گلاب
نشسته بر اطراف رویش غبار
چو بر گرد مه گرد مشک تتار
قدش رایت لشگر و دلبری
سر رایتش خسرو خاوری
دو مشکین کمند و دو زنجیر مو
فرو هشته بر آفتاب از دو سوی
ز یک سو سر دشمنان در کمند
ز یک سو دل دوستانش به بند
رخش در فروغ جمالش به تاب
کشیده سپر در رخ آفتاب
کجا رانده او ادهم رهنورد
شده عنبر اشهب آنجا به گرد
بیامد چنین تا به درگاه شاه
فرود آمد و رفت در بارگاه
چو از دور تاج شهنشه بدید
نیایش کنان پیش تختش دوید
سر تخت بنهاد در پیش تخت
شهنشه گرفتش در آغوش سخت
ملک مدتی آب حیوان طلب
همی کرد تا باز خوردش به لب
بپرسیدش از رنج و راه دراز
که چون آمدی در نشیب و فراز؟
بسی منت از داور دادگر
که باز آمدی دوستکام از سفر
بفرمود تا مطرب دلنواز
ز ساز آورد بزم عشرت به ساز
پری چهره آن جام جمشید و کی
در آورد رخشان ز خورشید می
در افکند بحری به کشتی زر
که در نمیکرد کشتی گذر
ملک تشنه آن جام میبستدش
چو کشتی که دریا کشد در خودش
به شادی روی صنم نوش کرد
زمان گذشته فراموش کرد
بفرمود دارای گیتی ستان
به گنجور تا حملهای گران
به پیلان ز گنجینه بیرون برد
کلاه و کمر کوه کوه آورد
نخستین از آن سرکشان، پادشاه
چو خورشید بخشید خلعت به ماه
چو چرخش قبای مرصع بداد
چو مهرش ز زر تاج بر سر نهاد
دل و جان بر او کرده ایثار بود
چه جای زر و اسب و دینار بود؟
به نام آوران و سران سپاه
قبا و کمر داد و رومی کلاه
در گنج بگشاد و دینار داد
به لشکر زهر چیز بسیار داد
بر آن ماه چندانکه که بگذشت سال
فزون میشدش حسن همچون هلال
هوا هر نفس بود بی شرمتر
همی کرد مهر فلک گرمتر
همه روزه تخم طرب کاشتند
ز آب رزش آب میداشتند
همه ساله بودند با بزم می
چه بزمی که زد خنده بر بزم کی
چنین تا برآمد برین چند سال
بر آن ماه ناگه بگردید حال
خم آورد بالای سرو سهی
گرفتش گل لعل رنگ بهی
نسیم خزان بر بهارش گذشت
چو چشم خوش خویش بیمار گشت
طلب کرد بالین سرش از وبال
نهالی وطن ساخت سیمین نهال
زمانه مه روشنش تیره کرد
ز دوران رسید آفتابش به زرد
چو شد تیره روزش به شب نیم شب
همین کامدش جان به لب زیر لب
به یاران خود گفت یاری کنید
چو مرغان بر این سرو زاری کنید
بیاید یاران و بر حال یار
ببارید اشک و بنالید زار
که من دادهام زندگانی به باد
چو گل میروم در جوانی به باد
بر این سبز خط و بر این گلعذار
چو ابر بهاری بگریید زار
به می در ز لعلم حکایت کنید
به مستی ز چشمم روایت کنید
به شادی لعل لبم میخورید
ز من گه گهی یاد میآورید
به آب سرشکم بشوئید تن
بسازیدم از برگ نسرین کفن
گل اندر عماری من گسترید
عماریم چون غنچه گل برید
به سوی چمن تا سهی سرو ناز
برد بر قد نازنینم نماز
سرآسیمه در باغ آب روان
زند سنگ بر سینه دارد فغان
که او خوی خوش از من آموخته است
صفای درون از من اندوخته است
بسی بر لبش کامران بودهام
بسی بر کنارش من آسودهام
به چشم اندر آرد ز غم لاله خون
چو نرگس کند شمع را سرنگون
چو در گل نهید این تن پر ز ناز
ز خاکم قدم را مگیرید باز
فرو شد مه چارده نیمه شب
برآورد شیرین روان را به لب
قفس خرد بشکست و طوطی پرید
به هندوستان رفت و باز آرمید
بیامد که بر سر کند خاک خور
نمییافت کز اشک شد خاک تر
به عادت فلک بر سر کوی و راه
همی ریخت از خرمن ماه کاه
همه راه ز آمد شد کهکشان
پر از کاه شد چون ره کهکشان
دم صبح آهی برآورد سرد
پلاسی چو شب در بر روز کرد
بلورین قدح زهره بر زد به سنگ
به ناخن خراشید رخسار چنگ
دریدند خنیاگران روی دف
به سر بر همی زد می لعل کف
رخ نی ز آه سیه شد سپاه
نیامد برون از دمش غیر آه
ز حسرت در افتاد آتش به عود
دلش سوخت وز دل بر آورد دود
نمیزد کسی با نی آنروز دم
