گنجور

شمارهٔ ۲ - رایت سلطان اویس

گر در خبیر به زور بازوی حیدر گشاد
بس که ازین قلعه را سایه حی در گشاد
هان که علی رغم بوم باز همایون ظفر
از طرف چتر شاه بال زد و پر گشاد
آنکه به یک زخم داو بازی نراد برد
مهره پشت عدو می‌فکند در گشاد
معدلتش تا فکند ظل همای امان
دیده نیارست باز پیش کبوتر گشاد
تا در رافت گشاد راه حوادث ببست
چون کمر کین ببست برج دو پیکر گشاد
گاه به دندان تیغ گاه به انگشت کلک
عقده احوال ملک شاه سراسر گشاد
مفردی از خیل اوست آنکه به تنها شبی
از طرف باختر تا در خاور گشاد
منتهی از رای اوست عقل که از یک نظر
مشکل اسرار نه پرده اخضر گشاد
یک ورق از ذهن اوست آنکه افلاطون نوشت
یک طرف از ملک اوست آنکه سکندر گشاد
بخل و ستم دست و پای چون زند اکنون که شاه
پای مخالف ببست دست سخا برگشاد
آیت نصرالله است رایت سلطان اویس
گشت به برهان مبین آیت سلطان اویس
در سر من مهر او سوزش و سود فکند
شوق رخش آتشی در من شیدا فکند
قامت رعنای خویش کرد نگه زیر زلف
فتنه و آشوب در عالم بالا فکند
مصلحت من نهاد دل همه در دامنش
رفت و علی رغم من آن همه دریا فکند
آمد و اول دلم بستد و پیمان شکست
رفت و در آخر گنه در طرف ما فکند
آهوی چینی ز باد بوی دو زلفش شنید
شد متفرد ز مشک نافه به صحرا فکند
دوش به امروز داد وعده که کامت دهم
آه که امروز باز وعده به فردا فکند
لعل تو در گوش من لولو لالا نهاد
لفظ تو از چشم من نظم ثریا فکند
قصد سرم می‌کنی وین نه به جای خود است
خاصه که ظل خدا سایه بدانجا فکند
مرکز دور جلال نقطه خط کمال
وز نظرش آفتاب یافته جاه و جمال
ای مژه و ابروینت تیر و کمان ساخته
جان و دل عاشقان هر دو نشان ساخته
صنع جهان آفرین بر فلک حسن تو
پیکر خورشید را ذره زبان ساخته
آنکه ز هیچ آفرید صورت جسم و روان
سرو روان تو را هیچ میان ساخته
از سر کویت صبا مجمره گردان شده
و زخم زلفت شمال غالیه دان ساخته
از رخ تو حسن را آمده وجهی به دست
صورت اسباب خود جمله بر آن ساخته
ما به تو مشغول و تو فارغ از احوال ما
ما نگرانیم و تو باد گران ساخته
در غم هجرم جهان سوخت و راضی شدم
گر به غمم می‌شود کار جهان ساخته
ز آتش رویت چو شمع چند بود ساخته
آنکه بود مدح شاه وورد زبان ساخته
پیش وقارش مقیم کوه کمر بسته است
وز طرف همتش طرف کمر بسته است
می‌دهدم هر سحر بوی تو باد شمال
زنده همی داردم جان به امید وصال
چون ز تن من نماند هیچ ندانم که چون
پی به سر آرد مرا در شب تاری خیال
خاک سر کوی توست همدم باد بهشت
آتش رخسار توست بر رخ آب زلال
با گل رخسار تو گل نگشاید نقاب
با مه دیدار تو مه ننماید جمال
قصه ما شد دراز در غم آن قد و موی
خانه دل شد سیاه در غم آن زلف و خال
تاب فروغ رخت دیده کی آرد کزان
طایر اندیشه را سوخت چو پروانه بال
بی مه دیدار تو دیده ز خود در حجاب
بی لب شیرین تو تن ز روان در ملال
می‌شود از روی تو ماه فلک منفعل
