گنجور

شمارهٔ ۳ - مستان الست

ماییم کشیده داغ شاهی
مستان شراب صبحگاهی
ز‌ آیینه دل به می زدوده
زنگار سپیدی و سیاهی
بر لوح جبین یار خوانده
نقش ازل و ابد کماهی
رخسار نگار دیده روشن
در جام جهان نمای شاهی
پرورده به می مدام جان را
در خنب محبت الهی
بیماری ماست تندرستی
درویشی ماست پادشاهی
هر چیز که غیر عشق بیند
در مذهب ماست از مناهی
من دست ز دامنش ندارم
واه این چه حکایتی است واهی
گر عرض کنند هر دو عالم
بر من که کدام ازین دو خواهی
من دامن آن نگار گیرم
وز هر دو جهان کنار گیرم
ساقی بگذر ز ما و از من
آتش به من و به ما در افکن
غم بر دل من چو درد زد آتش
ای پیر مغان چه می‌زنی تن
آن دردی سال خورد پیش آر
کو پیر من است در همه فن
پیری ز پی صفای باطن
یک چند نشسته در بن دن
آلوده به دن دماغ گشته
از عین صفای آب روشن
سر دو جهان نموده ما را
در جام جهان نما معین
من زین خم عیسوی خمار
خواهم رخ زرد، سرخ کردن
دامن مکش ای فقیه از من
از خویش کشیده دار دامن
خود را به درش فکن چو جرعه
جز خاک درش مساز مسکن
زان پیش که خاک تیره گردد
ناگاه به خیر دامن من
من دامن آن نگار گیرم
وز هر دو جهان کنار گیرم
آن مرغ که هست جاودانه
بالای دو کونش آشیانه
بر قاف حقیقت است عنقا
در خانه ماست مرغ خانه
عشق است که جاودانه او را
از جان و دلست جاودانه
گنجی است نهان درین خرابه
دری است ثمین درین خزانه
این است دو کون جمع لیکن
مقصود یکی است در میانه
ای ساقی از آن شراب باقی
جامی به من آر عاشقانه
مستان شبانه الستیم
در ده می باقی شبانه
ما با تو یکی شدیم و گردیم
از مایی و ز منی کرانه
آشوب جهان اگر نخواهی
آن زلف سیه مزن به شانه
گر میل به خون کنی چو ساغر
گردن بنهان چون چمانه
فردا که کشنده را شهیدان
گیرند به خون بدین بهانه
من دامن آن نگار گیرم
وز هر دو جهان کنار گیرم
باغ تو که دیده را بیاراست
روی تو به صورتی که دل خواست
از خاک در توام مکن دور
زنهار که خاک من هم آنجاست
از مهر تو ماه بی خور و خواب
در کوی تو عقل بی سر و پاست
عشقت ز دل شکسته من
چون مهر از آبگینه پیداست
بتخانه و کعبه پیش ما نیست
هر جا که وی است قبله آنجاست
آن روز که خاک ما شود گرد
مشکل ز در تو بر توان خاست
گر هر دو جهان شوند دشمن
سهل است چو آن نگار با ماست
من دامن آن نگار گیرم
وز هر دو جهان کنار گیرم
مست است ز خواب چشم دلدار
خود را ز بلای دل نگهدار
خاصه که ز غمزه در کمینند
مستان و معربدان خونخوار
اول دل و دین به باد دادیم
تا خود چه رود به آخر کار
ای چشم تو را به گوشه‌ها در
افتاده هزار مست و بیمار
سودای دو سنبل تو در چین
برهم زده حلقه‌های بازار
روزی که وجود من شود خاک
وز خاک وجود من دمد خار
چون خار ز خاک سر بر آرم
وانگه که گذر کند به من یار
من دامن آن نگار گیرم
وز هر دو جهان کنار گیرم
ما از ازل آمدیم سر مست
زان باده هنوز نشوده‌ای هست
آزاد ز هر دو کون بودیم
گشتیم به زلف یار پا بست
هر قطره که هست غرق دریا
از مایی و ز منی خود رست
ایمن ز بلا نمی‌توان بود
و ز دام بلا نمی‌توان جست
