گنجور

شمارهٔ ۵ - مدح و ثنای راستین

جام صبوح می‌دهد نور و صفای صبحدم
گویی آفتاب وش نور فزای صبحدم
صبح رسید و می‌رود یکدمه‌ای که حاضر است
از می و چنگ ساز کن برگ و نوای صبحدم
خاست هوای صبحدم جان به تن پیاله ده
هان که پیاله می‌دهد جان به هوای صبحدم
جلوه کنان عروس صبح آمد و می دمد افق
از زر مغربی خور روی نمای صبحدم
صبح سفید اطلسی ساخت قبای آسمان
ساز چو من به عکس می لعل قبای صبحدم
پیش که آهوی فلک سنبل شب چرا کند
زلف غزال ما نگر نافه گشای صبحدم
آن می خور شعاع ده در دل شب که این نفس
صبح رسید و می‌رسد خود ز قفای صبحدم
باد فدای مهوشی جان و دلم که دل درو
دید صفای صبح را یافت وفای صبحدم
بس که ز شرم عارضت چهره صبح ریخت خون
دامن خاک پر ز خوی کرد حیای صبحدم
صبح نمود نلع مه نعل بهاش در دل است
از زر و جان لعل ده نعل بهای صبحدم
صبح به صدق و روشنی هست چو رای پادشه
لاجرم آفتاب شد تابع رای صبحدم
شاه معز دین حق ملک خدای راستین
شیخ اویس کان کرم بحر عطای راستین
در دل من زمان زمان مهر و وفای تازه بین
هر نفسم چو صبحدم صدق و صفای تازه بین
در دل تنگ عاشقان هر نفس از هوای او
ز آمد و شد که می‌کند باد هوای تازه بین
تازه شدست زخم من باورت ار نمی‌کند
بر دل ریش من بیا زخم جفای تازه بین
می‌گذرد خیال او روز و شبم به چشم دل
بر طبقات چشم و دل هان پی بای تازه بین
قصه عیسوی کهن گشن کنون به تازگی
عارض نازکش نگر روح فزای تازه بین
از قبل لبش دهد دیده گهر به دامنم
دامن من زمان زمان پر ز عطای تازه بین
ماه چو دید عارضش چشمه مهر خواندش
بر لب چشمه‌اش دمان مهر گیای تازه بین
ساقی بزم در خزان جام بلور باده را
ز اطلس لعل دم به دم داده قبای تازه بین
بلبل اگر نمی‌کند ناله به روی گلرخی
نغمه نو سماع کن نغمه سرای تازه بین
مدح و ثنای شاه شد ورد و زبان خاطرم
روضه خاطر مرا ورد و ثنای تازه بین
دامن آخر الزمان وصل قبای دولتش
آستی قبای او بحر نمای راستین
صبح چو مطرب مغان راه و نوای نوزند
گوشه‌نشین ز راه خود گردد و رای نوزند
کسوت عکس مه کهن شد ز جمال نوبتم
نوبت حسن بعد ازین مه ز برای نوزند
روزه نمی‌گشاید ار زاهد روزه‌دار را
بر سر کاسه‌های می چنگ صلای نوزند
چرخ دوتاست بس کهن نیست نوایی اندرو
کو صنمی که بهر ما ساز سه تاز نوزند
تازه کند زمان زمان عیش کهن میان جان
نای که هر نفس چو نی دم ز هوای نوزند
آن دف دستیار کو حلقه بگوش مطرب است
مطرب بزم هر نفس از چه قفای نوزند
زهره ز رشک عود را بر سر آتش افکند
عودی شکرین سخن چونکه نوای نوزند
باده به یاد حضرتی نوش که قدر همتش
زان سوی خیمه فلک پرده‌سرای نوزند
آنکه برون ازین کهن طاق سما به صد درج
همتش ار علو خود طاق نمای نوزند
مطرب بزم عیشش از جمع بتان خوش سرا
زهره سزد که می‌زند ساز و نوای راستین
خیز و کلید صبح بین قفل گشای زندگی
جرعه می به خاکیان داده صفای زندگی
پیش که خشت زر زند روز ز جرعه خاک را
گل کن ز آنکه می‌نهد صبح بنای زندگی
روز و شب آب زندگی جوی ز چشمه قدح
هیچت اگر به فضل دی هست هوای زندگی
آتش دی مهی بدم همچو مسیح زنده کن
ز آب حیات چون خضر جوی بقای زندگی
واسطه‌ای است ساقیه جلوه ده عروس زر
آیینه‌ای است جام می روی نمای زندگی
آتش زود میر را خاک سیاه بر سر است
آتش آب رز طلب عمر فزای زندگی
شمع حیات می‌کشد باد خزان و می‌زند
بر دل و بر دماغ جان باد هوای زندگی
عشرت و عیش روح را برگ و نواست چنگ و نی
بر دل و بر هوای جان باد و هوای زندگی
یاد سکندر زمان می‌خور و زنده‌مان که خضر
آب حیات در جهان خورد برای زندگی
کسری اردشیر فر بهمن اردوان محل
شاه سکندر آستان خضر برای بقای راستین
آینه جمال جان چیست لقای روی تو
آینه‌ای ندیده‌ام من به صفای روی تو
برگ گل است در جهان کو به رخ تو اندکی
ماند و گر نماند او باد بقای روی تو
می‌رود آفتاب وش خلق چو سایه در قفا
رخ بنمای تا خورد خلق قفای روی تو
ز آب و هوای روی تو یافته‌اند زندگی
جان و دل من ای خوشا آب و هوای روی تو
در دو جهان به جان تو را خلق همی خرند و من
هر دو جهان نهاده‌ام نیم بهای روی تو
دید مشاطه روی تو آینه داد رونما
آینه کیست تا بود روی نمای روی تو
روی مبارک تو تا در دل من گرفت جا
درد و جهان مرا کسی نیست بجای روی تو
روی تو دید چشم من در پی دیده رفت دل
هست گناه چشم من نیست خطای روی تو
حد گدایی درت نیست مرا که روز و شب
ماه و خورند بر فلک هر دو گدای روی تو
تا نرسد به روی تو چشم حسود دم به دم
فاتحه خواند و می دمد صبح برای روی تو
چون به ربیع روی ابر از کف پادشاه ما
در عرق است دم به دم گل ز حیای روی تو
کسری و جم به درگهت هر دو شه دروغیند
حاتم و معن بر درت هر دو گدای راستین
من چه شود اگر شوم کشته برای چون تویی
صد من از فنا شود باد بقای چون تویی
جور تو هست دولتی کان نرسد به چون منی
کی به کسی چو من رسد جور و جفای چون تویی
عشق همان قدس دان قله سر نشیمنش
تا به سر که درفتد ظل همای چون تویی
نیست سری که نیست آن منزل سر عشق تو
قطع منازل چنین هست به پای جون تویی
بر سر کوی عاشقی کوی و گدا یکی بود
پادشهی کند کسی کوست گدای چون تویی
چشم خوشت به یک نظر بیش هزارجان دهد
چون کم ازین قدر بود فیض عطای چون تویی
از گل روی نازکت پرده چرا کشد صبا
کیست که تا بود صبا پرده گشای چون تویی