می‌برد از رای تو شاه سپهر انفعال
روز شهنشه ز روز فرخ و میمون‌تر است
منصب او چون هلال دم به دم افزون‌تر است
آنکه رقیب زمان دولت بیدار اوست
وانکه طبیب جهان خامه بیمار اوست
چشم و چراغ ظفر تیغ جهانگیر او
پشت و پناه جهان عدل جهاندار اوست
جست قضا داوری از پی کار جهان
عقل بدو اقتدا کرده که این کار اوست
تا ز در طالعش کسب سعادت کند
کرده گرو مشتری خامه به بازار اوست
نام شهنشه کند سکه زر بر جبین
زان زده کارش به زر دولت دینار اوست
ای که غلام تو گشت خسرو سیارگان
صبح گواهی به صدق داده که اقرار اوست
صفه قدر تو راست منزلتی از شرف
دایره آفتاب شمسه دیوار اوست
مرکز جاه تو راست مرتبتی کز جلال
این کره لاجورد نقطه پرگار اوست
روی زمین آن توست ملک فلک نیز هم
عالم انسان تو راست ملک و ملک نیز هم
ای ظفر و نصرتت پیشروان حشم
کوکبه انجمت پسر و ماه علم
کاتب امر تو راست زیر قلم روز و شب
خاتم ملک تو راست زیر نگین ملک جم
گشته ز گرد رهت چشم کواکب قریر
خورده به خاک درت روح ملایک قسم
نسبت اصلی یم با دل و با طبع توست
از دل و طبع تو یافت این گهر پاک یم
حکمت اگر پای در پشت سپهر آورد
خنگ فلک بر زمین بس که بمالد شکم
رای تو چون تیغ زد صبح بر آمد ز کار
عزم تو چون سیر کرد ماه فرو شد به غم
با علمت آسمان کسر عدو نصب کرد
با سپهت روزگار فتح جهان کرد ضم
فتح دژی چون کنم ذکر که پیش خرد
با شرف دولتت فتح جهان است کم
عالمیان شکر این عالم تمکین کنید
بنده دعایی به صدق می‌کند آمین کنید
مطرب گردون شها پرده سرای تو باد
خشت زر آفتاب فرش سرای تو باد
فضل خدای است عام لیک هر آن دولتی
کز فلک آید فرود خاص برای تو باد
یار و نگهدار خلق لطف خداوند توست
یار و نگهدار تو لطف خدای تو باد
هر چه تصور کند قیصر و خاقان و رای
رای رزین همه تابع رای تو باد
با کف راد تو ابر، کیست که نامش برند
بحر عیال تو گشت ابر گدای تو باد
تا ز افق طالعند باز سپید و غراب
بر سرشان روز و شب ظل همای تو باد
تا که بقای بقازیب تن آدمی است
دامن آخر زمان وصل قبای تو باد
کار خلایق کنون مدح و ثنای تو گشت
ورد ملایک همه حرز دعای تو باد

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر در خبیر به زور بازوی حیدر گشاد
بس که ازین قلعه را سایه حی در گشاد
هوش مصنوعی: اگر در جنگ و مبارزه، قدرت و توانایی حیدر (علی) به کار گرفته شود، بس که در این جا، سایه انصاف و حقیقت گشوده می‌شود.
هان که علی رغم بوم باز همایون ظفر
از طرف چتر شاه بال زد و پر گشاد
هوش مصنوعی: به یاد داشته باشید که علی که به رغم شرایط دشوار، همچنان موفق شد و از زیر چتر حمایت شاه، پرواز کرد و توانست پرهای خود را گسترش دهد.
آنکه به یک زخم داو بازی نراد برد
مهره پشت عدو می‌فکند در گشاد
هوش مصنوعی: کسی که با یک زخم، بازی کردن را یاد بگیرد، مهره‌ای را که در دست دارد به سمت دشمن پرتاب می‌کند.