ز چشمش نمیآمد الا که نم
پس آنگه به کافور و مشک و گلاب
بشستند اندام چون آفتاب
تن نازنینتر ز برگ سمن
گرفتند چون غنچهاش در کفن
ز عود و زرش مرقدی ساختند
ز دیبای چین فرش انداختند
چو شکر در آمیختندش به عود
بر آمد ز سوز دل خلق دود
تو گفتی که بودش سیاه و کبود
زمین در پلاس سیه تار و پود
چو تابوتش از جای برداشتند
همه ناله و وای برداشتند
بزرگان سراسیمه چون بیهشان
همه راه بر دوش نعشش کشان
نهادند یاران به خاک اندرش
شده خشت بالین و گل بسترش
جهانا ندانم دلت چون دهد
که بادی خنک بر چنین گل جهد؟
چنان تازه سروی چرا بر کنی
به تابوت در تخته بندش کنی؟
به کردار آتش رخش برفروخت
دل آخر بر آن آتشت چون نسوخت
بخش ۱۲ - بوسه بر باد (۲): که آب روان بخش در جویباربخش ۱۴ - بوسه بر باد (۴): از آن پس چو آمد به شاه آگهی
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ساوهسرا
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
همین قصه میکرد مرغی به باغ
ز درد جدائیش در سینه داغ
هوش مصنوعی: مرغی در باغ به خاطر جداییاش از معشوقش، داستانی را بازگو میکند و از درد جداییاش گلهمند است. این درد عمیق و سوزناک در دلش جای گرفته است.
شب تیره تا روز روشن نخفت
غم یار خود با دل ریش گفت
هوش مصنوعی: در شب تار و تیره، دل رنجیدهام از دوری یار هیچگاه آرام نگرفت و با قلبی زخمی با او سخن گفتم.
برآمد به گوش ملک زاریاش
بدانست کز چیست بیماریاش
هوش مصنوعی: درختی که در باغی رشد کرده بود، صدای درد و رنج خود را به گوش ملک رساند و او فهمید که علت مشکل این درخت چیست.
بدو گفت کای یار دمساز من
تویی در غم دوست انباز من
هوش مصنوعی: او به یارش میگوید: ای دوستی که همدم من هستی، تو در غم و اندوه دوستم شریک و همراه من هستی.
تو را داغ بر دل، مرا بر جگر
بیا تا بسوزیم با یکدگر
هوش مصنوعی: آمدی و داغی بر دل من گذاشتی، من هم در دل خود غم و سوزی دارم. بیا تا با هم بسوزیم و دردهای یکدیگر را حس کنیم.
کسی را که داغی بود بر جگر
دهر ناله او ز حالش خبر
هوش مصنوعی: کسی که درد و رنجی عمیق در دلش دارد، با نالهاش حالتی را که دارد بازگو میکند.
همه بوی مشک آید از درون
چو مشک از حدیثش دمد بوی خون
هوش مصنوعی: همه جا بوی خوش و عطر دلانگیز میپیچد، مثل بوی مشک که وقتی از آن صحبت شود، خوشبوتر و به یاد ماندنیتر میشود.
ز قولش برآشفت و نالید مرغ
جوابیش خوش گفت و بالید مرغ
هوش مصنوعی: پرندهای که پاسخ را شنید، با نارضایتی و ناله از گفتهاش بیدار شد و پرندهای دیگر که به او پاسخ داد، خوشحال و سربلند بود.
که عشق من و تو هردو یکی است
تفاوت میان من و تو بسی است
هوش مصنوعی: عشق من و تو یکسان است، اما تفاوتهای زیادی بین من و تو وجود دارد.
مرا کرد یار از بر خویش دور
منم عاشقی در فراقش صبور
هوش مصنوعی: دوست من مرا از خود دور کرده است و من به خاطر عشق او در این جدایی صبور و تحملکننده هستم.
به ناچار دور ش ز در ماندهام
بدین حالت از هجر درماندهام
هوش مصنوعی: به اجبار از در تو دور ماندهام و در این حالت، به خاطر جدایی از تو بیش از حد ناامید و درماندهام.
همه روز ز هر غمش میچشم
همه شب از ناله بر میکشم
هوش مصنوعی: من هر روز از غمهایش گریه میکنم و هر شب به خاطر نالههای درونم آه و ناله میزنم.
به درد و غمم میرود روزگار
ندانم چه باشد سرانجام کار؟
هوش مصنوعی: روزگار به عنوان مرگ و غم من به کجا میکشد و پایان کارم چه خواهد بود؟
تو یاری به کف داشتی چون نگار
بدادی ز دست از سر اختیار
هوش مصنوعی: تو یاری داشتی که مثل یک معشوق زیبا و دلربا بود، اما آن را از دست دادی و دیگر انتخابی نداشتی.
