شمارهٔ ۹ - زوال آفتاب
ای سپهر آهسته رو کاری نه آسان کردهای
ملک ایران را به مرگ شاه ویران کردهای
آسمانی را فرود آوردهای از اوج خویش
بر زمین افکندهای با خاک یکسان کردهای
آفتابی را که خلق عالمش در سایه بود
زیر مشتی گل به صد زاریش پنهان کردهای
بر زوال آفتابی کو فرو شد نیم شب
ماه را بار دگر شق گریبان کردهای
زین مصیبت در زمین واقع نشد در دور تو
آسمانا زان زمان کاغاز دوران کردهای
این سهی سروی که بر کندی ز باغ سلطنت
چشمهای سنگ را چون ابر گریان کردهای
نیست کاری مختصر گر با حقیقت میروی
قصد خون و خلق و مال و قصد ایمان کردهای
خاک را میجست گردون تا کند بر سر نیافت
زان که گیتی را ز آب دیدهها جز تر نیافت
روزگارا روزگار دولت سلطان اویس
یاد کن آن بر خلایق رحمت سلطان اویس
در نعیم امن بود از دولتش خلق جهان
چشم گیرادت جهانا نعمت سلطان اویس
زان حسد کز جاه میافراخت رایت بر سپهر
سرنگون کردی جهانا رایت سلطان اویس
آه و واویلاه که تاریکی گرفت آفاق را
کو فروغی ز آفتاب دولت سلطان اویس
آب اگر در دیده بودی چرخ بی آرام را
تا ابد بگریستی بر دولت سلطان اویس
مشنو این معنی که خود یابی لطف و صورتش
یا ملک باشد به حسن و سیرت سلطان اویس
کاشکی کان دولتم بودی که پیشش مردمی
تا ندیدی دیده من نکبت سلطان اویس
خطبه را گو نام او محروم خواهد ماندن
بر بساط جمع دیگر کس نخواهد خواندن
آنکه میگردید رای آسمان بر رای او
خون گری ای آسمان بر رای ملک آرای او
آن سرافرازی که تا او بود در عالم نبود
هیچ مردی را به مردی دست برد رای او
ای دریغا سرو بالایی که چشم کس ندید
راستی سروی به زیر چرخ چون بالای او
سلطنت دیدی و هایاهوی او در عهد شاه
بشنو اکنون گریهها در گریه هویاهای او
ثانی پرویز زین بر مرکب چوبین نهاد
چون ز کار افتاد شبدیز جهان پیمای او
خون لعل آید برون از چشمههای کوه اگر
بشنود این قصه گوش صخره صمای او
من بدین شادم که بعد از تو نخواهم زیستن
ور پس از وی زنده ماند سخت جانی وای او
در چنین ماتم در شعر از کجا بر من گشاد
کین فلک داغی چنین بر چهره طبعم نهاد
اول از حسن و وفا و زندگانی گویمش
یا ز حسن و طلعت و فر کیانی گویمش
شرح اوصاف و را از بزم رانم یا ز رزم
وصف سلطانی کنم یا پهلوانی گویمش
در لباس پادشاهی ذکر درویشی کنم
عقل پیرش در دل آرم یا جوانی گویمش
در کمال زهد ز ابراهیم ادهم پیش بود
ابن ادهم من به ترک ملک فانی گویمش
نه نه ابراهیم ترک ملک گفت اما نداشت
ترک ترک جان که ابراهیم ثانی گویمش
ذکر تسبیح و صلات و صومش آرم در میان
یا حدیث بزم و رزم و کامرانی گویمش
پیش ازینش پادشاه این جهانی گفتهاند
بعد ازینش پادشاه آن جهانی گویمش
باد جان من فدای خاک او کز خاک او
شرم دارم من که آب زندگانی گویمش
باد چشم آفتابت خیرهای چرخ برین
تا نبینی سرو بالایی چنین زیر زمین
تخت میسوزد که بر سر ملک را افسر نماند
خود چه در خور بود افسر ملک را چون سر نماند
بود عمری سکه روی زر از نامش درست
این زمانه آن سکه بر رخستر سرخ زر نماند
مردم چشم جهان او بود و چون از چشم رفت
