گنجور

شمارهٔ ۲

ما مریدان کوی خماریم
سر به مسجد فرو نمی‌آریم
زده در دامن مغنی چنگ
دامنش را ز چنگ نگذاریم
سالک رهنمای مشتاقیم
محرم پرده‌های اسراریم
ما به سودای یار مشغولیم
وز دو عالم فراغتی داریم
جان به بازار دل تلف کردیم
مفلس آن شکسته بازاریم
ساغر می که نشوه‌اش عشق است
ما به هر دو جهان خریداریم
بار جانیم و عقل سر باری است
کار عشق است و ما درین کاریم
ساقیا از خمار می‌میریم
شربتی ده به ما که بیماریم
بوسه‌ای ده به ما که تا به لبت
جان خود چون پیاله بسپاریم
ما نه از زاهدان صومعه‌ایم
ما ز دردی کشان خماریم
زاهدان از کجا و ما ز کجا
ما و دردی کشان بی سر و پا
با خیال تو عشق می‌رانیم
و ز لبان تو نقش می‌خوانیم
از صفات جمال مدهوشیم
در جمال صفات حیرانیم
همه را از دماغ کرده برون
شسته اطراف چشم را ز آنیم
تا خیال تو را چو پیش آید
بر سر و چشم خویش بنشانیم
جان خود را عزیز می‌داریم
که تو را جای کرده در جانیم
ساقیا ساغرست قبله ما
خیز تا قبله را بگردانیم
صوفیا جز صفای می، نکند
بر تو روشن کز اهل ایمانیم
رخ به محراب ابروان داریم
بر زبان ذکر دوست می‌رانیم
نسبت کفر می‌کنند به ما
ما اگر کافر ار مسلمانیم
با صلاح و فساد ما باری
زاهدان را چه کار ما می‌دانیم
زاهدان از کجا و ما ز کجا
ما و دردی کشان بی سر و پا
به می و شاهد است رغبت ما
زاهدان می‌دهند زحمت ما
ز آب رز شربتی بساز حکیم
که در آن شربت است صحت ما
سرما شد ز کوی دوست بلند
در سر کوی توست دولت ما
رندی و عاشقی و قلاشی
آفریدند در جبلت ما
ملک هر دو جهان به خاشاکی
در نیاید به چشم همت ما
خلوتی با خیال او داریم
ره ندارد کسی به خلوت ما
عارفان در نعیم آب رزند
وه چه خوش نعمتی است نعمت ما
زاهدانند مست جام غرور
چه خبر مست را ز لذت ما
زاهدان را ولایتی است که هست
دور ازین کشور ولایت ما
زاهدان از کجا و ما ز کجا
ما و دردی کشان بی سر و پا
سرم از عشق قد اوست بلند
دل ز سودای زلف اوست به بند
روی او پشت تو به را بشکست
سرو از بیخ زاهدان بر کند
جام سیری دهد مرا هر دم
لب او کرده چاشنی از قند
هر که مجنون بند طره اوست
بند می‌بایدش چه سود از بند
مطربا پرده تیز کن به صبوح
تا در آید به خواب بخت نژند
در صبوحی که جام می‌خندد
صبح را گو بر آفتاب مخند
گر برندم به حشر با رندان
تا در آتش نهند همچو سپند
وز دگر سو گرفته دامن و من
این حکایت کنان به بانگ بلند
زاهدان از کجا و ما ز کجا
ما و دردی کشان بی سر و پا
مطربا قول عاشقان برگو
غزلی خوش ترانه‌ای تر گو
دل به صوت تو پای می‌کوبد
خوش ترانه است بازش از سر گو
زاهدانت اگر خلاف کنند
کج نشین راست در برابر گو
عشق را چون طریق مختلف است
هر زمانی ز راه دیگر گو
مطلعی از مقام عشاق ار
نکته‌ای از ره قلندر گو
وعظ افسانه در نمی‌گیرد
پیش ما این حدیث کمتر گو
سخن از پیش عارفان گوی
از لب و شاهدان ساغر گو
عود را گو شمال چند دهی
سخنی خوش به گوش او درگو
سخنی کان به عود خواهی گفت
به عبارات همچو شکر گو
شد دماغم ز زهد خشک خراب
مطربا این ترانه از سر گو
زاهدان از کجا و ما ز کجا
ما و دردی کشان بی سر و پا
روی تو دیده گلستان است
موی تو ماه را شبستان است
قامتت سرو را داده تعلیم
زان ز سر تا به پای دستان است
دل اگر مست چشم توست مرنج
چه کند همنشین مستان است
هر که بیمار و دل شکسته توست
حال او حال تندرستان است
گل ما را سرشته‌اند به می
خاک ما گویی از خمستان است