چو کام دل خویشتن راندهای
به ناکامی امروز درماندهای
هوش مصنوعی: زمانی که به آرزوها و خواستههای خود نرسیدهای و احساس ناامیدی میکنی، اکنون در سختی و درماندگی به سر میبری.
تو را بوده کام دلی در کنار
ندیده چنان کام دل روزگار
هوش مصنوعی: تو در کنار کسی که به او علاقه داری، آنچه که در دل میخواهی را تجربه کردهای، اما مانند خوشیهای روزگار آن را ندیدهای.
ز بیش خودش راندهای ناگهان
ندیدم که عاشق بود کامران
هوش مصنوعی: ناگهان دیدم که کامران عاشق بوده، در حالی که خود را از خودش دور کرده است.
ملک چون ز مرغ این حکایت شنید
بزد دست و بر تن گریبان درید
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه این داستان را از پرنده شنید، با خشم دست به کار شد و گریبان خود را چاک کرد.
که دردا ز ناپایداری من
در این عاشقی شرمساری من
هوش مصنوعی: او به خاطر ناپایداری و عدم ثباتش در عشق، دچار درد و شرمساری شده است.
که در عاشقی اعتبارم کند؟
که مرغی چنین شرمسارم کند
هوش مصنوعی: عاشق شدن چه اعتبار و ارزشی برای من دارد وقتی که حتی یک پرنده میتواند اینقدر مرا شرمنده کند؟
چه بودی اگر بال بودی مرا
که با مرغ بپرید در هوا
هوش مصنوعی: اگر تو بال داشتی، میتوانستی همچون پرندهای با من در آسمان پرواز کنی.
ملک با خبال رخش صحبتی
شب و روز میداشت در خلوتی
هوش مصنوعی: پادشاه مدام در خلوت با اسبش صحبت میکرد.
و از آن سو سپهدار خوبان چنین
بیاورد لشکر به گیلان زمین
هوش مصنوعی: سردار دلانگیز و زیبایان به این شکل نیروهایش را به گیلان میآورد.
همه را پر بیشه و کوه بود
رهی تنگ و لشکر بس انبوه بود
هوش مصنوعی: در هر سو جنگل و کوه وجود داشت و راهی باریک بود، در حالی که جمعیت زیادی در آنجا حضور داشتند.
درختان سر افراشته بر فلک
سر و بیخشان بر سما و سمک
هوش مصنوعی: درختان بلند و سرسبز به آسمان رسیدهاند و ریشههایشان نیز به سوی آسمان گسترش یافته است.
بلندی کوهش بدان پایگاه
که تیغش خراشید رخسار ماه
هوش مصنوعی: بلندی کوه به خاطر موقعیتش به گونهای است که حتی تیغ تیز آن نیز میتواند چهرهی زیبا و روشنی همچون ماه را بخراشد.
سر کوه سوده فلک را کمر
چو کوه و کمر هر دو با یکدیگر
هوش مصنوعی: سر کوه در نهایت، آسمان را به مانند کمر خود درآورده است، گویی که کوه و کمر هر دو در یک راستا و با هم هستند.
شده بر کمر کوه را حلقه یار
مقیمانش را اژدها یار غار
هوش مصنوعی: حلقهای از یار بر دور کمر کوه است و اژدهایی که ساکنان غار را تهدید میکند.
همه کوه و هامون گیاه و کیا
کیایی نهان در بن هر گیاه
هوش مصنوعی: در هر بخش از طبیعت، از کوهستانها گرفته تا دشتها و گیاهان، نوعی زندگی و موجودیت نهفته است که نشاندهنده وجود و تاثیرات خاص خود میباشد.
هوایش به حدی چنان بود گرم
که چون موم میشد دل سنگ نرم
هوش مصنوعی: هوای آنجا به قدری گرم بود که دل سنگی هم مانند موم نرم میشد.
خبر چون به سالار گیلان رسید
که آمد درفش سپاهی پدید
هوش مصنوعی: خبر به فرمانده گیلان رسید که پرچم سپاهی آشکار شده است.
فرستاد از هر سویی لشکری
به هر مرز و بومی و هر کشوری
هوش مصنوعی: از هر طرف سپاهی به هر خاک و سرزمین و کشوری فرستاده شد.
سپاهی بیاور مانند کوه
کز آن کوه و هامون همی شد ستوه
هوش مصنوعی: آورده شده که نیروهایی را بیاور که همچون کوه استوار و محکم باشند، نه اینکه از کوه و بیابان احساس خستگی و ناتوانی کنند.
بیاراستند آن سپه کوه و در
به خشت و تبریزین و گیلی سپر
هوش مصنوعی: آن گروه آماده شده بودند، کوه و در را با خشت و زرهای زیبا پوشانده بودند.
بدان مرز گفتی که هر مرد کشت
برآمد به جای علف تیغ و خشت
هوش مصنوعی: بدان مرز گفتی که هر مرد کشت، در آنجا به جای علف، تیغ و خشت روییده است.