معدلتش تا فکند ظل همای امان
دیده نیارست باز پیش کبوتر گشاد
هوش مصنوعی: معنی بیت این است که شخصی به قدری تحت تأثیر قرار گرفته که نمی‌تواند به عقب بازگردد و از نقطه‌ای که به آن رسیده، فرار کند. او در آرامش و امنیتی قرار دارد که نمی‌خواهد از آن بیرون بیاید، حتی اگر به چیزی جذاب مانند کبوتر نزدیک شود.
تا در رافت گشاد راه حوادث ببست
چون کمر کین ببست برج دو پیکر گشاد
هوش مصنوعی: تا زمانی که محبت و دوستی گشایش و آزادی در روابط را فراهم کرد، راه حوادث و مشکلات بسته شد. اما وقتی کینه و حسد در دل‌ها شکل گرفت، دوتایی‌ها و دوستی‌ها دچار مشکل شدند و روابط آسیب دید.
گاه به دندان تیغ گاه به انگشت کلک
عقده احوال ملک شاه سراسر گشاد
هوش مصنوعی: گاهی با نیش تند انتقاد و گاهی با زیرکی و تزویر، مسائل و مشکلات شاه و کشور به طور کامل روشن و نمایان می‌شود.
مفردی از خیل اوست آنکه به تنها شبی
از طرف باختر تا در خاور گشاد
هوش مصنوعی: کسی که در جمع او به تنهایی جایی را از غرب تا شرق گشوده است، در واقع بخشی از آن گروه است.
منتهی از رای اوست عقل که از یک نظر
مشکل اسرار نه پرده اخضر گشاد
هوش مصنوعی: عقل انسان از یک دیدگاه خاص به مشکلات و اسرار پی می‌برد و این درک به او کمک می‌کند که پرده از روی رازها بردارد.
یک ورق از ذهن اوست آنکه افلاطون نوشت
یک طرف از ملک اوست آنکه سکندر گشاد
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که اندیشه‌های افلاطون تنها یک بخش کوچک از ذهن و دانایی بشر است و همچنین تنها یک طرف از حاکمیت و سلطنت اسکندر را نشان می‌دهد. به عبارت دیگر، این دو شخصیت بزرگ تنها نمایانگر بخشی از اندیشه‌ها و قدرت‌های انسانی هستند.
بخل و ستم دست و پای چون زند اکنون که شاه
پای مخالف ببست دست سخا برگشاد
هوش مصنوعی: بخل و ستم مانند زندانی است که دست و پای انسان را بسته، اما اکنون که شاه دشمن را به دام انداخته، دست بخشش و generosity باز شده است.
آیت نصرالله است رایت سلطان اویس
گشت به برهان مبین آیت سلطان اویس
هوش مصنوعی: نصر و پیروزی خداوند را نشان می‌دهد و پرچم شاه اویس به وضوح و روشنی برپا شده است.
در سر من مهر او سوزش و سود فکند
شوق رخش آتشی در من شیدا فکند
هوش مصنوعی: در دل من عشق او شعله‌ای افروخته و شوق دیدن چهره‌اش حسی آتشین در من ایجاد کرده است.
قامت رعنای خویش کرد نگه زیر زلف
فتنه و آشوب در عالم بالا فکند
هوش مصنوعی: نگاه زیبا و دلربایش زیر موهایش، ز همگان آشوبی به پا کرده و شور و شوقی در جهان بالا ایجاد کرده است.
مصلحت من نهاد دل همه در دامنش
رفت و علی رغم من آن همه دریا فکند
هوش مصنوعی: دل من را به دست مصلحت خود سپرد و با وجود میل من، همه چیز را به سوی او روانه کرد.