عشق روی تو را دبستانی است
که خرد طفل آن دبستانی است
زاهدان از کجا و ما ز کجا
ما و دردی کشان بی سر و پا
زاهدان قدح کشان پایند
که به میخانه راه بنمایند
ته به مستی فرو نهند ز دوش
بار هستی و خوش بر آسایند
به یقین واعظان و دردکشان
باد پیما و باده پیمایند
ما به نقدیم در بهشت امروز
زاهدان در امید فردایند
ما و عشقیم و صحبت ما را
دوستان دگر نمی‌بایند
نفسی چند مانده است مرا
کز برم می‌روند و می‌آیند
پیش ما از برای آمد و شد
غیر ما جام و قدح نمی‌شایند
تو مبین آنکه صوفیان ظاهر
وعظ گویند و مجلس آرایند
می پرستان نگر که در معنی
سرفرازند و پای برجایند
خود به نوعی که زاهدان گویند
من گرفتم که بی سر و پایند
زاهدان از کجا و ما ز کجا
‌ما و دردی کشان بی سر و پا
یار ناگه نمود روی بر من
هوشم از جان ربود و جان از تن
من ز دیدار دوستان دیدم
که مبیناد هرگزش دشمن
از کمند تو سر نمی‌پیچم
چه کنم چون فتاد در گردن
دست در دامنت زدیم چو گرد
بر میفشان به خاکیان دامن
سنبلستان چین زلفش را
خوشه چینند آهویان ختن
ساقیا تا به خانه دل را
خیز و از عکس جان کن روشن
دل ز خمخانه بر نخواهم کند
که دلم می‌کشد به حب وطن
دین به دردی دن، دنی نشود
درد دین می‌کشم و دردی دن
منم افتاده در پی رندان
زاهدان اوفتاده در پی من
زاهدان از کجا و ما ز کجا
ما و دردی کشان بی سر و پا
رویت افروخت آتش زردشت
زلفت آورد در میان زنار
درد ل من خیالت آمد و گفت
لیس فی الدار غیرها دیار
جان فدای تو کرده‌ام بستان
سر به پیشت نهاده‌ام بردار
ساقیا از شبانه مخموریم
از سرم باز کن بلای خمار
با خیال تو حق به جانب ماست
گر انا الحق زنیم بر سردار
اگرم قصد جان و سر داری
سر و جانم دریغ نیست زیار
زاهدی دوش دعوتم می‌کرد
بعد پند و نصیحت بسیار
داد ستار و خرقه‌ام پنداشت
که مگر خرقه دارم و دستار
هر دو را بستدم گر و کردم
به منی می به خانه خمار
گفتمش، ما خراب و مخموریم
خیز و ما را به حال خود مگذار
زاهدان از کجا و ما ز کجا
ما و دردی کشان بی سر و پا
ای دل خود پرست سودایی
چند بر خاک باد پیمایی
توده خاکی آن نمی‌ارزد
که تو دامن بدان بیالایی
آفتابی نهان به سایه گل
گل چه بر آفتاب اندایی
آفتابا عجب چه خورشیدی
که تو با سایه بر نمی‌آیی
مطربا پرده‌ای زدی که درید
پرده بر کار عقل سودایی
مدتی گرد زاهدان گشتم
من شوریده حال شیدایی
دوشم آمد برید حضرت دوست
که فلان گر تو طالب مایی
زاهدان از کجا و ما ز کجا
ما و دردی کشان بی سر و پا
طرز ترجیع بند من یکسر
راست ماند به شاخ نیشکر
کز سرش تا به پا فرو رفتم
بود بندش ز پند شیرین‌تر
نو عروسی است خوب روی و برو
بسته بر مدح خسروی زیور
آفتاب زمانه شیخ اویس
که زمانه بدوست دور قمر
کلک او دور عدل را پرگار
رای او خط غیب را مسطر
باد، سیر ستاره‌اش تابع
باد، دور زمانه‌اش چاکر
آنچنان شعر من به دولت شاه
در مزاج زمانه کرده اثر
این سخن صوفیان صومعه نیز
ورد خود کرده‌اند شام و سحر
زاهدان از کجا و ما ز کجا
ما و دردی کشان بی سر و پا

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ما مریدان کوی خماریم
سر به مسجد فرو نمی‌آریم
هوش مصنوعی: ما پیروان راه عشق و باده‌ایم و هیچ‌گاه به خانه عبادت نمی‌رویم.
زده در دامن مغنی چنگ
دامنش را ز چنگ نگذاریم
هوش مصنوعی: ما در دامن خواننده مشغول شادی و سرگرمی هستیم و هرگز دامن او را رها نخواهیم کرد.