دو لشکر رسیدند با یکدگر
پر از کین درون و پر از باد سر
هوش مصنوعی: دو گروه دشمن با خشم و کینهای عمیق به هم رسیدند، در حالی که درونشان مملو از خشم و بیرونشان پُر از تهدید و نیرنگ بود.
دو کوه گران در هم آویختند
دو دریا به یکدیگر آمیختند
هوش مصنوعی: دو کوه بزرگ با هم برخورد کردند و دو دریا نیز به یکدیگر پیوستند.
ز باریدن تیغ و گرد غبار
هوا گشت چون ابر پولاد بار
هوش مصنوعی: به خاطر بارش تیغ و گرد و غبار، هوا مانند ابرهای فولادی تغییر شکل داد و تیره شد.
فلک را دم کر و نای از خروش
در آن روز کر کرد چون صخره گوش
هوش مصنوعی: در روزی که صداها به اوج خود رسیدند، آسمان به گونهای شگفتانگیز به سکوت و آرامش فرو رفت و مثل سنگی سخت، گوشها را از شنیدن بازداشت.
نهان گشت روی هوا در غبار
علم میفشاند آستین بر غبار
هوش مصنوعی: چهره آسمان در زیر غبار علم پنهان شده و علم این غبار را از خود دور میکند.
در افکند دریا بر ابرو گره
بپوشید در آب ماهی زره
هوش مصنوعی: دریا با امواج خود ابروهای زیبا را میپوشاند و در زیر آب، ماهی با زرهای از بدن خود، خود را محافظت میکند.
سر سرکشان از دم تیغ چاک
زنان زیر لب خنده زهرناک
هوش مصنوعی: سران ستمگران با شمشیری بران از هم شکافته میشوند و در حالی که زیر لب خنکاهی تلخ دارند، به طعنه و تمسخر میخندند.
به ضرب تبر سر ز هم وا شده
چو بسته درو مغز پیدا شده
هوش مصنوعی: با ضربهای به تنه درخت، سر آن شکسته شده و مغز درونش دیده میشود.
فتاده ز سر مغز گردان برون
بر آن مغز شمشیر گریان به خون
هوش مصنوعی: مغز اصلی سر، از گردانها جدا شده و بر روی شمشیر که به خون آغشته است، افتاده است.
شد از گرد تاریک چرخ برین
زمین آسمان، آسمان شد زمین
هوش مصنوعی: از تاریکی و مشکلاتی که در زمین وجود دارد، آسمان به گونهای تغییر کرده که گویی زمین به آسمان تبدیل شده است.
رخ لعل فرسوده در زیر نعل
ز خون آهنین نعلها گشته لعل
هوش مصنوعی: چهره زیبا و درخشان او در اثر ضربههای نعلهای آهنی، دیگر آن شکوه و زیبایی خود را ندارد و به نوعی آسیب دیده و خسته به نظر میرسد.
چکا چاک شمشیر بد هولناک
دل کوه شد ز آن چکا چاک چاک
هوش مصنوعی: صدای تیز شمشیر به حدی هولناک و وحشتآور بود که دل کوه را به لرزه انداخت.
چه در خون گردان تبر زین نشست
گذشت از سر و تن تبریزین شکست
هوش مصنوعی: در این بیت به صحنهای اشاره شده که در آن شخصی یا گروهی بر سر و بدن مردم تبریز ضربه میزنند و این اقدام باعث تلفات و خرابیهای زیادی میشود. به نوعی حس غم و ناامیدی از وضعیت پیش آمده را نیز القا میکند.
نمیخورد جز آب خنجر جگر
نمیکرد جز تیر بر دل گذر
هوش مصنوعی: او فقط آب خنجر را مینوشد و تیر بر دل را جز برای جراحت نمیزند.
سپهدار ایران چو باد وزان
که خیزد به فصل خزان در رزان
هوش مصنوعی: فرمانده نیروهای نظامی ایران مانند بادی است که در فصلی خاص به حرکت درمیآید، زمانی که درختان در حال ریزش برگهای خود هستند.
به هر سو که مرکب برانگیختی
سر از تن چو برگ رزان ریختی
هوش مصنوعی: هر کجا که اسب را برانگیختی، سر از بدنت به راحتی جدا شد مانند برگی که در پاییز میریزد.
گهی راند بر چپ گهی سوی راست
ز هر سو چو دریای چنین موج خاست
هوش مصنوعی: گاهی به چپ میراند و گاهی به راست، همچون دریا که از هر سو موجی بلند میشود.
سپاه بد اندیش را روی بست
چو زلفش سراسر به هم در شکست
هوش مصنوعی: سپاه بد اندیش را متوقف کرد، مانند زلفی که به طور کامل در هم ریخته و در هم شکسته است.
چنین تا به سر خیل گیلان رسید
سپهبد چو عکس درفشش بدید
هوش مصنوعی: وقتی سپهبد به جمعیت گیلان رسید و پرچمش را دید، مانند تصویری از آن در ذهنش شکل گرفت.