گر ندهم به عشق تو جان نه ز قدر جان بود
زان ندهم که دانمش نیست سزای چون تویی
ای که چو عمر در خوری خون مرا چه می‌خوری
خون نخورم که خون من نیست خواری چون تویی
خود نبود جفا روا خاصه بر آنکه او بود
بنده شاه می‌زند لاف هوای چون تویی
هست ز آب روی تو بر لب جوی سلطنت
سر و جلال و جاه را نشو و نمای راستین
چند کشند اهل دل بار بلای آسمان
خود به کران نمی‌رسد جور و جفای آسمان
ژنده خویش را به از اطلس آسمان نهم
تا ز طمع نبایدم گشت گدای آسمان
پوشش من مبین ببین نفس مجردم که من
می نخرم به نیم جو سبز قبای آسمان
من که گلیم فقر را ساخته‌ام ردای فقر
گردن من چرا کشد بار ردای آسمان
ملک قناعتم اگر زانچه مدد دهد به نقد
باز دهم به آسمان جنس عطای آسمان
دل به سرای آسمان هیچ فرو نیایدم
کاش که آمدی فرو کهنه سرای آسمان
بانی دهر ز آسمان خانه فقر به نهد
گرچه ز خشت سیم و زر ساخت بنای آسمان
نقد کمال می‌کند بر در خاکیان طلب
راست از آن نمی‌شود پشت دو تای آسمان
اشک من است هر دمی غسل ده تن زمین
آه من است هر شبی قلعه گشای آسمان
قاضی چرخ می‌زند بی‌گنهم ز خود برون
من چه کنم نهاده‌ام تن به قضای آسمان
من ز جفای آسمان بر در شاه می‌روم
کاهل زمانه را درش هست بجای آسمان
تخت و وقار و قدر او مملکت شکوه را
عرش حقیقی آمده ارض و سمای راستین
اوست خدایگان دین خانه خدای مملکت
حسن طراز مملکت عدل فزای مملکت
ملک چه قیمت آورد در نظر جلال او
نعل سم سمند او هست بهای مملکت
منصب و عزت شهان مملکت است و شاه را
عزت و منصبی دگر هست ورای مملکت
حضرت کبریای او ملک دوام سلطنت
ذات ملک لقای او اصل بقای مملکت
آنکه به دور حکم او دید مهندس فلک
زان روی ملک آسمان حد سرای مملکت
شام منیر پرچمش صبح نمای سلطنت
شمع ضمیر روشنش راهنمای مملکت
ای که ز حفظ عدل تو مملکت است در امان
ور نکند دمی مدد عدل تو وای مملکت
بست عروس ملک را با تو نکاح سر مدی
با تو قضای او بود هم به رضای مملکت
مملکت است بر دعا داشته دست بهر تو
زانکه دعای جان تو هست دعای مملکت
از همه رنج مملکت برد پناه بر درت
راستی آنکه بیش ازین نیست دوای مملکت
هر سخن تو را خرد مملکتی بها دهد
حاصل هفت کشورش نیست بهای راستین
ای لمعات خنجرت صاعقه رای معرکه
نیزه دل شکاف تو قلب گشای معرکه
خصم تو را سر شغب هست و لیک نیستش
دستگه معارضه با تو و پای معرکه
خانه عمر دشمنان گشت خراب هر کجا
شاه به خشت آهنین ساخت سرای معرکه
تیر تو بر عدوت گشت همچو که بوم شوم پی
در صف دوستان تو هست همای معرکه
داد به کاسه‌های سر تیغ تو طعمه‌ای و دان
کوس تو هر کجا که زد بانگ صلای معرکه
بیخ عدو به تیغ زن زانکه بود مجامله
در همه جا به جای خود جز که به جای معرکه
برق شعاع خنجرت کوه شکاف روز کین
موج سواد لشکرت بحر نمای معرکه
گشته صریر کلک تو فتنه نشان مملکت
بوده خروش کوس تو هوش ربای معرکه
جام طرب به دوست ده تیغ به خورد دشمنان
کان ز برای مجلس است وین ز برای معرکه
خاسته گرد لشکرت معرکه را سما شده
فوق سمای اختران رفته همان معرکه
پیش تو در دلاوری روز محاربت بود
شیر سپهر کمتر از شیر لوای معرکه
رای تو گشت عدل را مستر خط راستی
رایت توست فتح را راهنمای راستین
موج ز گوهر و زرست بحر عطای شاه را
سایه فتاد بر فلک چتر علای شاه را
بر قد قدر او قدر گر به مثل قبا برد
اطلس آسمان سزد وصله قبای شاه را
هیچ تو دانی آسمان بهر چه کرد پشت خم
خواست که بوسه‌ای دهد مسند و پای شاه را
ماه ز آفتاب ضو خواهد و خور زرای تو
خواست که تا گدا بود مایه گدای شاه را
شاه گرفت قاف تا قاف جهان که در جهان
ماهچه آفتاب شد نایب رای شاه را
ساخت همای همتت زان سوی سدره آستان
باد همیشه در جهان سایه رای شاه را
فسحت ملک توست در مرتبه‌ای که آسمان
بر نتواند آمدن گرد سرای شاه را
مدح تو من نکرده‌ام ورد زبان که کرده است
حرز وجود خود ملک ورد دعای شاه را
من ز ثنای حضرتت عاجز و قاصر آمدم
زانکه نیافتم کران بحر ثنای شاه را
صورت طالعت خرد می‌نگریست در ازل
یافت به حشر متصل دور بقای شاه را
مدح تو آنچنانکه هست ار به مثل کسی کند
ناطقه عاجز آید از مدح و ثنای راستین
بر قدت از بقا قبا دوخت عطای ایزدی
تا به ابد مبارکت باد قبای ایزدی
از عدوی تو تا به تو هست تفاوت این قدر
از ظلمات کفر تا نور و ضیای ایزدی
باد قضای ایزدی متفق رضای تو
رای تو خود نمی‌رود جز به رضای ایزدی
حکم قضای ایزدی متفق رضای تو
منع نکرد و چون کند امر قضای ایزدی
در خلوات آسمان ذکر زبان قدسیان
باد دعای جان تو بعد ثنای ایزدی
پشت و پناه لم یزل باد تو را که در ازل
یافت جمال خلقتت فر و بهای ایزدی
ملک بقایت از فنا باد مصون که از خدا
ذات ملک لقای تو یافت بقای ایزدی
باد همیشه در نظر فکر مبارک تو را
حجره غیب کامد آن پرده‌سرای ایزدی
خوان عطای مملکت لطف تو گستریده است
بر سر خوان مرحمت داده صلای ایزدی
باد فلک غلام تو و آنکه شعارش این بود
نوبت سلطنت تو را در دو سرای ایزدی
بنده دعای دولتت می‌کند و هر آن دعا
کان بود از خلوص دل هست دعای راستین

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جام صبوح می‌دهد نور و صفای صبحدم
گویی آفتاب وش نور فزای صبحدم
هوش مصنوعی: جام شراب، نور و روشنی صبح را به ما هدیه می‌دهد؛ انگار که آفتاب و روشنی صبحگاهی در حال درخشش است.