سالک رهنمای مشتاقیم
محرم پرده‌های اسراریم
هوش مصنوعی: ما، به عنوان راهنما و هدایتگر، در جستجوی عشق و معنویت هستیم و درک و شناخت عمیق‌تری از رازها و اسرار زندگی داریم.
ما به سودای یار مشغولیم
وز دو عالم فراغتی داریم
هوش مصنوعی: ما در فکر معشوق خود هستیم و از دو دنیا بی‌اعتنا و آسوده‌ایم.
جان به بازار دل تلف کردیم
مفلس آن شکسته بازاریم
هوش مصنوعی: ما جان خود را به خاطر عشق و دل باختگی‌مان در بازار احساسات از دست داده‌ایم و اکنون در این دنیای محبت، به حالتی بی‌پول و نابسامان قرار داریم.
ساغر می که نشوه‌اش عشق است
ما به هر دو جهان خریداریم
هوش مصنوعی: جامی که در آن شراب عشق قرار دارد، ما آماده‌ایم که بهای هر دو جهان را برای آن بپردازیم.
بار جانیم و عقل سر باری است
کار عشق است و ما درین کاریم
هوش مصنوعی: ما در زندگی بار سنگینی از احساسات و عقل را به دوش داریم، اما همه این تلاش‌ها به خاطر عشق است و ما در این راه فعالیت می‌کنیم.
ساقیا از خمار می‌میریم
شربتی ده به ما که بیماریم
هوش مصنوعی: ای ساقی، ما در حالتی سرشار از مستی به سر می‌بریم و بیمار عشق هستیم. لطفاً نوشیدنی‌ای به ما بده که در این حال، آرامش یابیم.
بوسه‌ای ده به ما که تا به لبت
جان خود چون پیاله بسپاریم
هوش مصنوعی: بوسه‌ای به ما بده که بتوانیم مانند جامی، جان خود را در دستان تو قرار دهیم.
ما نه از زاهدان صومعه‌ایم
ما ز دردی کشان خماریم
هوش مصنوعی: ما اهل عبادت و زهد نیستیم، بلکه ما از افرادی هستیم که درد و رنج را تجربه کرده‌ایم و از آن رنج‌ها به حالتی سرخوش و شاداب رسیده‌ایم.
زاهدان از کجا و ما ز کجا
ما و دردی کشان بی سر و پا
هوش مصنوعی: زاهدان از کجا آمده‌اند و ما از کجا؟ ما کسانی هستیم که دردهایمان را تحمل می‌کنیم و به هیچ چیز وابسته نیستیم.
با خیال تو عشق می‌رانیم
و ز لبان تو نقش می‌خوانیم
هوش مصنوعی: ما با یاد تو به عشق زندگی می‌کنیم و از لب‌های تو زیبایی‌ها را به تصویر می‌کشیم.
از صفات جمال مدهوشیم
در جمال صفات حیرانیم
هوش مصنوعی: ما به زیبایی‌های او خیره شده‌ایم و در زیبایی ویژگی‌های او حیران و شگفت‌زده‌ایم.
همه را از دماغ کرده برون
شسته اطراف چشم را ز آنیم
هوش مصنوعی: همه را از بینی خارج کرده و دور چشم را پاک کرده‌ایم.
تا خیال تو را چو پیش آید
بر سر و چشم خویش بنشانیم
هوش مصنوعی: زمانی که یاد تو به ذهنم می‌آید، تو را بر سر و چشمانم می‌گذارم و بر خودم می‌ستايم.
جان خود را عزیز می‌داریم
که تو را جای کرده در جانیم
هوش مصنوعی: ما جان خود را گرامی می‌داریم، زیرا تو را در دل و جان خود جای داده‌ایم.
ساقیا ساغرست قبله ما
خیز تا قبله را بگردانیم
هوش مصنوعی: ای ساقی، جامی که در دست داری محبوب و معشوق ماست، بیا تا با هم راهی را که به سمت معشوق است، تغییر دهیم.
صوفیا جز صفای می، نکند
بر تو روشن کز اهل ایمانیم
هوش مصنوعی: عرفا و صوفی‌ها تنها با زلالی و پاکی شراب می‌توانند بر تو روشن کنند که ما از اهل ایمان هستیم.
رخ به محراب ابروان داریم
بر زبان ذکر دوست می‌رانیم
هوش مصنوعی: چهره‌ای خوش و ابروانی زیبا داریم و بر زبان‌مان نام دوست را می‌گوییم.
نسبت کفر می‌کنند به ما
ما اگر کافر ار مسلمانیم
هوش مصنوعی: ما را به کفر متهم می‌کنند، در حالی که اگر کافر نیز باشیم، از مسلمانانیم.