روشنایی بعد ازین در چشم ماه و خور نماند
فتنه آمد در جهان دست تطاول بر گشود
با که گویم این سخن چون در جهان داور نماند
رود و ساغر را همیشه عیش بود از بزم او
رفت آب رود و خون اندر دل ساغر نماند
آتشی در زد چنان مرگش که مردم را بسوخت
جز لبان و دیدههاشان هیچ خشک و تر نماند
خاک بر سر کن، ای آب حیات تیره جان
زانکه بود اسکندرت خواهان و اسکندر نماند
بحر و بر بر رو و بر سر میزنند و هر زمان
میکنند افغان که شاهنشاه بحر و بر نماند
پادشاهان کحل چشم حور و غلمان خاک تو
صدهزاران رحمت حق بر روان پاک تو
میکنم در حال دین و حالت دنیا نگاه
دین و دنیا را به غایت حال میبینم تباه
این چه آتش بود و دود دل که از تاثیر آن
چون سواد دیدگان شد خانه مردم سیاه
من نمیدانم چه بازی باخت استاد اجل
تا حریف دهر کز بازی او شد مات شاه
در زمین پیراهن خاک است شماعی از آن
بر فلک آیینه مهرست ز نگاری آه
روز دیوان قیامت کز پی دفع حساب
پادشاهان را به دیوان آورد حکم اله
حجت ار خواهند ازو انصاف باشد حجتش
ور به شاهد حجت افتد عدل او باشد گواه
یارب آن دارای دین تا هست در دارالسلام
دار ارزانی برین سلطان عادل تاج و گاه
ذات نیکو خصلتش کو نور چشم عالم است
در امان خویش میدارش ز چشم بد نگاه
تا به مال و ملک باشد قدر و جاه سلطنت
تا به تاج و تخت باشد زیب و فر پادشاه
باد باقی بر سریر سلطنت سلطان حسین
آنکه او آمد سواد مملکت را نور عین
شمارهٔ ۸ - سیل حادثه: بر سرای کهنه دلگیر دنیا دل منه شمارهٔ ۱۰ - خدنگ مصایب: ای صبحدم چه شد که گریبان دریدهای
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ساوهسرا
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای سپهر آهسته رو کاری نه آسان کردهای
ملک ایران را به مرگ شاه ویران کردهای
هوش مصنوعی: ای آسمان، به آرامی حرکت کن؛ کاری که انجام دادهای آسان نبوده است. تو با مرگ شاه، سرزمین ایران را ویران کردهای.
آسمانی را فرود آوردهای از اوج خویش
بر زمین افکندهای با خاک یکسان کردهای
هوش مصنوعی: تو با قدرت و عظمت خود، آسمانی را از بلندی به پایین آوردی و آن را به شکلی در هم کوبیدهای که بر زمین مانند خاک شده است.
آفتابی را که خلق عالمش در سایه بود
زیر مشتی گل به صد زاریش پنهان کردهای
هوش مصنوعی: تو خورشیدی را که همه موجودات به خاطر او زندگی میکنند، زیر تلی از گلها پنهان کردهای و این کار تو باعث اندوه و نالهاست.
بر زوال آفتابی کو فرو شد نیم شب
ماه را بار دگر شق گریبان کردهای
هوش مصنوعی: در نیمه شب که خورشید غروب کرده است، دوباره ماه را به شکاف آسمان فراخواندهای.
زین مصیبت در زمین واقع نشد در دور تو
آسمانا زان زمان کاغاز دوران کردهای
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که در این مشکلات و سختیها، در زمین هیچ مصیبت و درد دیگری به اندازهٔ این که در دور تو بر آسمانها بگذرد، وجود ندارد و به نوعی اشاره دارد که در این زمان، همهچیز تحت تأثیر قرار گرفته و همه چیز در حال تغییر و تحول است.