صبح رسید و می‌رود یکدمه‌ای که حاضر است
از می و چنگ ساز کن برگ و نوای صبحدم
هوش مصنوعی: صبح فرارسیده و لحظه‌ای باقی نمانده است که از شراب و صدای ساز برای بهار و نوای صبحگاهی بهره‌مند شویم.
خاست هوای صبحدم جان به تن پیاله ده
هان که پیاله می‌دهد جان به هوای صبحدم
هوش مصنوعی: صبح نزدیک است و جان من به طرز شگفت‌انگیزی به تنم برمی‌گردد. بیا و پیاله را بیاور، چرا که این پیاله به خاطر هوای صبح، جان تازه‌ای به من می‌دهد.
جلوه کنان عروس صبح آمد و می دمد افق
از زر مغربی خور روی نمای صبحدم
هوش مصنوعی: عروس صبح با زیبایی خود ظاهر شد و در حال دمیدن است که افق به رنگ طلایی از صورت خورشید در غرب روشن می‌شود.
صبح سفید اطلسی ساخت قبای آسمان
ساز چو من به عکس می لعل قبای صبحدم
هوش مصنوعی: صبح نیلی و زیبا لباس آسمان را آماده می‌کند، مثل من که در آغوش رنگ لعل صبحگاه قرار دارم.
پیش که آهوی فلک سنبل شب چرا کند
زلف غزال ما نگر نافه گشای صبحدم
هوش مصنوعی: در برابر چه کسی، آهوی آسمان به راز و نیاز می‌پردازد؟ ببین زلف غزال ما را که در صبحگاه چقدر زیبا و دل‌انگیز شده است.
آن می خور شعاع ده در دل شب که این نفس
صبح رسید و می‌رسد خود ز قفای صبحدم
هوش مصنوعی: در دل شب، از شراب بنوش تا شعف و روشنایی‌اش تو را در بر گیرد، چرا که نفس صبح نزدیک است و خود به خود از پشت سر صبحگاهی می‌آید.
باد فدای مهوشی جان و دلم که دل درو
دید صفای صبح را یافت وفای صبحدم
هوش مصنوعی: باد به خاطر زیبایی و روح‌افزایی معشوقم فدای جان و دلم می‌شود؛ چرا که دلم در او صفای صبح را دیده و وفای صبح زود را احساس کرده است.
بس که ز شرم عارضت چهره صبح ریخت خون
دامن خاک پر ز خوی کرد حیای صبحدم
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و شرم چهره‌ات، صبح به قدری تحت تأثیر قرار گرفته که رنگش را باخته و به خاک ریخته است. این زیبایی حیا و حجبی را به همراه دارد که در اولین نور صبح نمایان می‌شود.
صبح نمود نلع مه نعل بهاش در دل است
از زر و جان لعل ده نعل بهای صبحدم
هوش مصنوعی: صبح خجسته و زیباست، زیرا در دل انسان از نقره و جان او همچون لعل (سنگ قیمتی) می‌درخشد. صبحگاهان ارزش و زیبایی خاصی دارد که نمی‌توان آن را نادیده گرفت.
صبح به صدق و روشنی هست چو رای پادشه
لاجرم آفتاب شد تابع رای صبحدم
هوش مصنوعی: صبح با صداقت و روشنایی آغاز می‌شود، زیرا تصمیم پادشاهی بر آن است؛ بنابراین، آفتاب نیز به این تصمیم وابسته و تابع خواسته‌های صبحگاهی است.
شاه معز دین حق ملک خدای راستین
شیخ اویس کان کرم بحر عطای راستین
هوش مصنوعی: شاه حقیقی، دین را در دست دارد و اویس شیخ، مانند دری از بخشش و عطای واقعی است.
در دل من زمان زمان مهر و وفای تازه بین
هر نفسم چو صبحدم صدق و صفای تازه بین
هوش مصنوعی: در درون من، هر لحظه عشق و وفایی نو وجود دارد که هر نفس، مانند سپیده‌دم، خلوص و صداقت تازه‌ای را به همراه دارد.
در دل تنگ عاشقان هر نفس از هوای او
ز آمد و شد که می‌کند باد هوای تازه بین
هوش مصنوعی: در دل عاشقان، هر دم که از هوای محبوبشان می‌گذرد، مثل بادی که هوای تازه‌ای را به همراه می‌آورد، روح‌افزاست. عاشقان هر لحظه در حس وجود محبوب خود در حال تغییر و تحول‌اند.
تازه شدست زخم من باورت ار نمی‌کند
بر دل ریش من بیا زخم جفای تازه بین
هوش مصنوعی: زخم من تازه شده و اگر به آن باور نداری، بیا تا زخم جدیدی را که بر دل شکسته‌ام افتاده ببینی.
می‌گذرد خیال او روز و شبم به چشم دل
بر طبقات چشم و دل هان پی بای تازه بین
هوش مصنوعی: هر روز و شب، فکر او هیچ‌گاه از ذهنم دور نمی‌شود و با دیده دل، به اشکال و حالت‌های مختلف این فکر را تجسم می‌کنم. آن را رها نکن و به زیبایی‌های تازه‌ای که در این تفکر نهفته است، توجه کن.
قصه عیسوی کهن گشن کنون به تازگی
عارض نازکش نگر روح فزای تازه بین
هوش مصنوعی: داستان قدیمی عیسی اکنون به روشی نوین ارائه شده است؛ به زیبایی و دلنشینی او توجه کن و ببین که چگونه روحی نو و زنده را به ما نشان می‌دهد.
از قبل لبش دهد دیده گهر به دامنم
دامن من زمان زمان پر ز عطای تازه بین
هوش مصنوعی: نگاه او مانند جواهر بر دامن من می‌افتد و دامن من به لطف و عطای تازه‌اش هر لحظه پر می‌شود.
ماه چو دید عارضش چشمه مهر خواندش
بر لب چشمه‌اش دمان مهر گیای تازه بین
هوش مصنوعی: ماه که زیبایی چهره‌اش را دید، او را به چشمه‌ای از محبت و عشق تشبیه کرد. بر لب آن چشمه، لحظه‌ای به زیبایی جدیدی که در او دیده می‌شود توجه کرد.
ساقی بزم در خزان جام بلور باده را
ز اطلس لعل دم به دم داده قبای تازه بین
هوش مصنوعی: ای ساقی، در این جشن خنک و دل‌انگیز، جام بلورین شراب را که از لعل سرخ رنگ پر است، به‌طور مرتب در دستانت بگیر و هر چند وقت یک‌بار لباس زیبا و تازه‌ای برای آن بگذار.