با صلاح و فساد ما باری
زاهدان را چه کار ما می‌دانیم
هوش مصنوعی: ما نه به صلاح و فساد خودمان می‌پردازیم و نه به زاهدان و اهل دین، پس چه ارتباطی به آن‌ها دارد؟
زاهدان از کجا و ما ز کجا
ما و دردی کشان بی سر و پا
هوش مصنوعی: این بیت به تضاد میان عارفان و زاهدان اشاره دارد. زاهدان افراد متعهد و مذهبی هستند که به ظواهر دینی توجه دارند، در حالی که "ما" به انسان‌هایی بی‌خانمان و دردمند اشاره می‌کند که در مشکلات و سختی‌های زندگی دست و پا می‌زنند. این کنایه به فاصله و تفاوت‌های عمیق میان این دو گروه است.
به می و شاهد است رغبت ما
زاهدان می‌دهند زحمت ما
هوش مصنوعی: ما به شراب و زیبایی دل بسته‌ایم، اما زاهدان، با قوانین سختگیرانه‌شان، نم اجازه می‌دهند که از لذت‌های زندگی استفاده کنیم و ما را به زحمت می‌اندازند.
ز آب رز شربتی بساز حکیم
که در آن شربت است صحت ما
هوش مصنوعی: از گل‌ سرخ شربتی آماده کن، ای حکیم، که در آن شربت، سلامتی و تندرستی ما نهفته است.
سرما شد ز کوی دوست بلند
در سر کوی توست دولت ما
هوش مصنوعی: سرما و سردی از سمت دوست به اوج رسیده است، اما خوشبختی و سعادت ما در سر راه تو قرار دارد.
رندی و عاشقی و قلاشی
آفریدند در جبلت ما
هوش مصنوعی: در دل ما عشق، شیطنت و شیدایی به وجود آمده است.
ملک هر دو جهان به خاشاکی
در نیاید به چشم همت ما
هوش مصنوعی: هر چیزی در نظر ما ارزشی ندارد، حتی اگر مهم ترین چیزها باشد، اگر که همت و اراده‌مان را نداشته باشیم و آنچه ما برای خود در نظر داریم می‌تواند بزرگ‌تر از هر چیزی باشد.
خلوتی با خیال او داریم
ره ندارد کسی به خلوت ما
هوش مصنوعی: ما در تنهایی خود به یاد او هستیم و هیچ‌کس به این خلوت ما دسترسی ندارد.
عارفان در نعیم آب رزند
وه چه خوش نعمتی است نعمت ما
هوش مصنوعی: عارفان در خوشی و آسایش زندگی می‌کنند و چه لذتی دارد که ما نیز از این نعمت برخورداریم.
زاهدانند مست جام غرور
چه خبر مست را ز لذت ما
هوش مصنوعی: زاهدان همگی به شوق و مستی، به طوری غرق در غرور و خودرایی شده‌اند که از لذتی که ما در لحظه داریم، بی‌خبرند.
زاهدان را ولایتی است که هست
دور ازین کشور ولایت ما
هوش مصنوعی: زاهدان دارای قلمرو و منطقه‌ای هستند که به‌نوعی از ما دور است و ارتباطی با محل زندگی ما ندارد.
زاهدان از کجا و ما ز کجا
ما و دردی کشان بی سر و پا
هوش مصنوعی: زاهدان از کجا آمده‌اند و ما از کجا. ما و کسانی که درد کشیده‌ایم، هیچ چیز برایمان مشخص نیست و به حال خودمان رها شده‌ایم.
سرم از عشق قد اوست بلند
دل ز سودای زلف اوست به بند
هوش مصنوعی: سر من به خاطر عشق او به آسمان بلند است و دل من به خاطر آرزوی زلف او در بند و گرفتار است.
روی او پشت تو به را بشکست
سرو از بیخ زاهدان بر کند
هوش مصنوعی: چهره‌ی او، مانند چهره‌ی سرو، به قدری زیبا و جذاب است که می‌تواند هر دشواری را از بین ببرد و دل‌های زاهدان را نیز مغلوب کند.
جام سیری دهد مرا هر دم
لب او کرده چاشنی از قند
هوش مصنوعی: هر لحظه لبان او به من نوشیدنی می‌دهند، که مانند شربت شیرین است و من همیشه از آن سیراب می‌شوم.
هر که مجنون بند طره اوست
بند می‌بایدش چه سود از بند
هوش مصنوعی: هر کسی که مجنون و دیوانه موهای اوست، باید به بند دیگری که برایش سودی ندارد توجه کند.