به دل گفت که اینجا درفش است و مشت
عنان را بپیچید و بر کرد پشت
هوش مصنوعی: به دل گفتم که اینجا به علامت پیروزی است و با چرخاندن افسار، حرکت را شروع کردم و به پیش رفتم.
صف لشکر از جای برکنده شد
به هر سوی لشکر پراکنده شد
هوش مصنوعی: لشکر تکهتکه شد و به هر سمت و سو پراکنده گردید.
سراسیمه در دشت و کهسار گشت
دو روزی و آخر گرفتار گشت
هوش مصنوعی: در دشت و کوهستان شتابان رفت و آمد کرد و بعد از دو روز به دام افتاد.
وز آن پس در آن مرز ماهی نشست
در عدل و بیداد بگشاد و بست
هوش مصنوعی: پس از آن در آن سرزمین، ماهی در عدل و بیداد زندگی کرد و کارهای خوب و بد را انجام داد.
چو آمد همه کار گیلان به ساز
به پیروزی و خرمی گشت باز
هوش مصنوعی: وقتی همه چیز در گیلان به سامان رسید، شادی و پیروزی دوباره به آنجا برگشت.
در آندم که سلطان نیلی حصار
ظفر یافت بر لشکر زنگبار
هوش مصنوعی: در آن زمان که پادشاه نیل به پیروزی بر سپاه زنگبار دست یافت.
ببستند بر کوهه پیل کوس
هوا شد ز گرد زمین آبنوس
هوش مصنوعی: یک فیل بزرگ بر روی کوهی قرار گرفت و در نتیجه، هوا به دلیل گرد و غبار زمین به رنگ سیاه و شبیه چوب آبنوس درآمد.
سپه را ز گیلان به ایران کشید
خبر چون به شاه دلیران رسید
هوش مصنوعی: خبر به شاه دلیران رسید که سپاه از گیلان به سمت ایران حرکت کرده است.
بفرمود تا سروران سپاه
سراسر پذیره شدندش به راه
هوش مصنوعی: فرمان داد تا سروران و فرماندهان سپاه به طور کامل در مسیر او حاضر شوند.
بیامد سپهدار پیروز جنگ
درفشی پس و پشت فیروزه رنگ
هوش مصنوعی: سردار پیروز میدان جنگ با درفشی زیبا و فیروزهای به میدان آمد.
شده لعل رخسارش از آفتاب
ز برگ گل لعل ریزان گلاب
هوش مصنوعی: رنگ رخسار او مانند لعل شده است، به خاطر تابش آفتاب، و گلبرگهای گل لعل نیز به شکل قطرات گلاب به زمین ریختهاند.
نشسته بر اطراف رویش غبار
چو بر گرد مه گرد مشک تتار
هوش مصنوعی: غبار بر اطراف چهرهاش نشسته، مانند غبار که بر دور ماه و گردی خوشبو نشسته است.
قدش رایت لشگر و دلبری
سر رایتش خسرو خاوری
هوش مصنوعی: قد او مانند پرچم سپاهیان است و دلبر بودنش مانند سرپرچم که خسرو خاوری (پادشاه خاور) را به یاد میآورد.
دو مشکین کمند و دو زنجیر مو
فرو هشته بر آفتاب از دو سوی
هوش مصنوعی: دو مشک مشکی و دو زنجیر مو بر روی آفتاب قرار گرفته و از دو سوی آویزان شدهاند.
ز یک سو سر دشمنان در کمند
ز یک سو دل دوستانش به بند
هوش مصنوعی: از یک طرف، دشمنان در دام و تلهای گرفتار شدهاند، و از طرف دیگر، دل دوستانش نیز در چنگال و اسارت است.
رخش در فروغ جمالش به تاب
کشیده سپر در رخ آفتاب
هوش مصنوعی: چهره زیبای او درخشان و خیرهکننده است، مانند سپری که در برابر نور آفتاب تابیده شده باشد.
کجا رانده او ادهم رهنورد
شده عنبر اشهب آنجا به گرد
هوش مصنوعی: کجا رفته است آن مرد شجاع که به عنوان راهنما انتخاب شده و اکنون در آنجا عطر خوشی به مشام میرسد؟
بیامد چنین تا به درگاه شاه
فرود آمد و رفت در بارگاه
هوش مصنوعی: او به سوی درگاه شاه آمد و وارد بارگاه شد.
چو از دور تاج شهنشه بدید
نیایش کنان پیش تختش دوید
هوش مصنوعی: وقتی از دور تاج شاه را دید، با احترام و نیایش به سمت تخت او دوید.
سر تخت بنهاد در پیش تخت
شهنشه گرفتش در آغوش سخت
هوش مصنوعی: بر روی تخت سلطنت، فردی را به نزدیکی پادشاه آوردند و پادشاه او را با محبت و قدرت در آغوش خود گرفت.
ملک مدتی آب حیوان طلب
همی کرد تا باز خوردش به لب
هوش مصنوعی: یک پادشاه مدتی در جستجوی آب حیات بود تا به لبش برسد و از آن بنوشد.