آمد و اول دلم بستد و پیمان شکست
رفت و در آخر گنه در طرف ما فکند
هوش مصنوعی: او آمد و ابتدا دل مرا تسخیر کرد و عهدی که بسته بود شکست. سپس رفت و در انتها، گناهش را به سمت ما انداخت.
آهوی چینی ز باد بوی دو زلفش شنید
شد متفرد ز مشک نافه به صحرا فکند
هوش مصنوعی: آهوئی که از نوع چینی است، بوی دو زلف معشوقه‌اش را از باد شنید و به خاطر این عطر دل‌انگیز، به سمت صحرا رفت و تنها شد.
دوش به امروز داد وعده که کامت دهم
آه که امروز باز وعده به فردا فکند
هوش مصنوعی: دیشب به امروز قول داد که آرزویت را برآورده می‌کنم، اما امروز دوباره وعده‌اش را به فردا انداخت.
لعل تو در گوش من لولو لالا نهاد
لفظ تو از چشم من نظم ثریا فکند
هوش مصنوعی: زیور تو در گوش من مانند جواهری قیمتی می‌درخشد، و کلمات تو از دیدگانم زیبایی‌های آسمان را به زمین می‌آورند.
قصد سرم می‌کنی وین نه به جای خود است
خاصه که ظل خدا سایه بدانجا فکند
هوش مصنوعی: می‌خواهی به سرم ضربه بزنی، اما این کار در جای خود مناسب نیست؛ به‌ویژه اینکه سایه خداوند بر آنجا افتاده است.
مرکز دور جلال نقطه خط کمال
وز نظرش آفتاب یافته جاه و جمال
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ویژگی‌های فردی یا موجودی می‌پردازد که مرکز جلال و عظمت است. او در کمال خود به نقطه‌ای رسیده که دیگران را تحت تأثیر قرار می‌دهد و به خاطر جایگاه و زیبایی‌اش، همچون آفتاب برای دیگران نور و روشنی می‌آورد. به عبارت دیگر، این شخص به قدری برجسته و زیباست که باعث جلب توجه و تحسین دیگران می‌شود و به نوعی تجلی نور و زیبایی در میان مردم است.
ای مژه و ابروینت تیر و کمان ساخته
جان و دل عاشقان هر دو نشان ساخته
هوش مصنوعی: ای مژه و ابروهای زیبایت همچون تیر و کمان طراحی شده‌اند، و جان و دل عاشقان را به خوبی تحت تاثیر قرار می‌دهند.
صنع جهان آفرین بر فلک حسن تو
پیکر خورشید را ذره زبان ساخته
هوش مصنوعی: جهان‌ساز با زیبایی تو در آسمان، پیکر خورشید را چون ذره‌ای زبان‌دار ساخته است.
آنکه ز هیچ آفرید صورت جسم و روان
سرو روان تو را هیچ میان ساخته
هوش مصنوعی: کسی که از هیچ، جسم و روح تو را خلق کرده است، هیچ چیزی میان روح تو و خالق آن وجود ندارد.
از سر کویت صبا مجمره گردان شده
و زخم زلفت شمال غالیه دان ساخته
هوش مصنوعی: بادی که از سمت کوی تو می‌وزد، مانند مشکی خوشبو در حال پخش عطر و بوی زلفت است که به نوعی جاذبه و زیبایی خاصی بخشیده است.
از رخ تو حسن را آمده وجهی به دست
صورت اسباب خود جمله بر آن ساخته
هوش مصنوعی: از چهره‌ی تو زیبایی به شکلی خاص جلوه‌گر شده و تمام مظاهر زیبایی به گونه‌ای به وجود آمده‌اند که تحت تأثیر آن قرار گرفته‌اند.
ما به تو مشغول و تو فارغ از احوال ما
ما نگرانیم و تو باد گران ساخته
هوش مصنوعی: ما به فکر تو هستیم و تو از وضعیت ما بی‌خبر هستی؛ ما نگرانیم و تو برای ما بی‌تفاوتی.