بلبل اگر نمی‌کند ناله به روی گلرخی
نغمه نو سماع کن نغمه سرای تازه بین
هوش مصنوعی: اگر بلبل به خاطر گل زیبا ناله‌ای نمی‌کند، تو با نغمه تازه‌ای به نوازندگی بپرداز و آن را به گوش دنیا برسان.
مدح و ثنای شاه شد ورد و زبان خاطرم
روضه خاطر مرا ورد و ثنای تازه بین
هوش مصنوعی: توصیف و ستایش پادشاه به زبان و دل من تبدیل شده است، مثل اینکه خاطرم به یادآوری یک باغ زیبا مشغول است که همیشه تازگی دارد.
دامن آخر الزمان وصل قبای دولتش
آستی قبای او بحر نمای راستین
هوش مصنوعی: دامن آخر الزمان به معنای زمانی است که به پایان نزدیک می‌شود و در این زمان، پیوستگی و ارتباط با حکومت و دولت مطلوب به تصویر کشیده شده است. همچنین، قیاس قبای او به عنوان نشانی از ویژگی و قدرت او تلقی می‌شود که در نهایت به حقیقت و واقعیت قوی‌ای اشاره دارد.
صبح چو مطرب مغان راه و نوای نوزند
گوشه‌نشین ز راه خود گردد و رای نوزند
هوش مصنوعی: صبح، مانند موسیقی‌دانان مغان، آغاز می‌شود و نوای تازه‌ای را به اجرا درمی‌آورد. در این حال، کسانی که در کنج نشسته‌اند، از مسیر زندگی خود دور می‌شوند و به افکار جدیدی می‌رسند.
کسوت عکس مه کهن شد ز جمال نوبتم
نوبت حسن بعد ازین مه ز برای نوزند
هوش مصنوعی: چهره قدیمی ماه به خاطر زیبایی من تغییر کرده و از این پس نوبت زیبایی من است که بیافزاید بر زیبایی ماه.
روزه نمی‌گشاید ار زاهد روزه‌دار را
بر سر کاسه‌های می چنگ صلای نوزند
هوش مصنوعی: اگر زاهد روزه‌دار بر روی کاسه‌های شراب دست بگذارد، روزه او باطل نمی‌شود.
چرخ دوتاست بس کهن نیست نوایی اندرو
کو صنمی که بهر ما ساز سه تاز نوزند
هوش مصنوعی: این چرخ دو نیمه دارد و به قدری قدیمی است که در آن صدایی نیست. در آنجا کسی نیست که برای ما آهنگی جدید بنوازد.
تازه کند زمان زمان عیش کهن میان جان
نای که هر نفس چو نی دم ز هوای نوزند
هوش مصنوعی: زمانه نوینی آغاز شده که لذت‌های قدیمی را زنده می‌کند. هر نفس که می‌زنیم، مانند نی، نوای زندگی و شوق را به تصویر می‌کشد.
آن دف دستیار کو حلقه بگوش مطرب است
مطرب بزم هر نفس از چه قفای نوزند
هوش مصنوعی: آن دف که در دست نوازنده است، کمک‌کار اوست و اوست که هر لحظه به آهنگ و نوا می‌افزاید. مطرب همواره در جشن و شادی، با چه شوقی ساز می‌زند و دل‌ها را به هم نزدیک می‌کند.
زهره ز رشک عود را بر سر آتش افکند
عودی شکرین سخن چونکه نوای نوزند
هوش مصنوعی: زهره به خاطر حسادت به عود، آن را بر آتش انداخت. عود با عطر شیرینش، مانند صدای نوزندی دلنشین است.
باده به یاد حضرتی نوش که قدر همتش
زان سوی خیمه فلک پرده‌سرای نوزند
هوش مصنوعی: شراب را به یاد شخصی بزرگ بنوش که مقام و ارزش او حتی از دنیای بالای آسمان‌ها نیز فراتر است.
آنکه برون ازین کهن طاق سما به صد درج
همتش ار علو خود طاق نمای نوزند
هوش مصنوعی: کسی که از این طاق بلند آسمان، با تلاش و اراده‌اش به اوج می‌رسد، هیچ‌گاه نمی‌تواند خود را در برابر عظمت و جلال این آسمان کوچک بشمارد.
مطرب بزم عیشش از جمع بتان خوش سرا
زهره سزد که می‌زند ساز و نوای راستین
هوش مصنوعی: موسیقی‌دان جشن و شادی، از همراهی معشوقان لذت می‌برد. او سزاوار است که برایش ساز بزند و نغمه‌ای واقعی بنوازد.
خیز و کلید صبح بین قفل گشای زندگی
جرعه می به خاکیان داده صفای زندگی
هوش مصنوعی: برخیز و صبح را ببین که قفل زندگی را می‌گشاید و به انسان‌ها بخشش و آرامش زندگی را اهدا می‌کند.
پیش که خشت زر زند روز ز جرعه خاک را
گل کن ز آنکه می‌نهد صبح بنای زندگی
هوش مصنوعی: به زمانی که صبح سر می‌زند و روز آغاز می‌شود، به دنبال کسی باش که با عشق و شور، خاک را به گل تبدیل می‌کند، چرا که او نیز مانند صبح، زندگی را بنا می‌نهد.
روز و شب آب زندگی جوی ز چشمه قدح
هیچت اگر به فضل دی هست هوای زندگی
هوش مصنوعی: در طول روز و شب، آب حیات از چشمه جاری است و اگر اکنون از فضل دی بهره‌مند نیستی، باید به فکر فراهم آوردن شرایط و فضای زندگی باشی.
آتش دی مهی بدم همچو مسیح زنده کن
ز آب حیات چون خضر جوی بقای زندگی
هوش مصنوعی: در دل زمستان، آتشی به پا می‌کنم که مانند مسیح روح را زنده کند و از آب حیات چون خضر، زندگی جاودان به ارمغان آورد.
واسطه‌ای است ساقیه جلوه ده عروس زر
آیینه‌ای است جام می روی نمای زندگی
هوش مصنوعی: ساقی به عنوان واسطه‌ای در نظر گرفته شده که زیبایی را به نمایش می‌گذارد، مانند عروس در آینه‌ای که تصویر زندگی را نشان می‌دهد. جام می نیز نمادی از زندگی و تجربیات آن است.
آتش زود میر را خاک سیاه بر سر است
آتش آب رز طلب عمر فزای زندگی
هوش مصنوعی: آتش، زود می‌تواند خاک سیاه بر سر انسان بکند. آتش، آب زندگی را طلب می‌کند تا عمر را افزایش دهد.
شمع حیات می‌کشد باد خزان و می‌زند
بر دل و بر دماغ جان باد هوای زندگی
هوش مصنوعی: باد خزان باعث خاموشی و از بین رفتن زندگی می‌شود و این ظلمت، تأثیر عمیقی بر روح و جان انسان دارد.