از شاخ امید بر کسی خورد
کز خویش برید و در تو پیوست
روی تو چه فتنه‌ها که انگیخت
زلف تو چه توبه‌ها که بشکست
عشقت در غارت درون زد
با عشق تو در نمی‌توان بست
چند از پی آن جهان خورم خون
چند از پی این جهان شوم پست
به زان نبود که گر بود بخت
هم مصلحت آنکه گر دهد دست
من دامن آن نگار گیرم
وز هر دو جهان کنار گیرم
امید من است زلف او آه
ز امید دراز و عمر کوتاه
یک شب دل من به زلف او بود
گم کرد دران شب سیه راه
وز تیره شب آتش رخش دید
تابنده چو نور یوسف از چاه
بالای درخت قدس آتش
می‌زد به زبان دم از انا الله
یار از دم آتشین دمی گرم
زد بر من و در گرفت ناگاه
دل راه هوا گرفت و ما راست
کار دو جهان خراب ازین راه
برقع ز مه دو هفته برداشت
کار دو جهان صواب ازین ماه
خواهم ره مدح شاه جستن
باشد که به یمن دولت شاه
من دامن آن نگار گیرم
وز هر دو جهان کنار گیرم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ماییم کشیده داغ شاهی
مستان شراب صبحگاهی
هوش مصنوعی: ما اکنون در گدازش و هیجان سلطنت غرق شده‌ایم و مستی صبحانه‌ای که با شراب نوشیده‌ایم، حالمان را دگرگون کرده است.
ز‌ آیینه دل به می زدوده
زنگار سپیدی و سیاهی
هوش مصنوعی: از دل مانند آینه با شفافیت، زنگارهای سیاه و سفید را زدوده است.
بر لوح جبین یار خوانده
نقش ازل و ابد کماهی
هوش مصنوعی: بر پیشانی یار، نقش‌های ازلی و ابدی مثل ماه دیده می‌شود.
رخسار نگار دیده روشن
در جام جهان نمای شاهی
هوش مصنوعی: چهره زیبای محبوب در آینه‌ای که جهان را نشان می‌دهد، روشن و دلنواز است.
پرورده به می مدام جان را
در خنب محبت الهی
هوش مصنوعی: دل را با محبت الهی همیشه سیراب کن و در پرورش آن بکوش.
بیماری ماست تندرستی
درویشی ماست پادشاهی
هوش مصنوعی: بیماری ما ناشی از تندرستی درویشان است و وضعیت ما به نوعی شبیه به سلطنتی است.
هر چیز که غیر عشق بیند
در مذهب ماست از مناهی
هوش مصنوعی: فارغ از عشق، هر چیزی که دیده شود، در مذهب ما از ناپسندهاست.
من دست ز دامنش ندارم
واه این چه حکایتی است واهی
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم از دامن او فاصله بگیرم، وای که این چه داستان بی‌اساسی است!
گر عرض کنند هر دو عالم
بر من که کدام ازین دو خواهی
هوش مصنوعی: اگر از من بپرسند که کدام یک از این دو دنیا را انتخاب می‌کنی،
من دامن آن نگار گیرم
وز هر دو جهان کنار گیرم
هوش مصنوعی: من دامن آن معشوق را می‌گیرم و از هر دو جهان کناره‌گیری می‌کنم.
ساقی بگذر ز ما و از من
آتش به من و به ما در افکن
هوش مصنوعی: ای ساقی، از ما و از خودم بگذر و آتش عشق را در دل من و در دل دیگران شعله‌ور کن.
غم بر دل من چو درد زد آتش
ای پیر مغان چه می‌زنی تن
هوش مصنوعی: غم مانند آتشی بر دل من نشسته است، ای پیر مغان، چرا به من این‌طور می‌زنی؟
آن دردی سال خورد پیش آر
کو پیر من است در همه فن
هوش مصنوعی: آن رنجی که من سال‌ها پیش تحمل کردم، اکنون به او که پیر و باتجربه است، می‌سپارم. او در تمام زمینه‌ها ماهر است.