مطربا پرده تیز کن به صبوح
تا در آید به خواب بخت نژند
هوش مصنوعی: ای هنرمند، ساز را تندتر بزن تا در وقت صبح، شوق و بخت خوب به خواب بیفتند.
در صبوحی که جام می‌خندد
صبح را گو بر آفتاب مخند
هوش مصنوعی: در صبحی که جام شراب لبخند می‌زند، به خورشید بگو که به صبح خندیدن درست نیست.
گر برندم به حشر با رندان
تا در آتش نهند همچو سپند
هوش مصنوعی: اگر در قیامت با دوستان ناباب به محشر بروم و مرا همچون هیزم در آتش بیفکنند، این هیچ برای من مهم نیست.
وز دگر سو گرفته دامن و من
این حکایت کنان به بانگ بلند
هوش مصنوعی: از طرف دیگر دامن گرفته و من در حال بیان این داستان با صدای بلند هستم.
زاهدان از کجا و ما ز کجا
ما و دردی کشان بی سر و پا
هوش مصنوعی: زاهدان از کجا آمده‌اند و ما از کجا هستیم؟ ما گروهی از کسانی هستیم که دردی عمیق داریم و هیچ پناهگاهی نداریم.
مطربا قول عاشقان برگو
غزلی خوش ترانه‌ای تر گو
هوش مصنوعی: ای موسیقیدان، قول عاشقان را بگو و غزلی زیباتر و خوشایندتر بخوان.
دل به صوت تو پای می‌کوبد
خوش ترانه است بازش از سر گو
هوش مصنوعی: دل به صدای تو تپش می‌زند؛ خوشحالم که دوباره ترانه‌ات را از سر می‌خوانی.
زاهدانت اگر خلاف کنند
کج نشین راست در برابر گو
هوش مصنوعی: اگر اهل علم و پرهیزگاری خلاف کنند، تو باید در برابرشان با جزم و صداقت قرار بگیری و از حق دور نشوی.
عشق را چون طریق مختلف است
هر زمانی ز راه دیگر گو
هوش مصنوعی: عشق مانند مسیرهایی است که هر کدام راهی متفاوت دارند، پس در هر زمان باید از راه متفاوتی درباره‌اش صحبت کرد.
مطلعی از مقام عشاق ار
نکته‌ای از ره قلندر گو
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از راز عاشقان چیزی بگویی، از زبان حکیم و عارف نیز بگو.
وعظ افسانه در نمی‌گیرد
پیش ما این حدیث کمتر گو
هوش مصنوعی: موعظه و نصیحت در دل ما جا نمی‌گیرد، پس در این مورد کمتر صحبت کن.
سخن از پیش عارفان گوی
از لب و شاهدان ساغر گو
هوش مصنوعی: در صحبت‌های عارفان، از تجربیات و آگاهی‌های عمیق آنها بگو، و از زیبایی‌ها و لذایذ زندگی همچون نوشیدنی‌های خوشمزه و دلنشین یاد کن.
عود را گو شمال چند دهی
سخنی خوش به گوش او درگو
هوش مصنوعی: به درخت عود بگو که چند بادی شمالی به آن بوزد و سخنی شیرین و دلنشین به گوشش برسان.
سخنی کان به عود خواهی گفت
به عبارات همچو شکر گو
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی چیزی را با لطافت و شیرینی بیان کنی، بهتر است آن را به زیبایی و با واژگانی دلنشین ارائه دهی.
شد دماغم ز زهد خشک خراب
مطربا این ترانه از سر گو
هوش مصنوعی: به خاطر زهد خشک و بی‌روح، حال و روزم خراب شده است؛ ای مطرب، این آهنگ را دوباره برایم بخوان.
زاهدان از کجا و ما ز کجا
ما و دردی کشان بی سر و پا
هوش مصنوعی: زاهدان از کجا به اینجا آمده‌اند و ما از کجا آمده‌ایم. ما، کسانی هستیم که دردی عمیق داریم و هیچ جا برایمان امن و آرام نیست.
روی تو دیده گلستان است
موی تو ماه را شبستان است
هوش مصنوعی: چهره‌ات مانند گلستان زیباست و موهایت همچون شب‌پره‌ای درخشان است که ماه را در بر می‌گیرد.
قامتت سرو را داده تعلیم
زان ز سر تا به پای دستان است
هوش مصنوعی: قد تو به درخت سرو درس آموخته است، از سر تا پای تو زیبایی و لطافت وجود دارد.
دل اگر مست چشم توست مرنج
چه کند همنشین مستان است
هوش مصنوعی: اگر دل من تحت تأثیر نگاه توست، نگران نباش؛ چون او در کنار دیگران مست و سرمست است.