بپرسیدش از رنج و راه دراز
که چون آمدی در نشیب و فراز؟
هوش مصنوعی: از او درباره مشکلات و مسیر طولانیاش سوال کردند، که چطور در این فراز و نشیبها به اینجا رسیدی؟
بسی منت از داور دادگر
که باز آمدی دوستکام از سفر
هوش مصنوعی: بسیار خوشحالم که ای داور نیکوکار، تو دوباره به ما بازگشتی و دوستم را از سفر به خانه آوردی.
بفرمود تا مطرب دلنواز
ز ساز آورد بزم عشرت به ساز
هوش مصنوعی: فرمان داد تا نوازندهای با صدای دلنواز، سازش را بیاورد و مراسم شادی و لذت را با نواهای خود زینت بخشد.
پری چهره آن جام جمشید و کی
در آورد رخشان ز خورشید می
هوش مصنوعی: جوانی با چهرهای زیبا و دلربا مانند جام جمشید، کی میتواند رویدادی را رقم بزند که آنقدر درخشان و تابناک باشد که مانند نور خورشید باشد.
در افکند بحری به کشتی زر
که در نمیکرد کشتی گذر
هوش مصنوعی: در دل دریا، کشتیای از طلا غرق شد که هیچ راهی برای نجات آن وجود نداشت.
ملک تشنه آن جام میبستدش
چو کشتی که دریا کشد در خودش
هوش مصنوعی: فرشتهای که به سراغ انسان آمده، در حالی که به شدت به شراب مینوشد، همانند کشتیای است که در دریا غرق میشود.
به شادی روی صنم نوش کرد
زمان گذشته فراموش کرد
هوش مصنوعی: به خوشحالی و زیبایی چهره معشوقش نوشید و تمام خاطرات تلخ گذشته را فراموش کرد.
بفرمود دارای گیتی ستان
به گنجور تا حملهای گران
هوش مصنوعی: فرماندهی به فرماندهان خود دستور داد که با بارهای سنگین به گنجینهای بروند.
به پیلان ز گنجینه بیرون برد
کلاه و کمر کوه کوه آورد
هوش مصنوعی: در این متن اشاره به این است که از گنجینهای که در دل کوهها وجود دارد، کلاه و کمری برای پیلان خارج کرده و به قدرت و عظمت کوهها اشاره کرده است. یعنی با برداشتن چیزهای گرانبها از مکانهای مهم، نشانهای از توانایی و شکوه طبیعت به تصویر کشیده شده است.
نخستین از آن سرکشان، پادشاه
چو خورشید بخشید خلعت به ماه
هوش مصنوعی: در آغاز، پادشاهی از بین شورشیان به مانند خورشید، لباس و نشانی ارزشمند به ماه اهدا کرد.
چو چرخش قبای مرصع بداد
چو مهرش ز زر تاج بر سر نهاد
هوش مصنوعی: زمانی که زیبایی و شکوهی خاص در همۀ موجودات نمایان شد، همانند تابش خورشید که بر سر تاجی از طلا نشسته است.
دل و جان بر او کرده ایثار بود
چه جای زر و اسب و دینار بود؟
هوش مصنوعی: برای او دل و جان را فدای او کردهای، پس چه ارزشی دارد زر و اسب و دینار؟
به نام آوران و سران سپاه
قبا و کمر داد و رومی کلاه
هوش مصنوعی: در باد گرفتن نام آوران و فرماندهان سپاه، لباس و کمر را تنظیم کردند و به رومیان کلاهی نهادند.
در گنج بگشاد و دینار داد
به لشکر زهر چیز بسیار داد
هوش مصنوعی: او در گنج را باز کرد و به سربازان دینار داد و از هر چیز دیگری نیز به آنها بخشید.
بر آن ماه چندانکه که بگذشت سال
فزون میشدش حسن همچون هلال
هوش مصنوعی: هر چه زمان میگذرد و سالها سپری میشود، زیبایی آن ماه بیشتر و بیشتر میشود و به مانند هلال درخشانتر میگردد.
هوا هر نفس بود بی شرمتر
همی کرد مهر فلک گرمتر
هوش مصنوعی: هوا با هر نفس، بیاعتنا و بیشرمتر میشود و خورشید به شدت بیشتری میتابد.
همه روزه تخم طرب کاشتند
ز آب رزش آب میداشتند
هوش مصنوعی: هر روز برای شادی و نشاط، تخم خوشی میکاشتند و از آب زعفران برای آبیاری آن استفاده میکردند.
همه ساله بودند با بزم می
چه بزمی که زد خنده بر بزم کی
هوش مصنوعی: هر سال در جشن و شادی میگذشتند، اما این جشن که باعث شادی و خنده شد، چه جشن خاصی بود؟
چنین تا برآمد برین چند سال
بر آن ماه ناگه بگردید حال
هوش مصنوعی: پس از گذر چندین سال، ناگهان حال او تغییر کرد و مثل ماهی که در آسمان میگردد، دگرگون شد.