عشرت و عیش روح را برگ و نواست چنگ و نی
بر دل و بر هوای جان باد و هوای زندگی
هوش مصنوعی: زندگی شاد و خوشی، روح را شاداب می‌کند و آوازهای دل همچون چنگ و نی، روح را به پرواز در می‌آورند و خوشی‌های زندگی، مانند نسیم و هوایی برای جان ماست.
یاد سکندر زمان می‌خور و زنده‌مان که خضر
آب حیات در جهان خورد برای زندگی
هوش مصنوعی: به یاد سکندر، که نماد قدرت و شجاعت است، زندگی کن و به خاطر داشته باش که خضر، نماد حیات جاودان، آب حیات را نوشید تا در این دنیا زندگی کند.
کسری اردشیر فر بهمن اردوان محل
شاه سکندر آستان خضر برای بقای راستین
هوش مصنوعی: کسری به عنوان برجسته‌ترین قدرت سیاسی، از زمان اردشیر و بهمن گرفته تا اردوان، در مکانی که شاه سکندر در آن ولادت یافته است، قرار دارد؛ این مکان به نوعی به آستان خضر مرتبط است و نمادی از بقای حقیقت و راستین را نشان می‌دهد.
آینه جمال جان چیست لقای روی تو
آینه‌ای ندیده‌ام من به صفای روی تو
هوش مصنوعی: آینه‌ای که زیبایی روح را نشان دهد، کدام است جز دیدار چهره تو؟ من هیچ آینه‌ای به روشنی چهره تو ندیده‌ام.
برگ گل است در جهان کو به رخ تو اندکی
ماند و گر نماند او باد بقای روی تو
هوش مصنوعی: برگ گل در جهان مانند لحظه‌ای است که تنها به شکوه چهره تو تعلق دارد و اگر هم باقی نماند، باد ماندگاری زیبایی تو را در دل خواهد داشت.
می‌رود آفتاب وش خلق چو سایه در قفا
رخ بنمای تا خورد خلق قفای روی تو
هوش مصنوعی: آفتاب و زیبایی خلق در حال حرکت هستند، مانند سایه‌ای که از پشت سر می‌آید. روی خود را نشان بده تا انسان‌ها بتوانند زیبایی تو را ببینند.
ز آب و هوای روی تو یافته‌اند زندگی
جان و دل من ای خوشا آب و هوای روی تو
هوش مصنوعی: به خاطر چهره‌ات، جان و دل من زنده شده‌اند. چه خوب است که تحت تأثیر زیبایی تو قرار دارم!
در دو جهان به جان تو را خلق همی خرند و من
هر دو جهان نهاده‌ام نیم بهای روی تو
هوش مصنوعی: در دو جهان، همه به خاطر جان تو تلاش می‌کنند و من تنها نیمی از ارزش هر دو جهان را برای دیدن روی تو قرار داده‌ام.
دید مشاطه روی تو آینه داد رونما
آینه کیست تا بود روی نمای روی تو
هوش مصنوعی: به ظاهر زیبا و جذاب تو کسی دیگر نمی‌تواند خود را نشان دهد؛ مگر می‌شود آیینه‌ای که بتواند زیبایی تو را به درستی نمایان کند؟
روی مبارک تو تا در دل من گرفت جا
درد و جهان مرا کسی نیست بجای روی تو
هوش مصنوعی: وقتی چهره زیبای تو در قلب من جا گرفته، درد و غم‌های دنیا برای من هیچ معنایی ندارند، زیرا هیچ‌کس نمی‌تواند جای تو را پر کند.
روی تو دید چشم من در پی دیده رفت دل
هست گناه چشم من نیست خطای روی تو
هوش مصنوعی: چشم من در جستجوی تصویر تو بود و دل به دنبال آن رفت. در این میان، تقصیری به گردن چشم من نیست؛ بلکه اشتباه از زیبایی روی توست.
حد گدایی درت نیست مرا که روز و شب
ماه و خورند بر فلک هر دو گدای روی تو
هوش مصنوعی: من در پیشگاه تو آنقدر ذلیل و نیازمند نیستم که حتی روز و شب، ماه و خورشید به آسمان کمک کنند تا به من چیزی بدهند، زیرا هر دوی آنها هم تنها گدای زیبایی تو هستند.
تا نرسد به روی تو چشم حسود دم به دم
فاتحه خواند و می دمد صبح برای روی تو
هوش مصنوعی: تا زمانی که چشم حسود به چهره‌ات نرسد، هر لحظه برایت فاتحه می‌خواند و صبح را به خاطر زیبایی‌ات آغاز می‌کند.
چون به ربیع روی ابر از کف پادشاه ما
در عرق است دم به دم گل ز حیای روی تو
هوش مصنوعی: زمانی که به بهار می‌رسیم، ابرها از خوشحالی و زیبایی تو، مانند قطرات عرق، از دستان پادشاه ما می‌ریزند و هر لحظه، گل‌ها به خاطر شرم و حیا از چهره‌ی تو شکوفا می‌شوند.
کسری و جم به درگهت هر دو شه دروغیند
حاتم و معن بر درت هر دو گدای راستین
هوش مصنوعی: کسری و جم، که هر دو از پادشاهان بزرگ تاریخ هستند، در حضور تو به دروغین بودن شان شناخته می‌شوند. در عوض، حاتم طائی و معن بن زائدة، که هر دو به generosity و بخشش معروف‌اند، در درگاه تو به عنوان گدایان صادق و واقعی شناخته می‌شوند.
من چه شود اگر شوم کشته برای چون تویی
صد من از فنا شود باد بقای چون تویی
هوش مصنوعی: اگر من به خاطر وجود تو کشته شوم، چه اهمیتی دارد؟ چون وجود تو و زیبایی‌ات همواره باقی است و من حتی اگر نابود شوم، ارزش این فدای کردن را دارد.
جور تو هست دولتی کان نرسد به چون منی
کی به کسی چو من رسد جور و جفای چون تویی
هوش مصنوعی: تأثیرات و آسیب‌هایی که ناشی از رفتار تو بر من است، آن‌قدر شدید و خاص است که هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند چنان دردی را تجربه کند. کسی نیست که بتواند مانند من این جور و بی‌رحمی تو را تحمل کند.
عشق همان قدس دان قله سر نشیمنش
تا به سر که درفتد ظل همای چون تویی
هوش مصنوعی: عشق، به مانند یک مکان مقدس و بالا نشینی است که در آن، کسی چون تو سایه‌اش را می‌افکند.
نیست سری که نیست آن منزل سر عشق تو
قطع منازل چنین هست به پای جون تویی
هوش مصنوعی: هیچ سروی نیست که در آن عشق تو نباشد. این فاصله‌ها به خاطر وجود خود توست.
بر سر کوی عاشقی کوی و گدا یکی بود
پادشهی کند کسی کوست گدای چون تویی
هوش مصنوعی: در خیابان عشق، همه برابرند و تفاوتی نیست. چه پادشاهی باشد که کسی مانند تو را گدا می‌داند.