پیری ز پی صفای باطن
یک چند نشسته در بن دن
هوش مصنوعی: نوجوانی به خاطر پاکی درونش مدتی را در دل زمین نشسته است.
آلوده به دن دماغ گشته
از عین صفای آب روشن
هوش مصنوعی: آلوده شدن به زندگی روزمره و مشغولیت‌های آن باعث می‌شود که انسان از پاکی و شفافیت واقعی زندگی فاصله بگیرد.
سر دو جهان نموده ما را
در جام جهان نما معین
هوش مصنوعی: ما را در آینه‌ای که به جهان‌های گوناگون می‌نگرد، به وضوح و روشنی نشان داده‌ای.
من زین خم عیسوی خمار
خواهم رخ زرد، سرخ کردن
هوش مصنوعی: من از این خم عیسوی می‌خواهم مست شوم و رنگ چهره‌ام را از زرد به سرخ تبدیل کنم.
دامن مکش ای فقیه از من
از خویش کشیده دار دامن
هوش مصنوعی: ای عالم، دامن خود را از من دور نگاه‌دار، زیرا خود را از دامن خویش جدا کرده‌ام.
خود را به درش فکن چو جرعه
جز خاک درش مساز مسکن
هوش مصنوعی: خودت را به دروازه‌اش بینداز و مانند یک قطره آب، جز خاک آنجا را مسکنی قرار نده.
زان پیش که خاک تیره گردد
ناگاه به خیر دامن من
هوش مصنوعی: قبل از آنکه خاک تاریک شود، ناگهان دامن لطف و خیر به من برسد.
من دامن آن نگار گیرم
وز هر دو جهان کنار گیرم
هوش مصنوعی: من دامن آن معشوق را می‌گیرم و از هر دو دنیا جدا می‌شوم.
آن مرغ که هست جاودانه
بالای دو کونش آشیانه
هوش مصنوعی: آن پرنده‌ای که همیشه و تا ابد در بالای دنیا لانه دارد.
بر قاف حقیقت است عنقا
در خانه ماست مرغ خانه
هوش مصنوعی: درست است که حقیقت و واقعیت چیزهای نادر و دور از دسترسی هستند، اما در عین حال آنچه که به ما نزدیک و در دسترس است، همان حقیقت واقعی زندگی ماست.
عشق است که جاودانه او را
از جان و دلست جاودانه
هوش مصنوعی: عشق چیزی است پایدار که از عمق جان و دل می‌آید و همواره باقی می‌ماند.
گنجی است نهان درین خرابه
دری است ثمین درین خزانه
هوش مصنوعی: در این ویرانه یک گنج پنهان وجود دارد و در این انبار، درب ارزشمندی قرار دارد.
این است دو کون جمع لیکن
مقصود یکی است در میانه
هوش مصنوعی: این دو جهان به ظاهر جدا از هم هستند، اما در حقیقت هدف و حقیقت آنها یکی است.
ای ساقی از آن شراب باقی
جامی به من آر عاشقانه
هوش مصنوعی: ای ساقی، از آن شراب باقی یک جامی به من بده تا با عشق بنوشم.
مستان شبانه الستیم
در ده می باقی شبانه
هوش مصنوعی: ما در تاریکی شب به شوق و عشق مشغول هستیم و در دل شب، به خمره و میخانه می‌رویم.
ما با تو یکی شدیم و گردیم
از مایی و ز منی کرانه
هوش مصنوعی: ما با تو یکی شده‌ایم و از خودمان جدا نیستیم؛ ما از تو و تو از ما هستی.
آشوب جهان اگر نخواهی
آن زلف سیه مزن به شانه
هوش مصنوعی: اگر نمی‌خواهی که دنیای اطرافت در هم و برهم شود، پس به آن زلف مشکی – که نماد زیبایی و جذابیت است – دست نزن و نیرنگ نکن.
گر میل به خون کنی چو ساغر
گردن بنهان چون چمانه
هوش مصنوعی: اگر تصمیم به خونریزی داری، مانند جامی که در دست داری، گردن کسی را مخفیانه بزن.