این سهی سروی که بر کندی ز باغ سلطنت
چشمهای سنگ را چون ابر گریان کردهای
هوش مصنوعی: این سرو زیبا که در باغ سلطنتی قرار دارد، چنان با شکوهمند است که مانند ابرهای بارانی، چشمان سنگی را نیز به گریه میاندازد.
نیست کاری مختصر گر با حقیقت میروی
قصد خون و خلق و مال و قصد ایمان کردهای
هوش مصنوعی: اگر با حقیقت در ارتباط باشی، هیچ کار کوچکی وجود ندارد. تو به دنبال خون، مردم و مالها و همچنین به دنبال ایمان هستی.
خاک را میجست گردون تا کند بر سر نیافت
زان که گیتی را ز آب دیدهها جز تر نیافت
هوش مصنوعی: آسمان به دنبال خاک بود تا بر سر خود بگذارد، اما نتوانست زیرا در این دنیا چیزی جز رطوبت اشکها نیافت.
روزگارا روزگار دولت سلطان اویس
یاد کن آن بر خلایق رحمت سلطان اویس
هوش مصنوعی: ای روزگار، روزگار رحمت و نعمت سلطان اویس را به یاد بیاور و آن را در دل مردم زنده کن.
در نعیم امن بود از دولتش خلق جهان
چشم گیرادت جهانا نعمت سلطان اویس
هوش مصنوعی: در آرامش و خوشحالی، به خاطر نعمتهای او، مردم جهان در آسایش هستند و نعمتهای اویس، سلطان، درخشانی خاصی به دنیا بخشیده است.
زان حسد کز جاه میافراخت رایت بر سپهر
سرنگون کردی جهانا رایت سلطان اویس
هوش مصنوعی: از آن حسدی که از مقام و جاه خود برمیافراشت و تظاهر میکرد، تو ای جهان، پرچم سلطان اویس را به زمین انداختی.
آه و واویلاه که تاریکی گرفت آفاق را
کو فروغی ز آفتاب دولت سلطان اویس
هوش مصنوعی: آه و دریغا که جهان پر شده از تاریکی! کجاست روشنی که از خورشید وجود سلطان اویس بشود؟
آب اگر در دیده بودی چرخ بی آرام را
تا ابد بگریستی بر دولت سلطان اویس
هوش مصنوعی: اگر در چشمانت اشک بودی، هرگز چرخ بیوقفهای که در حال حرکت است را نمیایستی و همیشه برای خوشبختی سلطانی به نام اویس میگریستی.
مشنو این معنی که خود یابی لطف و صورتش
یا ملک باشد به حسن و سیرت سلطان اویس
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که نباید فکر کنی که اگر به لطف و زیبایی او توجه کنی، فقط ظاهری زیبا و خوشچهرهای از او میبینی. بلکه، زیبایی حقیقی و شخصیتش، مانند ویژگیهای خاص یک سلطان، بسیار عمیقتر و ارزشمندتر است.
کاشکی کان دولتم بودی که پیشش مردمی
تا ندیدی دیده من نکبت سلطان اویس
هوش مصنوعی: ای کاش که من هم کسی بودم که در حضورش بتوانم افتخار کنم و مردمی باشم، تا اینجا به چشم خودم نکبت و سختی زندگی امیر اویس را نمیدیدم.
خطبه را گو نام او محروم خواهد ماندن
بر بساط جمع دیگر کس نخواهد خواندن
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که خطبه و نام او به فراموشی سپرده خواهد شد و دیگران هم از بیان آن در جمعهایشان خودداری خواهند کرد. به عبارتی، اهمیت و جایگاه او در بین مردم کاهش خواهد یافت و کسی به یاد او نخواهد بود.
آنکه میگردید رای آسمان بر رای او
خون گری ای آسمان بر رای ملک آرای او
هوش مصنوعی: کسی که در پی جلب نظر آسمان بود و تلاش میکرد تا تصمیمات آسمانی مطابق میل او باشد، حالا باید ببیند که چقدر بر افکار و انتخابهای او تأثیر میگذارد، و ای آسمان، برای منزلت و فرمانروایی او، گریه کن.