چشم خوشت به یک نظر بیش هزارجان دهد
چون کم ازین قدر بود فیض عطای چون تویی
هوش مصنوعی: نگاه دلنشین تو به یک نگاه، جان‌های بسیاری را زنده می‌کند. اگر این مقدار از نعمت کمتر باشد، بخشش مانند تو دیگر معنایی نخواهد داشت.
از گل روی نازکت پرده چرا کشد صبا
کیست که تا بود صبا پرده گشای چون تویی
هوش مصنوعی: چرا نسیم صبحگاهی از چهره زیبا و دلنواز تو پرده بردارد؟ چه کسی می‌تواند مانند تو باشد که وقتی هستی، نسیم چنین شجاعانه پرده را کنار می‌زند؟
گر ندهم به عشق تو جان نه ز قدر جان بود
زان ندهم که دانمش نیست سزای چون تویی
هوش مصنوعی: اگر جانم را به خاطر عشق تو ندهیم، ارزش جان چه می‌شود؟ نمی‌دهم چون می‌دانم تو شایسته این عشق نیستی.
ای که چو عمر در خوری خون مرا چه می‌خوری
خون نخورم که خون من نیست خواری چون تویی
هوش مصنوعی: ای کسی که مثل عمرت به من آسیب می‌زنی، چرا به من آسیب می‌زنی؟ من نمی‌خواهم خون بخورم، چون خون من متعلق به کسی مثل تو نیست.
خود نبود جفا روا خاصه بر آنکه او بود
بنده شاه می‌زند لاف هوای چون تویی
هوش مصنوعی: درباره این ظلم و ستم، به‌خصوص بر کسی که بنده‌ی شاه باشد، نیازی به توضیح نیست، چرا که او افرادی مانند تو را تحقیر می‌کند و از خود بزرگ‌نمایی می‌کند.
هست ز آب روی تو بر لب جوی سلطنت
سر و جلال و جاه را نشو و نمای راستین
هوش مصنوعی: آب چهره تو در کنار جوی به سلطنت و عظمت واقعی اشاره دارد، و این نشان‌دهنده‌ی زیبایی و شکوهی است که در وجود تو نهفته است.
چند کشند اهل دل بار بلای آسمان
خود به کران نمی‌رسد جور و جفای آسمان
هوش مصنوعی: افراد با احساس و عاشق، چقدر باید تحمل کنند که سختی‌ها و مشکلات آسمان به آن‌ها فشار می‌آورد، اما این فشار به هیچ دلیلی به انتها نمی‌رسد و همچنان ادامه دارد.
ژنده خویش را به از اطلس آسمان نهم
تا ز طمع نبایدم گشت گدای آسمان
هوش مصنوعی: بهتر است که من لباس پاره و کهنه‌ام را به آسمان ابریشمین ترجیح دهم، زیرا نمی‌خواهم به خاطر طمع و زیاده‌خواهی، گدا و نیازمند آسمان شوم.
پوشش من مبین ببین نفس مجردم که من
می نخرم به نیم جو سبز قبای آسمان
هوش مصنوعی: پوشش من را نبین، زیرا که من روحی آزاد و مجرد هستم و به قیمتی ناچیز لباس آسمانی را نمی‌خرم.
من که گلیم فقر را ساخته‌ام ردای فقر
گردن من چرا کشد بار ردای آسمان
هوش مصنوعی: من که خودم در زندگی‌ام با فقر دست‌وپنجه نرم کرده‌ام، چرا باید بار سنگین مشکلات و سختی‌های آسمان را نیز بر دوش بکشم؟
ملک قناعتم اگر زانچه مدد دهد به نقد
باز دهم به آسمان جنس عطای آسمان
هوش مصنوعی: اگر آنچه که به من کمک می‌کند (نعمت‌ها و رضایتی که دارم) از طرف خداوند است، با کمال میل آن را به آسمان برمی‌گردانم، زیرا من به عظمت و برکت‌های آسمانی اعتقاد دارم.
دل به سرای آسمان هیچ فرو نیایدم
کاش که آمدی فرو کهنه سرای آسمان
هوش مصنوعی: من هرگز دل به آسمان نمی‌زنم، اما ای کاش تو به این دنیا می‌آمدی و وارد این جهان فرسوده می‌شدی.
بانی دهر ز آسمان خانه فقر به نهد
گرچه ز خشت سیم و زر ساخت بنای آسمان
هوش مصنوعی: در آغاز، خداوند با وجود دنیای مادی و خانه‌ای از ثروت و جواهرات، فقر و ناداری را بر دل انسان‌ها می‌نشاند و این نشان می‌دهد که ساختار و ظاهر زندگی نمی‌تواند حقیقت وجود و نیازهای روحی را برآورده کند.
نقد کمال می‌کند بر در خاکیان طلب
راست از آن نمی‌شود پشت دو تای آسمان
هوش مصنوعی: کمال و زیبایی را می‌توان در میان انسان‌های خاکی جستجو کرد، اما ارتباط واقعی با آسمان یا عالم بالا به سادگی امکان‌پذیر نیست.
اشک من است هر دمی غسل ده تن زمین
آه من است هر شبی قلعه گشای آسمان
هوش مصنوعی: هر لحظه از من اشکی بر روی زمین می‌ریزد و هر شب، ناله‌ای از من به آسمان می‌رسد که دروازه‌های آسمان را می‌گشاید.
قاضی چرخ می‌زند بی‌گنهم ز خود برون
من چه کنم نهاده‌ام تن به قضای آسمان
هوش مصنوعی: قاضی خوابیده بر سرنوشت انسان‌ها بی‌گناهی مرا نمی‌بیند و در گردونه روزگار، من چه کار می‌توانم بکنم؟ من تسلیم تقدیر الهی شدم و به سرنوشت خود رضایت دادم.
من ز جفای آسمان بر در شاه می‌روم
کاهل زمانه را درش هست بجای آسمان
هوش مصنوعی: به خاطر ناملایمات زندگی، ناگزیر به دربار پادشاه می‌روم. در این دنیا، افرادی که تنبلی می‌کنند جای آسمان را پر می‌کنند و در واقع به نوعی زندگی‌شان را تحت تأثیر قرار می‌دهند.
تخت و وقار و قدر او مملکت شکوه را
عرش حقیقی آمده ارض و سمای راستین
هوش مصنوعی: تخت و جایگاه با عظمت او، نماد سلطنت و عظمت است که نمایانگر شکوه سرزمین است؛ گویا او به زمین و آسمان واقعی مبدل شده است.
اوست خدایگان دین خانه خدای مملکت
حسن طراز مملکت عدل فزای مملکت
هوش مصنوعی: او سرور و پیشوای دین است و در حقیقت، خانه و مرکز خداوند برای اداره کشور به شمار می‌رود. او زیبنده‌ترین شخص برای رهبری و ایجاد عدالت در مملکت است.
ملک چه قیمت آورد در نظر جلال او
نعل سم سمند او هست بهای مملکت
هوش مصنوعی: از دیدگاه بزرگی و جلال او، ارزش یک پادشاهی در برابر او چقدر می‌تواند باشد. تنها قیمت نعل سمند او معیاری است برای ارزش تمام مملکت.