در غم هجرم جهان سوخت و راضی شدم
گر به غمم می‌شود کار جهان ساخته
هوش مصنوعی: به خاطر دوری‌ام از محبوب، جهان پیرامونم را پر از درد و سوزانیده است و من با کمال رضایت پذیرفته‌ام که اگر دنیا درگیر غم من شده، شکی نیست.
ز آتش رویت چو شمع چند بود ساخته
آنکه بود مدح شاه وورد زبان ساخته
هوش مصنوعی: آتش زیبایی چهره‌ات را می‌توان با شمع مقایسه کرد، چرا که این شعله‌ها از تو نشأت می‌گیرند. آن کس که داستان زیبایی‌ات را تعریف می‌کند، در واقع به ستایش شاهان پرداخته است.
پیش وقارش مقیم کوه کمر بسته است
وز طرف همتش طرف کمر بسته است
هوش مصنوعی: در برابر عظمت و جلال او، کوهی که چمباتمه زده، آماده به پذیرش است و از سوی اراده‌اش، همه چیز در اطرافش تحت کنترل قرار دارد.
می‌دهدم هر سحر بوی تو باد شمال
زنده همی داردم جان به امید وصال
هوش مصنوعی: هر صبح بوی تو را از باد شمال دریافت می‌کنم و با امید رسیدن به تو، جانم را زنده نگه می‌دارم.
چون ز تن من نماند هیچ ندانم که چون
پی به سر آرد مرا در شب تاری خیال
هوش مصنوعی: وقتی که از بدنم چیزی باقی نماند، نمی‌دانم چگونه خیال شب تار مرا به سرنوشتم می‌رسد.
خاک سر کوی توست همدم باد بهشت
آتش رخسار توست بر رخ آب زلال
هوش مصنوعی: خاکی که در کنار کوی توست، برای باد بهشتی مثل همدمی می‌ماند. آتش چهره‌ی تو بر روی آب زلال می‌تابد.
با گل رخسار تو گل نگشاید نقاب
با مه دیدار تو مه ننماید جمال
هوش مصنوعی: با زیبایی صورت تو، گل هیچ‌گاه نمی‌تواند زیبایی‌اش را نشان دهد و با دیدن تو، ماه هم نمی‌تواند زیبایی‌اش را بروز دهد.
قصه ما شد دراز در غم آن قد و موی
خانه دل شد سیاه در غم آن زلف و خال
هوش مصنوعی: داستان ما به خاطر آن قد و موی زیبا طولانی شد و دل ما به خاطر آن زلف و خال، به شدت غمگین و تاریک گردید.
تاب فروغ رخت دیده کی آرد کزان
طایر اندیشه را سوخت چو پروانه بال
هوش مصنوعی: نوری که از چهره تو می‌تابد، چطور می‌تواند چشمانم را روشن کند در حالی که پرنده فکر و خیال من، مانند پروانه‌ای که به شعله نزدیک می‌شود، در آتش آن سوخته است؟
بی مه دیدار تو دیده ز خود در حجاب
بی لب شیرین تو تن ز روان در ملال
هوش مصنوعی: بدون دیدن تو، چشمانم در پرده‌ای از غم گرفتار شده‌اند. بی‌لبی شیرین تو، وجودم از اندوه بی‌نهایت رنج می‌برد.
می‌شود از روی تو ماه فلک منفعل
می‌برد از رای تو شاه سپهر انفعال
هوش مصنوعی: از زیبایی‌های تو چنان تأثیر می‌گیرد که ماه در آسمان تحت تأثیر قرار می‌گیرد و قدرت و اراده تو به قدری است که حاکم آسمان هم تحت تأثیر قرار می‌گیرد.
روز شهنشه ز روز فرخ و میمون‌تر است
منصب او چون هلال دم به دم افزون‌تر است
هوش مصنوعی: روز پادشاه از روزهای خوش و خوشبختی بیشتر است، زیرا مقام و جایگاه او مثل ماه، هر لحظه بیشتر درخشان و بزرگ‌تر می‌شود.