آن سرافرازی که تا او بود در عالم نبود
هیچ مردی را به مردی دست برد رای او
هوش مصنوعی: هیچ کس در عالم به بزرگی و سرافرازی او نمیرسید و هیچ مردی به مقام مردانگی او نرسیده بود.
ای دریغا سرو بالایی که چشم کس ندید
راستی سروی به زیر چرخ چون بالای او
هوش مصنوعی: ای کاش، درخت زیبایی که هیچ کس آن را ندیده، واقعاً درختی زیر آسمان وجود دارد که به زیبایی آن درخت است.
سلطنت دیدی و هایاهوی او در عهد شاه
بشنو اکنون گریهها در گریه هویاهای او
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که در دوران سلطنت، هیاهو و شلوغی وجود داشت، اما اکنون فقط شنیده میشود که گریهها و نالهها به گوش میرسند.
ثانی پرویز زین بر مرکب چوبین نهاد
چون ز کار افتاد شبدیز جهان پیمای او
هوش مصنوعی: پرویز دوم بر روی یک اسب چوبی نشسته بود. وقتی که شبدیز، اسب معروف و شجاع او، در نبرد شکست خورد و از کار افتاد، او هم به ناچار از روی این اسب چوبی به کارش ادامه داد.
خون لعل آید برون از چشمههای کوه اگر
بشنود این قصه گوش صخره صمای او
هوش مصنوعی: اگر صخرههای کوه داستان عشق را بشنوند، به قدری تحت تأثیر قرار میگیرند که انگار خون از لالههای سرخ به بیرون جاری میشود.
من بدین شادم که بعد از تو نخواهم زیستن
ور پس از وی زنده ماند سخت جانی وای او
هوش مصنوعی: من از اینکه بعد از تو زندگی نخواهم کرد خوشحالم، ولی اگر بعد از تو زنده بمانم، برایم بسیار دشوار خواهد بود. وای بر من!
در چنین ماتم در شعر از کجا بر من گشاد
کین فلک داغی چنین بر چهره طبعم نهاد
هوش مصنوعی: در این شرایط غمانگیز، چگونه میتوانم شعر بگویم، در حالی که این دنیا چنین دردی بر چهره من گذاشته است؟
اول از حسن و وفا و زندگانی گویمش
یا ز حسن و طلعت و فر کیانی گویمش
هوش مصنوعی: ابتدا از زیبایی و وفاداری و زندگی برایش صحبت میکنم، یا درباره زیبایی و چهره و فرزندان زرینتبارش.
شرح اوصاف و را از بزم رانم یا ز رزم
وصف سلطانی کنم یا پهلوانی گویمش
هوش مصنوعی: میتوانم دربارهی ویژگیها و صفات او در مجالس شادی حرف بزنم یا از دلاوریهای یک پادشاه بگویم، یا داستان یک قهرمان را بیان کنم.
در لباس پادشاهی ذکر درویشی کنم
عقل پیرش در دل آرم یا جوانی گویمش
هوش مصنوعی: در لباس سلطنت، یاد و ذکر سادهدلانی را گرامی میدارم و در دل خود یا دیدگاه فردی پیر را قرار میدهم یا جوانی را خطاب قرار میدهم.
در کمال زهد ز ابراهیم ادهم پیش بود
ابن ادهم من به ترک ملک فانی گویمش
هوش مصنوعی: ابراهیم ادهم در مرتبه بالای زهد و قناعت قرار داشت. من به او میگویم که باید از زندگی دنیا و سلطنت زودگذر بگذرد.