خم آورد بالای سرو سهی
گرفتش گل لعل رنگ بهی
هوش مصنوعی: سرو بلند و زیبا بالهایش را خم کرده و گل قرمزرنگی را در آغوش گرفته است.
نسیم خزان بر بهارش گذشت
چو چشم خوش خویش بیمار گشت
هوش مصنوعی: نسیم پاییز بر بهار جاری شد، مانند اینکه چشمان زیبا و خوشخلقش بیمار شدند.
طلب کرد بالین سرش از وبال
نهالی وطن ساخت سیمین نهال
هوش مصنوعی: او از زحمات و مشکلات زندگیاش، به خود مکانی آرامشدهنده و زیبا برای زندگیاش ساخت.
زمانه مه روشنش تیره کرد
ز دوران رسید آفتابش به زرد
هوش مصنوعی: روزگار روشنایی او را تاریک کرد و با گذر زمان، آفتابش به زردی گرایید.
چو شد تیره روزش به شب نیم شب
همین کامدش جان به لب زیر لب
هوش مصنوعی: زمانی که روزش تیره و تار شود و به نیمه شب برسد، زندگیاش به آخر میرسد و او به سختی نفس میکشد.
به یاران خود گفت یاری کنید
چو مرغان بر این سرو زاری کنید
هوش مصنوعی: به دوستانش گفت که در کمک به همدیگر تلاش کنند و مانند پرندگان بر روی این درخت به همدردی و ناراحتی پردازند.
بیاید یاران و بر حال یار
ببارید اشک و بنالید زار
هوش مصنوعی: بیایید دوستان و برای حال یار گریه کنید و با صدای بلند ناله کنید.
که من دادهام زندگانی به باد
چو گل میروم در جوانی به باد
هوش مصنوعی: من زندگیام را به هدر دادهام، مثل گلی که در جوانی پژمرده میشود و به باد میرود.
بر این سبز خط و بر این گلعذار
چو ابر بهاری بگریید زار
هوش مصنوعی: زیر این خط سبز و بر روی این گلهای زیبا، مانند ابرهای بهاری، بیوقفه اشک میریزد و غمگین است.
به می در ز لعلم حکایت کنید
به مستی ز چشمم روایت کنید
هوش مصنوعی: از علم و دانش بگوئید، اما به زبانی گیرا و دلنشین، و از حالتی که مستی به من دست داده صحبت کنید، به گونهای که چشمهایم داستانی را روایت کنند.
به شادی لعل لبم میخورید
ز من گه گهی یاد میآورید
هوش مصنوعی: شما با لذت از زیبایی لبهای من بهرهمند میشوید و هر از گاهی من را به یاد میآورید.
به آب سرشکم بشوئید تن
بسازیدم از برگ نسرین کفن
هوش مصنوعی: به خاطر گریههایم، بدنم را با آب اشک شستم و برای خودم کفنی از برگهای گل نسرین درست کردم.
گل اندر عماری من گسترید
عماریم چون غنچه گل برید
هوش مصنوعی: در اتاق من گلها را پخش کردهاند، اما حالا که به گلبرگهای خود اشاره میکنم، حس میکنم که هنوز در مرحله غنچهام.
به سوی چمن تا سهی سرو ناز
برد بر قد نازنینم نماز
هوش مصنوعی: به سمت باغ میروم تا به درخت سرو زیبایی که قدش مانند معشوق من است، احترام بگذارم.
سرآسیمه در باغ آب روان
زند سنگ بر سینه دارد فغان
هوش مصنوعی: در باغی که آب روانی جاری است، آرامش به هم خورده و سنگی به سینهای میزند که نالهای از آن بلند میشود.
که او خوی خوش از من آموخته است
صفای درون از من اندوخته است
هوش مصنوعی: او خوشخلقی را از من یاد گرفته و صفای درونم را از من به دست آورده است.
بسی بر لبش کامران بودهام
بسی بر کنارش من آسودهام
هوش مصنوعی: من بارها لذت و خوشی را بر لبان او دیدهام و در کنار او احساس آرامش کردهام.
به چشم اندر آرد ز غم لاله خون
چو نرگس کند شمع را سرنگون
هوش مصنوعی: به چشمان معشوق، غم و اندوهی مانند خون لاله دیده میشود. همانطور که گل نرگس میتواند شمع را خاموش کند.
چو در گل نهید این تن پر ز ناز
ز خاکم قدم را مگیرید باز
هوش مصنوعی: وقتی که این جسم لطیف و زیبا را در خاک بگذارید، دیگر به پاهایم نگاه نکنید.
فرو شد مه چارده نیمه شب
برآورد شیرین روان را به لب
هوش مصنوعی: در نیمه شب، ماه کامل در آسمان ظاهر شد و زیباییاش به لبهای شیرینزبانان افزوده شد.
قفس خرد بشکست و طوطی پرید
به هندوستان رفت و باز آرمید
هوش مصنوعی: قفس اندیشه و عقل شکست و طوطی آزاد شد. او به هندوستان سفر کرد و سپس به خانه برگشت.