هر که بیمار و دل شکسته توست
حال او حال تندرستان است
هوش مصنوعی: هر کسی که بیمار و دلشکسته است، حال و وضعیت او با کسانی که سالم و خوشحال هستند، یکی است.
گل ما را سرشته‌اند به می
خاک ما گویی از خمستان است
هوش مصنوعی: گل ما به عشق و خوشگذرانی پیوند خورده است و گویی که خاک ما از بستان و باغستان سرچشمه می‌گیرد.
عشق روی تو را دبستانی است
که خرد طفل آن دبستانی است
هوش مصنوعی: عشق به تو مانند یک مدرسه است که در آن، عقل و درک انسان مانند کودکانی هستند که در حال یادگیری هستند.
زاهدان از کجا و ما ز کجا
ما و دردی کشان بی سر و پا
هوش مصنوعی: رندان و اهل دل از کجا هستند و زاهدان و عابدان از کجا؟ ما دردی کشیده و بی‌سروپا هستیم.
زاهدان قدح کشان پایند
که به میخانه راه بنمایند
هوش مصنوعی: زاهدان که از نوشیدن شراب پرهیز می‌کنند، همواره در حال تماشای کسانی هستند که به میخانه می‌روند و راه آنجا را نشان می‌دهند.
ته به مستی فرو نهند ز دوش
بار هستی و خوش بر آسایند
هوش مصنوعی: در حالتی که آدمی به خوشی و شادابی می‌رسد، burdens (بارهای) زندگی را از دوش خود برمی‌دارد و به آرامش می‌رسد.
به یقین واعظان و دردکشان
باد پیما و باده پیمایند
هوش مصنوعی: به طور قطع می‌توان گفت که وعاظ و کسانی که به دنبال خوشی‌ها و لذت‌ها هستند، در حقیقت به دنبال چیزهایی هستند که به آن‌ها آرامش و خوشحالی می‌بخشد.
ما به نقدیم در بهشت امروز
زاهدان در امید فردایند
هوش مصنوعی: ما در حال حاضر از نعمت‌های بهشت لذت می‌بریم، اما زاهدان تنها به امید آینده‌ای بهتر و دوردست هستند.
ما و عشقیم و صحبت ما را
دوستان دگر نمی‌بایند
هوش مصنوعی: ما در عشق با هم هستیم و گفت‌وگوی ما برای دیگر دوستان قابل درک نیست.
نفسی چند مانده است مرا
کز برم می‌روند و می‌آیند
هوش مصنوعی: چند نفس دیگر برای من باقی مانده است که به جایی می‌روند و از جایی برمی‌گردند.
پیش ما از برای آمد و شد
غیر ما جام و قدح نمی‌شایند
هوش مصنوعی: فقط ما هستیم که برای رفت و آمد، جام و لیوانی را در کنار هم نمی‌گذاریم.
تو مبین آنکه صوفیان ظاهر
وعظ گویند و مجلس آرایند
هوش مصنوعی: دیدن این که صوفیان فقط در ظاهر به موعظه و برگزاری مجالس می‌پردازند، درست نیست.
می پرستان نگر که در معنی
سرفرازند و پای برجایند
هوش مصنوعی: می‌پرستان را ببینید که در فهم و درک عمیق خود برتری دارند و قوی و استوار هستند.
خود به نوعی که زاهدان گویند
من گرفتم که بی سر و پایند
هوش مصنوعی: من به شیوه‌ای زندگی کردم که زاهدان توصیه می‌کنند، ولی در واقع به نوعی بی‌سر و سامان هستم.
زاهدان از کجا و ما ز کجا
‌ما و دردی کشان بی سر و پا
هوش مصنوعی: زاهدان از کجا و ما ز کجا، یعنی این که زاهدان و افرادی که به دنیا بی‌اعتنا هستند، از کجا آمده‌اند و ما که دردی را تحمل می‌کنیم، از کجا آمده‌ایم. این اشاره به تفاوت فاحش میان زندگی زاهدان و دردکشیدگان دارد. ما به دلیل رنج و درد در زندگی‌مان، جایگاهی متفاوت داریم.
یار ناگه نمود روی بر من
هوشم از جان ربود و جان از تن
هوش مصنوعی: عزیزم ناگهان بر من ظاهر شد، چهره‌اش حالم را گرفت و روح را از بدنم خارج کرد.
من ز دیدار دوستان دیدم
که مبیناد هرگزش دشمن
هوش مصنوعی: من از ملاقات با دوستان فهمیدم که هیچ‌گاه نباید به دشمنان توجه کرد.