نه نه ابراهیم ترک ملک گفت اما نداشت
ترک ترک جان که ابراهیم ثانی گویمش
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به بیان معانی عمیق و احساسات درونی میپردازد. او به ابراهیم اشاره دارد، کسی که در کنشها و تصمیماتش نشان از شفقت و فداکاری دارد. ابراهیم به رغم اینکه خود را در وضعیتی دشوار مییابد، عشق و بیپروایی را به جان میافزاید و اینجا به مفهوم ترک کردن اشاره دارد. در واقع، او به چیزی که در ماهیتش وجود دارد، دست زده و در این راستا خود را ابراهیم ثانی قلمداد میکند، یعنی شخصی که دارای ویژگیها و فضایل ابراهیم اول است. در نهایت، تصویر او از یک شخصیت قوی و پر از اراده است که شجاعت و صداقت را در خود دارد.
ذکر تسبیح و صلات و صومش آرم در میان
یا حدیث بزم و رزم و کامرانی گویمش
هوش مصنوعی: من در میان ذکر تسبیح و نماز و روزهاش، به یاد او میافتم و از شادیهای زندگی، بزم و جنگ و موفقیتها صحبت میکنم.
پیش ازینش پادشاه این جهانی گفتهاند
بعد ازینش پادشاه آن جهانی گویمش
هوش مصنوعی: پیش از این، مردم از حکمرانی در این دنیا صحبت کردهاند، اما من از حکمرانی در آن دنیا میگویم.
باد جان من فدای خاک او کز خاک او
شرم دارم من که آب زندگانی گویمش
هوش مصنوعی: جان من چنان برای خاک او ارزشمند است که از خاک او شرم دارم و آن را آب زندگی مینامم.
باد چشم آفتابت خیرهای چرخ برین
تا نبینی سرو بالایی چنین زیر زمین
هوش مصنوعی: باد به چشم آفتاب تو خیره شده و گردونه آسمان را میچرخاند، تا تو این سرو بلند را که در زیر زمین است نبینی.
تخت میسوزد که بر سر ملک را افسر نماند
خود چه در خور بود افسر ملک را چون سر نماند
هوش مصنوعی: در اینجا منظور از این بیت این است که وقتی که سرزمین یا سرزمینداری وجود نداشته باشد که بر کشور حکم براند و آن را اداره کند، قدرت و مقام نیز ارزشی نخواهد داشت. در واقع، اگر هویت و رهبری از میان برود، هر چیزی که در اختیار باشد، حتی تخت و سلطنت، بیمعنا خواهد شد.
بود عمری سکه روی زر از نامش درست
این زمانه آن سکه بر رخستر سرخ زر نماند
هوش مصنوعی: سالها سکهای از طلا بود که به خاطر نامش با ارزش بود، اما در این زمان، آن سکه بر صورتش رنگ سرخ طلا را ندارد و دیگر ارزشش از بین رفته است.
مردم چشم جهان او بود و چون از چشم رفت
روشنایی بعد ازین در چشم ماه و خور نماند
هوش مصنوعی: مردم و انسانها، وجود او را همچون نور و روشنی میدانستند. اما حالا که او از میان ما رفته، دیگر هیچ روشنایی و نوری در آسمان و زمین باقی نمیماند.
فتنه آمد در جهان دست تطاول بر گشود
با که گویم این سخن چون در جهان داور نماند
هوش مصنوعی: فتنهای در جهان به وجود آمده که عدهای با نفوذ و طمع، دست به کارهای نادرست زدهاند. حالا نمیدانم باید این موضوع را با چه کسی در میان بگذارم، چون در این دنیا دیگر کسی برای قضاوت و راستیآزمایی باقی نمانده است.
رود و ساغر را همیشه عیش بود از بزم او
رفت آب رود و خون اندر دل ساغر نماند
هوش مصنوعی: رود همیشه از عیش و شادی در میخانه وجود داشت، اما وقتی آب رود رفت، دیگر چیزی از شادی و طرب در دل ساغر نماند.
آتشی در زد چنان مرگش که مردم را بسوخت
جز لبان و دیدههاشان هیچ خشک و تر نماند
هوش مصنوعی: آتشی به شدت بر افروخته شد که مرگ آنقدر با شدت بود که همه را سوخت، و فقط لبها و چشمهاشان سالم ماند.