بیامد که بر سر کند خاک خور
نمییافت کز اشک شد خاک تر
هوش مصنوعی: او آمد تا بر سرش خاک بریزد، اما نتوانست چون زمین به خاطر اشکهاش خیس شده بود.
به عادت فلک بر سر کوی و راه
همی ریخت از خرمن ماه کاه
هوش مصنوعی: فلک به طور عادت همواره در مسیر خود بر سر خیابانها و کوچهها، مانند بذرهایی که از خرمن کاه به زمین میریزد، چیزهایی را پراکنده میکند.
همه راه ز آمد شد کهکشان
پر از کاه شد چون ره کهکشان
هوش مصنوعی: همه راهها به هم رسید و کهکشان پر از کاه و خاشاک شد، مانند راهی که به کهکشان میرسد.
دم صبح آهی برآورد سرد
پلاسی چو شب در بر روز کرد
هوش مصنوعی: در صبح زود، هوای خنکی به وجود آمد که مانند شب، روز را نیز در بر گرفت.
بلورین قدح زهره بر زد به سنگ
به ناخن خراشید رخسار چنگ
هوش مصنوعی: قدح بلورین زهره بر سنگ خورد و باعث شد که ناخن چنگ بر روی چهرهاش خراش بیندازد.
دریدند خنیاگران روی دف
به سر بر همی زد می لعل کف
هوش مصنوعی: رو musicians با ضرباتی که بر روی دف میزنند، پردهها را پاره کردند و مشغول نواختن شدند، در حالی که با دست خود جام شراب قرمزی را به سر میزنند.
رخ نی ز آه سیه شد سپاه
نیامد برون از دمش غیر آه
هوش مصنوعی: چهرهاش به خاطر غم و اندوهی که به دل دارد، در تاریکی فرورفته است و جز درد و افسوس چیزی از او بیرون نمیآید.
ز حسرت در افتاد آتش به عود
دلش سوخت وز دل بر آورد دود
هوش مصنوعی: به خاطر حسرتی که در دل دارد، آتش به چوب عود میافتد و دلش میسوزد و از دل او دود بلند میشود.
نمیزد کسی با نی آنروز دم
ز چشمش نمیآمد الا که نم
هوش مصنوعی: در آن روز هیچ کس با نی آهنگ نمینواخت و از چشمانش تنها قطرههای اشک میآمد.
پس آنگه به کافور و مشک و گلاب
بشستند اندام چون آفتاب
هوش مصنوعی: سپس بدن را با کافور، مشک و گلاب شستوشو دادند تا مانند آفتاب درخشان و زیبا شود.
تن نازنینتر ز برگ سمن
گرفتند چون غنچهاش در کفن
هوش مصنوعی: تن لطیف و زیبا را از برگ نازک سمنزاری گرفتند، چون غنچهاش در پوشش کفن پیچیده شده است.
ز عود و زرش مرقدی ساختند
ز دیبای چین فرش انداختند
هوش مصنوعی: از چوب عود و زعفران برای ساختن آرامگاهی استفاده کردند و روی آن را با پارچهای از دیبای چین پوشاندند.
چو شکر در آمیختندش به عود
بر آمد ز سوز دل خلق دود
هوش مصنوعی: وقتی شکر را با عود ترکیب کردند، از دل سوخته مردم بخاری بلند شد.
تو گفتی که بودش سیاه و کبود
زمین در پلاس سیه تار و پود
هوش مصنوعی: تو گفتی که زمین مانند پارچهای سیاه و تاریک به نظر میآید، همچون رنگ سیاه و کبود.
چو تابوتش از جای برداشتند
همه ناله و وای برداشتند
هوش مصنوعی: وقتی تابوت او را از جا برداشتند، همه با صدای بلند زاری و ناله کردند.
بزرگان سراسیمه چون بیهشان
همه راه بر دوش نعشش کشان
هوش مصنوعی: بزرگان با اضطراب و شتاب مانند دیوانگان، همه بر دوش جنازهاش راه میروند.
نهادند یاران به خاک اندرش
شده خشت بالین و گل بسترش
هوش مصنوعی: دوستانش او را در خاک قرار دادند، و به جای تشک از آجر و به جای رختخواب از گل استفاده کردند.
جهانا ندانم دلت چون دهد
که بادی خنک بر چنین گل جهد؟
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه دل تو را تحت تأثیر قرار میدهد، مانند نسیم خنکی که بر یک گل میوزد؟
چنان تازه سروی چرا بر کنی
به تابوت در تخته بندش کنی؟
هوش مصنوعی: چرا این درخت سرزنده و خوشتراش را قطع میکنی و در چوبتراشی برای تابوت استفاده میکنی؟
به کردار آتش رخش برفروخت
دل آخر بر آن آتشت چون نسوخت
هوش مصنوعی: چهرهات همچون آتش برافروخته است، اما دل من در این آتش نتوانست بسوزد.