منصب و عزت شهان مملکت است و شاه را
عزت و منصبی دگر هست ورای مملکت
هوش مصنوعی: مقام و بزرگی پادشاهان به کشور و ملت مربوط می‌شود، اما برای پادشاه خود جایگاه و احترام ویژه‌ای فراتر از این‌ها وجود دارد.
حضرت کبریای او ملک دوام سلطنت
ذات ملک لقای او اصل بقای مملکت
هوش مصنوعی: عظمت و بزرگی او باعث جاودانگی پادشاهی‌اش است و ذات او، اساس و ریشه‌ی ماندگاری حکومت را تشکیل می‌دهد.
آنکه به دور حکم او دید مهندس فلک
زان روی ملک آسمان حد سرای مملکت
هوش مصنوعی: کسی که دیدگاهش باعث شکل‌گیری و تنظیمات آسمان و زمین شده، از آن جهت که به فرمان اوست، سرزمین آسمان‌ها را به عنوان قلمرو خود در نظر می‌گیرد.
شام منیر پرچمش صبح نمای سلطنت
شمع ضمیر روشنش راهنمای مملکت
هوش مصنوعی: در اینجا، شب درخشان پرچم، صبحگاهی را که نشانه‌ی سلطنت است، به نمایش می‌گذارد. همچنین، شعله‌ی روشن دل او راهنمایی برای کشورش است.
ای که ز حفظ عدل تو مملکت است در امان
ور نکند دمی مدد عدل تو وای مملکت
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر عدالت تو، مملکت در امنیت است؛ اگر لحظه‌ای از حمایت عدالت تو غفلت کند، وای به حال مملکت.
بست عروس ملک را با تو نکاح سر مدی
با تو قضای او بود هم به رضای مملکت
هوش مصنوعی: عروسی ملک با تو به عنوان همسرش گره خورده است و این پیوند، سرنوشت او را رقم زده است. همچنین، این ارتباط به خواست و رضایت کشور هم مربوط می‌شود.
مملکت است بر دعا داشته دست بهر تو
زانکه دعای جان تو هست دعای مملکت
هوش مصنوعی: کشور در دست دعاست برای تو، زیرا دعای تو که جان تو را به همراه دارد، دعای این کشور نیز هست.
از همه رنج مملکت برد پناه بر درت
راستی آنکه بیش ازین نیست دوای مملکت
هوش مصنوعی: شخصی که برای نجات کشورش از سختی‌ها و رنج‌ها به تو پناه آورده است، می‌گوید که تنها راه حل و درمان برای مشکلات کشور همین در توست.
هر سخن تو را خرد مملکتی بها دهد
حاصل هفت کشورش نیست بهای راستین
هوش مصنوعی: هر کلام تو آنقدر با ارزش است که حتی خردمندان یک کشور نیز برای آن ارزش قائل می‌شوند، اما ارزش واقعی آن را نمی‌توان با تمام ثروت و منابع هفت کشور نیز سنجید.
ای لمعات خنجرت صاعقه رای معرکه
نیزه دل شکاف تو قلب گشای معرکه
هوش مصنوعی: ای درخشش خنجر تو همچون صاعقه در میدان جنگ است و نیزه‌ای که دل‌ها را می‌شکافد، تو خود گشاینده قلب‌های در میدان نبرد هستی.
خصم تو را سر شغب هست و لیک نیستش
دستگه معارضه با تو و پای معرکه
هوش مصنوعی: دشمن تو از شدت خشم و جنجال در حال فعالیت است، اما دستی برای مقابله با تو ندارد و پای در میدان جنگ نگذاشته است.
خانه عمر دشمنان گشت خراب هر کجا
شاه به خشت آهنین ساخت سرای معرکه
هوش مصنوعی: عمر دشمنان در هر جا که شاه به قوت و استحکام بنیان‌گذاری کرده است، ویران شده است.
تیر تو بر عدوت گشت همچو که بوم شوم پی
در صف دوستان تو هست همای معرکه
هوش مصنوعی: تیر تو بر دشمنان تو مانند تیر افراشته‌ای است که در صف دوستان تو، پرنده‌ای شوم و خفاش‌سان در حال پرواز است.
داد به کاسه‌های سر تیغ تو طعمه‌ای و دان
کوس تو هر کجا که زد بانگ صلای معرکه
هوش مصنوعی: روحیه‌ای بی‌پروا و شجاع به دشمن می‌دهد و می‌گوید که در هر جایی که صدای جنگ و نبرد به گوش برسد، نشانه‌ی نیرومندی و عزت او است. او برای پیروزی و افتخار آماده است.
بیخ عدو به تیغ زن زانکه بود مجامله
در همه جا به جای خود جز که به جای معرکه
هوش مصنوعی: اگر با دشمن رو در رو هستی، نباید با او مماشات کنی و باید در برابر او قاطع و جدی باشی. در هر شرایطی باید محکم و بدون ترس عمل کنی، به جز در مواقعی که در نبرد قرار داری و جانت در خطر است.
برق شعاع خنجرت کوه شکاف روز کین
موج سواد لشکرت بحر نمای معرکه
هوش مصنوعی: درخشش تیغ تو همچون آفتاب است که کوه‌ها را می‌شکافد و روز نبرد را روشن می‌سازد، و سیاهی لشکر تو مانند دریا در میدان جنگ نمایان است.
گشته صریر کلک تو فتنه نشان مملکت
بوده خروش کوس تو هوش ربای معرکه
هوش مصنوعی: صدای قلم تو به اندازه‌ای تأثیرگذار است که در سرنوشت مملکت تغییراتی به وجود آورده و نغمه‌های تو چنان روح و هوش افرادی را ربوده است که گویی در میدانی پرهیجان و آشوب در حال حاضرند.
جام طرب به دوست ده تیغ به خورد دشمنان
کان ز برای مجلس است وین ز برای معرکه
هوش مصنوعی: به دوستان شادباشی و خوشی ببخشید و به دشمنان خود حمله کنید، چون شادی و جشن برای دورهمی‌هاست و جنگ و نبرد برای مقابله با دشمنان.
خاسته گرد لشکرت معرکه را سما شده
فوق سمای اختران رفته همان معرکه
هوش مصنوعی: درخواست تو از لشکرت این است که به میدان نبرد بیاید و تو به عنوان فرمانده، بر اوج ستاره‌ها قرار داری و به همان میدان نبرد رفته‌ای.
پیش تو در دلاوری روز محاربت بود
شیر سپهر کمتر از شیر لوای معرکه
هوش مصنوعی: در برابر تو، در میدان جنگ، شجاعت و دلاوری چیزی کمتر از قدرت یک شیر در میدان نبرد است.
رای تو گشت عدل را مستر خط راستی
رایت توست فتح را راهنمای راستین
هوش مصنوعی: نظر تو باعث شد تا عدالت به قله برسد و صدای حق برپا شود. راه پیروزی را فقط با هدایت تو می‌توان یافت.