فردا که کشنده را شهیدان
گیرند به خون بدین بهانه
هوش مصنوعی: در روزی که جان‌باختگان را به خاطر خونشان به حساب خواهند آورد، به همین دلیل.
من دامن آن نگار گیرم
وز هر دو جهان کنار گیرم
هوش مصنوعی: می‌خواهم دامن معشوق را بگیرم و از همه چیز دنیا دور شوم.
باغ تو که دیده را بیاراست
روی تو به صورتی که دل خواست
هوش مصنوعی: باغ تو چنان زیبا و دلنشین شده است که نگاه‌ها را به خود جلب می‌کند، مانند روی تو که به شکلی ظاهر شده است که دل را شاد می‌کند.
از خاک در توام مکن دور
زنهار که خاک من هم آنجاست
هوش مصنوعی: از خاک تو به وجود آمده‌ام، مرا از خود دور نکن. مواظب باش که خاک من هم در همان جاست.
از مهر تو ماه بی خور و خواب
در کوی تو عقل بی سر و پاست
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو چنان قدرتی دارد که حتی ماه بدون نور و خواب، و عقل بی فکر و شعور در محیط تو وجود دارند.
عشقت ز دل شکسته من
چون مهر از آبگینه پیداست
هوش مصنوعی: عشق تو مانند نوری است که از دل شکستۀ من پیدا است، همان‌طور که مهر (تابش آفتاب) از شیشۀ شفاف نمایان می‌شود.
بتخانه و کعبه پیش ما نیست
هر جا که وی است قبله آنجاست
هوش مصنوعی: محل عبادت و مقدسات برای ما اهمیت زیادی ندارد، بلکه هر کجا که وجود محبوب ما باشد، آنجا مکان مقدس و جهت عبادت ماست.
آن روز که خاک ما شود گرد
مشکل ز در تو بر توان خاست
هوش مصنوعی: روز که خاک ما به گرد تبدیل شود، از در تو می‌توان برخواست و به مشکل غلبه کرد.
گر هر دو جهان شوند دشمن
سهل است چو آن نگار با ماست
هوش مصنوعی: اگر هر دو جهان بر ما دشمن شوند، مهم نیست؛ چون زیبایی که در کنار ماست، ارزشش بالاتر از همه چیز است.
من دامن آن نگار گیرم
وز هر دو جهان کنار گیرم
هوش مصنوعی: من دامن آن دختر زیبا را می‌گیرم و از هر دو جهان خودم را به دور می‌کنم.
مست است ز خواب چشم دلدار
خود را ز بلای دل نگهدار
هوش مصنوعی: عاشق به خاطر خواب و روی معشوقش مست و سرمست شده است، بنابراین باید خود را از درد و مشکلات دل دور نگه دارد.
خاصه که ز غمزه در کمینند
مستان و معربدان خونخوار
هوش مصنوعی: به ویژه اینکه زیبایی چشم‌نواز آنان، مستان و عیاشان را در خطر می‌اندازد و بر آنها فشار می‌آورد.
اول دل و دین به باد دادیم
تا خود چه رود به آخر کار
هوش مصنوعی: در ابتدا، تمام عشق و ایمان خود را به خطر انداختیم، تا ببینیم در نهایت چه سرنوشتی برای ما رقم می‌خورد.
ای چشم تو را به گوشه‌ها در
افتاده هزار مست و بیمار
هوش مصنوعی: ای چشم تو، در گوشه‌ها هزاران عاشق و دلباخته به حال مستی و بیماری افتاده‌اند.
سودای دو سنبل تو در چین
برهم زده حلقه‌های بازار
هوش مصنوعی: عشق و آرزوی تو در چین، باعث به هم ریختن و برهم زدن حال و هوای بازار شده است.
روزی که وجود من شود خاک
وز خاک وجود من دمد خار
هوش مصنوعی: روزی که من به زمین می‌روم و تبدیل به خاک می‌شوم، از آن خاک، تیرهای خاری برمی‌خیزد.
چون خار ز خاک سر بر آرم
وانگه که گذر کند به من یار
هوش مصنوعی: وقتی که من مثل یک خار از زمین سر بالا می‌آورم، آن‌گاه که محبوب من از کنارم عبور کند.