از کمند تو سر نمی‌پیچم
چه کنم چون فتاد در گردن
هوش مصنوعی: من از چنگال تو رهایی نمی‌یابم، چه کنم که تقدیر مرا در این دام گرفتار کرده است.
دست در دامنت زدیم چو گرد
بر میفشان به خاکیان دامن
هوش مصنوعی: ما دست به دامن تو زده‌ایم، مانند گردی که بر خاک می‌افتد. لطفاً دامن خود را به خاکیان بپاش.
سنبلستان چین زلفش را
خوشه چینند آهویان ختن
هوش مصنوعی: در باغی که زلفان او مانند سنبل است، آهوان ختن به زیبایی آنها را جمع‌آوری می‌کنند.
ساقیا تا به خانه دل را
خیز و از عکس جان کن روشن
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، تا به خانه قلب برویم و جان را با نور روشن کنیم.
دل ز خمخانه بر نخواهم کند
که دلم می‌کشد به حب وطن
هوش مصنوعی: دل من هرگز از این میخانه جدا نخواهد شد، زیرا عشق به وطن در درونم زنده است و مرا به سوی خود می‌کشاند.
دین به دردی دن، دنی نشود
درد دین می‌کشم و دردی دن
هوش مصنوعی: به خاطر مشکلات زندگی، دین به تنهایی نمی‌تواند دردی را که در دنیا دارم، معالجه کند. من به سختی‌های دین و زندگی دنیوی اشاره می‌کنم و از هر دو رنج می‌برم.
منم افتاده در پی رندان
زاهدان اوفتاده در پی من
هوش مصنوعی: من به دنبال رندان و خوشگذران‌ها هستم، در حالی که زاهدان و پرهیزکاران در پی من هستند.
زاهدان از کجا و ما ز کجا
ما و دردی کشان بی سر و پا
هوش مصنوعی: زاهدان از کجا آمده‌اند و ما از کجا؟ ما و کسانی که درد را تحمل می‌کنیم، بی‌سر و سامانیم.
رویت افروخت آتش زردشت
زلفت آورد در میان زنار
هوش مصنوعی: چهره‌ات مانند آتش زردشت روشنی بخش است و موهایت مانند زنجیری در میان آن قرار دارد.
درد ل من خیالت آمد و گفت
لیس فی الدار غیرها دیار
هوش مصنوعی: درد من زمانی شدت گرفت که خیالت به سراغم آمد و گفت که در این خانه جز تو کسی نیست.
جان فدای تو کرده‌ام بستان
سر به پیشت نهاده‌ام بردار
هوش مصنوعی: جانم را برای تو فدای کرده‌ام و سرم را به نشانه‌ی ادب و احترام در برابر تو فرود آورده‌ام، خواهش می‌کنم آن را بالا ببر.
ساقیا از شبانه مخموریم
از سرم باز کن بلای خمار
هوش مصنوعی: ای ساقی، ما در شب مست و غرق در خماری هستیم. از خواب بیدارمان کن، به طوری که این حالت خمار ما پایان یابد.
با خیال تو حق به جانب ماست
گر انا الحق زنیم بر سردار
هوش مصنوعی: با فکر و یاد تو، حق به نفع ماست. اگر چه در مورد رهبری سخن گفته شود.
اگرم قصد جان و سر داری
سر و جانم دریغ نیست زیار
هوش مصنوعی: اگر تصمیم به کشتن من داری، برای من مهم نیست؛ جان و سر من در راه تو بی‌ارزش است.
زاهدی دوش دعوتم می‌کرد
بعد پند و نصیحت بسیار
هوش مصنوعی: دیشب یکی از اهل زهد و پرهیزکاری من را دعوت کرد و بعد از آن خیلی نصیحت‌ها و پندها به من داد.
داد ستار و خرقه‌ام پنداشت
که مگر خرقه دارم و دستار
هوش مصنوعی: او فکر کرد که من robe و کلاهی دارم، اما در واقع فقط یک لباس ساده به تن دارم.
هر دو را بستدم گر و کردم
به منی می به خانه خمار
هوش مصنوعی: هر دو را در آغوش گرفتم و خمار به من می‌رسد که به خانه‌ام می‌آید.
گفتمش، ما خراب و مخموریم
خیز و ما را به حال خود مگذار
هوش مصنوعی: به او گفتم که ما در حالتی از مستی و نابسامانی هستیم، بلند شو و ما را به حال خودمان بگذار.
زاهدان از کجا و ما ز کجا
ما و دردی کشان بی سر و پا
هوش مصنوعی: زاهدان از کجا آمده‌اند و ما از کجا. ما هم کسانی هستیم که دردی را تحمل می‌کنیم و بی‌گذرگاه و بی‌پناه هستیم.