آنکه رقیب زمان دولت بیدار اوست
وانکه طبیب جهان خامه بیمار اوست
هوش مصنوعی: کسی که در زمان خود خوشبختی و موفقیت دارد، و کسی که می‌تواند دردها و مشکلات دنیا را با نوشته‌های خود درمان کند.
چشم و چراغ ظفر تیغ جهانگیر او
پشت و پناه جهان عدل جهاندار اوست
هوش مصنوعی: چشم و چراغ پیروزی، شمشیر قدرت اوست و او پشتیبان و حامی عدالت در جهان است.
جست قضا داوری از پی کار جهان
عقل بدو اقتدا کرده که این کار اوست
هوش مصنوعی: قضا و قدر برای سامان‌دهی به امور دنیا در تلاشند و عقل نیز از آن پیروی می‌کند، زیرا این کار در ذات اوست.
تا ز در طالعش کسب سعادت کند
کرده گرو مشتری خامه به بازار اوست
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن سعادت و موفقیت، او از خط و قلم خود به درستی استفاده کرده و آن را در بازار مورد نیازش به کار می‌برد.
نام شهنشه کند سکه زر بر جبین
زان زده کارش به زر دولت دینار اوست
هوش مصنوعی: نام پادشاه مانند سکه طلا بر پیشانی او می‌درخشد، زیرا او به واسطه نیکی‌ها و کارهای شایسته‌اش، به مقام و ثروت رسیده است.
ای که غلام تو گشت خسرو سیارگان
صبح گواهی به صدق داده که اقرار اوست
هوش مصنوعی: ای کسی که بنده تو شده است، مانند پادشاهی که در بین ستاره‌هاست، صبح به درستی و صداقت گواهی می‌دهد که این اعتراف از طرف اوست.
صفه قدر تو راست منزلتی از شرف
دایره آفتاب شمسه دیوار اوست
هوش مصنوعی: مقام و منزلت تو مانند جایگاهی است که آفتاب در دایره‌اش می‌درخشد و دیواری که او را در بر گرفته، نمایانگر اعتبار و ارزش توست.
مرکز جاه تو راست مرتبتی کز جلال
این کره لاجورد نقطه پرگار اوست
هوش مصنوعی: جایگاه و عظمت تو همانند نقطه‌ای در مرکز یک دایره بسیار بزرگ است که تمام زیبایی‌ها و جلال آن دایره به تو مربوط می‌شود.
روی زمین آن توست ملک فلک نیز هم
عالم انسان تو راست ملک و ملک نیز هم
هوش مصنوعی: زمین ملک توست و آسمان نیز از آن توست. در واقع، جهان انسانی که در آن زندگی می‌کنی نیز به تو تعلق دارد و سلطنت و قدرت در آنجا نیز در دست توست.
ای ظفر و نصرتت پیشروان حشم
کوکبه انجمت پسر و ماه علم
هوش مصنوعی: ای پیروزی و نصرت تو، پیشوایان و سواران به دنبال تو هستند. درخشش تو مانند ماه و علم تو هم‌چون ستاره‌هاست.
کاتب امر تو راست زیر قلم روز و شب
خاتم ملک تو راست زیر نگین ملک جم
هوش مصنوعی: نویسنده‌ای که فرمان تو را می‌نویسد، همیشه در روز و شب در حال کار است، و فرمانروایی تو در دست توست، مانند انگشتری که نشان قدرت و سلطنت تو را به همراه دارد.
گشته ز گرد رهت چشم کواکب قریر
خورده به خاک درت روح ملایک قسم
هوش مصنوعی: چشم ستاره‌ها از گرد طریق تو مانند نقره درخشان شده و به خاک درگاه تو، روح فرشتگان قسم می‌خورند.