خاک بر سر کن، ای آب حیات تیره جان
زانکه بود اسکندرت خواهان و اسکندر نماند
هوش مصنوعی: ای آب حیات، سرم را به خاک بیفکن چونکه خواهان تو همچون اسکندر است، اما دیگر اسکندری وجود ندارد.
بحر و بر بر رو و بر سر میزنند و هر زمان
میکنند افغان که شاهنشاه بحر و بر نماند
هوش مصنوعی: دریا و زمین در حال جوش و خروش هستند و همیشه ناله میکنند که دیگر شاهنشاه دریا و زمین باقی نمانده است.
پادشاهان کحل چشم حور و غلمان خاک تو
صدهزاران رحمت حق بر روان پاک تو
هوش مصنوعی: پادشاهانی که چشمهای زیبا دارند و از ظرافتهای بهشت برخوردارند، همه به خاک تو احترام میگذارند و بر روح پاک تو رحمتهای فراوانی نازل میشود.
میکنم در حال دین و حالت دنیا نگاه
دین و دنیا را به غایت حال میبینم تباه
هوش مصنوعی: در حالتی که به امور دینی و دنیوی نگاه میکنم، میبینم که هر دو به شدت در حال نابودی هستند.
این چه آتش بود و دود دل که از تاثیر آن
چون سواد دیدگان شد خانه مردم سیاه
هوش مصنوعی: این چه آتش و دودی است که دل را دربرگرفته و از اثر آن، چهره مردم مثل سیاهی دور چشمها شده است؟
من نمیدانم چه بازی باخت استاد اجل
تا حریف دهر کز بازی او شد مات شاه
هوش مصنوعی: من نمیدانم چه حوادثی برای استاد مرگ رخ داد که باخت او باعث شد که زمانه حریفش، شاه را شکست دهد.
در زمین پیراهن خاک است شماعی از آن
بر فلک آیینه مهرست ز نگاری آه
هوش مصنوعی: در زمین، پیراهنی از خاک وجود دارد و بر افلاک، آینهای از نور خورشید به چشم میخورد که از زیبایی یک معشوق حکایت میکند.
روز دیوان قیامت کز پی دفع حساب
پادشاهان را به دیوان آورد حکم اله
هوش مصنوعی: در روز قیامت که برای محاسبه و رسیدگی به اعمال بشر برگزار میشود، حکم الهی بر این خواهد بود که پادشاهان و سردمداران نیز به حسابرسی آورده شوند.
حجت ار خواهند ازو انصاف باشد حجتش
ور به شاهد حجت افتد عدل او باشد گواه
هوش مصنوعی: اگر از او دلیل و برهان بخواهند، باید انصاف داشته باشد. و اگر به شاهد نیاز باشد، عدالت او به عنوان گواه عمل میکند.
یارب آن دارای دین تا هست در دارالسلام
دار ارزانی برین سلطان عادل تاج و گاه
هوش مصنوعی: ای خداوند، تا زمانی که آن شخص دیندار در بهشت وجود دارد، بر این سلطان عادل، تاج و مقام ارزانی داشته باش.
ذات نیکو خصلتش کو نور چشم عالم است
در امان خویش میدارش ز چشم بد نگاه
هوش مصنوعی: شخصیت والای او مانند نوری است که در دل جهان میدرخشد. باید این نور را از چشمهای بد حفظ کرد و از آن محافظت نمود.
تا به مال و ملک باشد قدر و جاه سلطنت
تا به تاج و تخت باشد زیب و فر پادشاه
هوش مصنوعی: تا زمانی که ثروت و دارایی باعث احترام و مقام سلطنت شود، به همین اندازه تاج و تخت هم نمایانگر زیبایی و شکوه پادشاهی خواهد بود.
باد باقی بر سریر سلطنت سلطان حسین
آنکه او آمد سواد مملکت را نور عین
هوش مصنوعی: باد خوشی بر تخت پادشاهي سلطان حسين، آن که آمد و برخي از سرزمينش را روشن ساخت.