ای دل خود پرست سودایی
چند بر خاک باد پیمایی
هوش مصنوعی: ای دل، چرا به خاطر خواسته‌هایت به دنبال آرزوهای گذرا هستی و مانند غباری بر زمین می‌رقصی؟
توده خاکی آن نمی‌ارزد
که تو دامن بدان بیالایی
هوش مصنوعی: مقدار خاکی که در آن گام می‌زنی، ارزش این را ندارد که دامن خود را به آن آلوده کنی.
آفتابی نهان به سایه گل
گل چه بر آفتاب اندایی
هوش مصنوعی: خورشید پنهان شده در سایه گل، گل به چه چیزی می‌نازد و فخر می‌فروشد؟
آفتابا عجب چه خورشیدی
که تو با سایه بر نمی‌آیی
هوش مصنوعی: ای آفتاب، چه خورشید عجیب و شگفت‌انگیزی که حتی با سایه‌ات هم نمایان نمی‌شوی.
مطربا پرده‌ای زدی که درید
پرده بر کار عقل سودایی
هوش مصنوعی: ای نوازنده، تو چنان نغمه‌ای را نواختی که ذهن دیوانه و مست را به هم ریخت و پرده‌های عقل را پاره کرد.
مدتی گرد زاهدان گشتم
من شوریده حال شیدایی
هوش مصنوعی: مدتی به دور و بر زاهدان و افرادی که به ظواهر دین و دنیا تعلق دارند، می‌گشتم در حالی که خودم دیوانه و شیدا بودم.
دوشم آمد برید حضرت دوست
که فلان گر تو طالب مایی
هوش مصنوعی: دیشب از طرف خداوند به من پیامی رسید که اگر واقعا به دنبال ما هستی، باید به ما بپیوندی.
زاهدان از کجا و ما ز کجا
ما و دردی کشان بی سر و پا
هوش مصنوعی: زاهدان از چه موقعیتی به ما نگاه می‌کنند و ما از کجا آمده‌ایم؟ ما کسانی هستیم که درد و رنج می‌کشیم و بی‌سر و سامان هستیم.
طرز ترجیع بند من یکسر
راست ماند به شاخ نیشکر
هوش مصنوعی: طرز و ساختار شعر من به گونه‌ای است که به زیبایی و شیرینی نیشکر شباهت دارد.
کز سرش تا به پا فرو رفتم
بود بندش ز پند شیرین‌تر
هوش مصنوعی: از سر تا پا درگیر او شدم، چون بندش از نصیحتی شیرین‌تر بود.
نو عروسی است خوب روی و برو
بسته بر مدح خسروی زیور
هوش مصنوعی: عروسی زیبا و خوش روست که به خاطر زیبایی‌اش به وصف و ستایش مهر و عظمت پادشاه می‌پردازد.
آفتاب زمانه شیخ اویس
که زمانه بدوست دور قمر
هوش مصنوعی: شیخ اویس همچون خورشید زمانه است و او را به دورانی نسبت می‌دهند که در آن قمر مانند ستاره‌ای در دور او می‌چرخد.
کلک او دور عدل را پرگار
رای او خط غیب را مسطر
هوش مصنوعی: قلم او مانند پرگار، دایره‌ی justiça را شکل می‌دهد و اندیشه‌اش، خطوطی از عالم غیب را می‌کشد.
باد، سیر ستاره‌اش تابع
باد، دور زمانه‌اش چاکر
هوش مصنوعی: باده‌ای که سرشار از نور ستاره‌هاست، تحت تأثیر نسیمی قرار دارد و در عین حال، زمانه‌اش را هم به خدمت گرفته است.
آنچنان شعر من به دولت شاه
در مزاج زمانه کرده اثر
هوش مصنوعی: شعر من به گونه‌ای تأثیری بر زندگی و حال و هوای زمانه و نیز بر وضعیت شاه گذاشته است که قابل توجه است.
این سخن صوفیان صومعه نیز
ورد خود کرده‌اند شام و سحر
هوش مصنوعی: این گفته‌ای است که عارفان در خانقاه‌ها (محل تجمع صوفیان) به طور مکرر در صبح و شب به زبان می‌آورند.
زاهدان از کجا و ما ز کجا
ما و دردی کشان بی سر و پا
هوش مصنوعی: زاهدان از کجا آمده‌اند و ما از کجا، ما افرادی هستیم که دردی عمیق داریم و هیچ پایگاهی برای ایستادن نداریم.

حاشیه ها

1392/12/15 20:03
امرحسین والی

بسیار زیبا بود
من عاشق ترجیع بند هستم
کاش گنجور یک بخش هم برای جست و جو از نوع قالب داشت
ولی در کل ممنون