نسبت اصلی یم با دل و با طبع توست
از دل و طبع تو یافت این گهر پاک یم
هوش مصنوعی: منشاء واقعی من در ارتباط با دل و طبع توست؛ این جواهر ناب از دل و طبع تو به دست آمده است.
حکمت اگر پای در پشت سپهر آورد
خنگ فلک بر زمین بس که بمالد شکم
هوش مصنوعی: اگر حکمت به آسمان قدم بگذارد، حماقت دنیا آنقدر زمین را دچار کند که نتواند شکم خود را سیر کند.
رای تو چون تیغ زد صبح بر آمد ز کار
عزم تو چون سیر کرد ماه فرو شد به غم
هوش مصنوعی: صدای فکر تو مانند تیغی است که با طلوع صبح کارش را آغاز می‌کند، و اراده‌ی تو چون ماهی است که با غم و اندوه غروب می‌کند.
با علمت آسمان کسر عدو نصب کرد
با سپهت روزگار فتح جهان کرد ضم
هوش مصنوعی: با دانش تو، آسمان دشمن را شکست داد و با لشکر تو، دوران را به فتح جهانی برساند.
فتح دژی چون کنم ذکر که پیش خرد
با شرف دولتت فتح جهان است کم
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم دژی را فتح کنم در حالی که در برابر عظمت و بزرگی تو، پیروزی بر جهان خود به خود کم‌ارزش است؟
عالمیان شکر این عالم تمکین کنید
بنده دعایی به صدق می‌کند آمین کنید
هوش مصنوعی: افراد دانا و اهل علم، از این جهان و امکاناتی که در اختیار دارند، قدردانی کنند. من به عنوان یک بنده دعا می‌کنم و از شما می‌خواهم که با صداقت آمین بگویید.
مطرب گردون شها پرده سرای تو باد
خشت زر آفتاب فرش سرای تو باد
هوش مصنوعی: ای خوش‌نوا، آسمان شادی تو را در آغوش بگیرد و نور خورشید، زیبایی و شکوه خانه‌ات را فرش کند.
فضل خدای است عام لیک هر آن دولتی
کز فلک آید فرود خاص برای تو باد
هوش مصنوعی: نعمت خداوند گسترده است، اما هر حکومتی که از آسمان نازل شود، خاص و ویژه برای تو باشد.
یار و نگهدار خلق لطف خداوند توست
یار و نگهدار تو لطف خدای تو باد
هوش مصنوعی: دوست و حامی مردم، رحمت و لطف خداوند نسبت به توست. امیدوارم که دوست و حامی تو هم لطف خداوند باشد.
هر چه تصور کند قیصر و خاقان و رای
رای رزین همه تابع رای تو باد
هوش مصنوعی: هر چیزی که قیصر و خاقان تصور کنند و هر نظری که داشته باشند، همه باید به نظر تو وابسته باشد.
با کف راد تو ابر، کیست که نامش برند
بحر عیال تو گشت ابر گدای تو باد
هوش مصنوعی: با دستان پرتوان تو، کیست که نامش را بر زبان بیاورد؟ دریا، که پر از ثروت و نعمت‌ است، همچون ابری گدای تو تحت تاثیر تو قرار گرفته.
تا ز افق طالعند باز سپید و غراب
بر سرشان روز و شب ظل همای تو باد
هوش مصنوعی: تا زمانی که صبح و شب بر سرشان سایه تو باشد، از افق طلوع می‌کنند و رنگ سپید و سیاه دارند.
تا که بقای بقازیب تن آدمی است
دامن آخر زمان وصل قبای تو باد
هوش مصنوعی: تا زمانی که وجود انسان باقی است، آخرین لحظه ارتباط و وصال تو همیشه در گلم باشد.
کار خلایق کنون مدح و ثنای تو گشت
ورد ملایک همه حرز دعای تو باد
هوش مصنوعی: اکنون کار مردم تمجید و ستایش تو شده است و فرشتگان همواره دعای تو را به زبان دارند.