موج ز گوهر و زرست بحر عطای شاه را
سایه فتاد بر فلک چتر علای شاه را
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و عظمت هدایا و نعمت‌های شاه اشاره شده است. امواج دریا از جواهر و طلا تشکیل شده‌اند و سایه هدیه‌های شاه بر آسمان گسترده شده است، مانند چتری بر فراز. این تصویر بیانگر شکوه و فضل شاه و تأثیرات مثبت و والای اوست.
بر قد قدر او قدر گر به مثل قبا برد
اطلس آسمان سزد وصله قبای شاه را
هوش مصنوعی: اگر به اندازه مقام و ارزش او، ارزش قبا را بالا بریم، پوشیدن پوشش آسمان به تن و در خور مقام شاهانه خواهد بود.
هیچ تو دانی آسمان بهر چه کرد پشت خم
خواست که بوسه‌ای دهد مسند و پای شاه را
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که آسمان چرا به این شکل خمید؟ می‌خواست که بوسه‌ای به پای شاه و مسند او دهد.
ماه ز آفتاب ضو خواهد و خور زرای تو
خواست که تا گدا بود مایه گدای شاه را
هوش مصنوعی: ماه به نور آفتاب نیاز دارد و خورشید هم خواسته است که تا زمانی که گدا وجود دارد، منبعی برای نیازمندی‌های شاه باشد.
شاه گرفت قاف تا قاف جهان که در جهان
ماهچه آفتاب شد نایب رای شاه را
هوش مصنوعی: پادشاه قاف را در دست گرفت تا بر جهان تسلط یابد، زیرا در این دنیا، ماه تبدیل به آفتاب شده و نماینده رای پادشاه است.
ساخت همای همتت زان سوی سدره آستان
باد همیشه در جهان سایه رای شاه را
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که اراده و تلاش تو باید به اندازه‌ای بزرگ باشد که تا درخت سدره، که نماد بلندی و عظمت است، برسد. همیشه در زندگی باید تحت سایه حمایت و بزرگی پادشاهی باشی که به تو کمک می‌کند.
فسحت ملک توست در مرتبه‌ای که آسمان
بر نتواند آمدن گرد سرای شاه را
هوش مصنوعی: ملک و سرزمین تو چنان وسعت دارد که آسمان نمی‌تواند به گرد قصر تو بیاید.
مدح تو من نکرده‌ام ورد زبان که کرده است
حرز وجود خود ملک ورد دعای شاه را
هوش مصنوعی: من به ستایش تو در زبان نگفتم، بلکه وجود من خود، دعای پادشاه را به همراه دارد.
من ز ثنای حضرتت عاجز و قاصر آمدم
زانکه نیافتم کران بحر ثنای شاه را
هوش مصنوعی: من در ستایش و توصیف شما ناتوان و درمانده شدم، چون هیچ‌گاه نتوانستم حدود و نهایت ستایش‌های شما را پیدا کنم.
صورت طالعت خرد می‌نگریست در ازل
یافت به حشر متصل دور بقای شاه را
هوش مصنوعی: در آغاز، چشم خرد در چهره تو را می‌نگریست و در همان زمان، برای تو پیوندی با حشر و روز قیامت و زندگی جاویدانی که مانند سلطانی است پیدا کرد.
مدح تو آنچنانکه هست ار به مثل کسی کند
ناطقه عاجز آید از مدح و ثنای راستین
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد تو را به شکلی که شایسته‌ات است ستایش کند، ناتوان خواهد بود و از بیان واقعیت‌های ستودنی تو عاجز می‌ماند.
بر قدت از بقا قبا دوخت عطای ایزدی
تا به ابد مبارکت باد قبای ایزدی
هوش مصنوعی: از لطافت و زیبایی وجودت، همچون جامه‌ای از نعمت‌های الهی، لباس بقا درست کرده‌اند. امید که این لباس همیشه بر تن تو باشد و برکتش تا ابد با تو بماند.
از عدوی تو تا به تو هست تفاوت این قدر
از ظلمات کفر تا نور و ضیای ایزدی
هوش مصنوعی: بین دشمنی تو و خودت این تفاوت زیاد وجود دارد، مانند فاصله بین تاریکی کفر و نور و روشنایی الهی.
باد قضای ایزدی متفق رضای تو
رای تو خود نمی‌رود جز به رضای ایزدی
هوش مصنوعی: بادهای ایزدی که حکمت و قضا را به همراه دارند، با خواسته و رضایت تو هماهنگ هستند و هیچ‌چیز جز با اراده و رضایت الهی به پیش نمی‌رود.
حکم قضای ایزدی متفق رضای تو
منع نکرد و چون کند امر قضای ایزدی
هوش مصنوعی: حکم خداوند با خواست تو هماهنگ است و مانع نمی‌شود، پس چگونه می‌تواند فرمان الهی تغییر کند؟
در خلوات آسمان ذکر زبان قدسیان
باد دعای جان تو بعد ثنای ایزدی
هوش مصنوعی: در تنهایی‌های آسمان، زبان فرشتگان به یاد خداوند ذکر می‌گوید و دعای زندگی تو پس از ستایش پروردگار به گوش می‌رسد.
پشت و پناه لم یزل باد تو را که در ازل
یافت جمال خلقتت فر و بهای ایزدی
هوش مصنوعی: در زندگی همیشه باید به حمایت و پشتیبانی الهی اعتماد کنی، چرا که او در آغاز آفرینش، زیبایی وجودت را شناخت و ارزش و مقام تو را دانست.
ملک بقایت از فنا باد مصون که از خدا
ذات ملک لقای تو یافت بقای ایزدی
هوش مصنوعی: پادشاهی تو از نابودی در امان است، زیرا به مدد پروردگار، وجود تو جاودان و پایدار شده است.
باد همیشه در نظر فکر مبارک تو را
حجره غیب کامد آن پرده‌سرای ایزدی
هوش مصنوعی: باد همیشه در فکر نیک تو حضور دارد و رازهای پنهانی از دنیای غیب به تو می‌آورد؛ همان‌طور که حضور یک خانه‌ی الهی را می‌شناسی.
خوان عطای مملکت لطف تو گستریده است
بر سر خوان مرحمت داده صلای ایزدی
هوش مصنوعی: چشم‌انتظار رحمت تو هستیم که همچون خوانی بزرگ، نعمت‌های مملکت تیرازه‌ای از لطف و محبت را برایمان فراهم کرده است.
باد فلک غلام تو و آنکه شعارش این بود
نوبت سلطنت تو را در دو سرای ایزدی
هوش مصنوعی: باد آسمان خدمتگزار تو است و آن که شعارش این بود که سلطنت تو را در دو جهان الهی فراهم کند.
بنده دعای دولتت می‌کند و هر آن دعا
کان بود از خلوص دل هست دعای راستین
هوش مصنوعی: من برای موفقیت تو دعا می‌کنم، و هر دعا که از صمیم قلب و با خلوص نیت باشد، دعای واقعی است.