من دامن آن نگار گیرم
وز هر دو جهان کنار گیرم
هوش مصنوعی: من دامن آن معشوق را می‌گیرم و از هر دو جهان فاصله می‌گیرم.
ما از ازل آمدیم سر مست
زان باده هنوز نشوده‌ای هست
هوش مصنوعی: ما از آغاز خلق شده‌ایم و خوشحالیم، و هنوز از آن شراب لذت‌بخش سیراب نشده‌ایم.
آزاد ز هر دو کون بودیم
گشتیم به زلف یار پا بست
هوش مصنوعی: ما از هر دو سمت زندگی آزاد بودیم، اما درگیر زلف یار شدیم.
هر قطره که هست غرق دریا
از مایی و ز منی خود رست
هوش مصنوعی: هر یک از قطره‌های دریا، از ماست و ما هم بخشی از آن هستیم. بنابراین، همه ما به هم مرتبط هستیم و از جهانی بزرگ‌تر نشأت می‌گیریم.
ایمن ز بلا نمی‌توان بود
و ز دام بلا نمی‌توان جست
هوش مصنوعی: در زندگی نمی‌توان به طور کامل از خطرات و مشکلات در امان بود و نمی‌توان به سادگی از دام‌هایی که این مشکلات ایجاد می‌کنند، فرار کرد.
از شاخ امید بر کسی خورد
کز خویش برید و در تو پیوست
هوش مصنوعی: کسی که به امید به دیگران کمک کند، سرانجام از خودی که او را رها کرده، جدا می‌شود و به تو وصل می‌شود.
روی تو چه فتنه‌ها که انگیخت
زلف تو چه توبه‌ها که بشکست
هوش مصنوعی: چشمان تو چه جذابیت‌هایی ایجاد کرده و موهای تو چه قسم‌های زیادی را شکسته است.
عشقت در غارت درون زد
با عشق تو در نمی‌توان بست
هوش مصنوعی: عشق تو به قلبم نفوذ کرده و نمی‌توانم با هیچ عشقی دیگر به مقابله بپردازم.
چند از پی آن جهان خورم خون
چند از پی این جهان شوم پست
هوش مصنوعی: چند بار بخواهم به خاطر آن جهان زندگی‌ام را به خطر بیندازم؟ چند بار برای این دنیا به خودم کم‌تری و ارزش کمتری بدهم؟
به زان نبود که گر بود بخت
هم مصلحت آنکه گر دهد دست
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت به من کمک کند، بهتر است که من نیز در شرایطی به دیگران کمک کنم.
من دامن آن نگار گیرم
وز هر دو جهان کنار گیرم
هوش مصنوعی: من دامن آن معشوق را می‌گیرم و از هر دو دنیا کناره می‌گیرم.
امید من است زلف او آه
ز امید دراز و عمر کوتاه
هوش مصنوعی: امید من به زیبایی و زلف اوست، اما این امید در دل من طولانی است و عمر من کوتاه.
یک شب دل من به زلف او بود
گم کرد دران شب سیه راه
هوش مصنوعی: یک شب دل من به زلف او افتاد و در آن شب تاریک، راهش را گم کرد.
وز تیره شب آتش رخش دید
تابنده چو نور یوسف از چاه
هوش مصنوعی: از دل شب تار، نور درخشانی را دید که همچون نور یوسف از چاه می‌تابید.
بالای درخت قدس آتش
می‌زد به زبان دم از انا الله
هوش مصنوعی: در بالای درخت قدس، شعله‌های آتش به زبان می‌آوردند که من خدا هستم.
یار از دم آتشین دمی گرم
زد بر من و در گرفت ناگاه
هوش مصنوعی: دوست با لحنی شوق‌آور و مشتاقانه سخنی با من گفت و ناگهان ارتباطی عمیق میان ما برقرار شد.
دل راه هوا گرفت و ما راست
کار دو جهان خراب ازین راه
هوش مصنوعی: دل به شوق پرواز و جست‌وخیز گرفت و ما دوستی را در این مسیر مجبور به هدر دادن کارها و زندگی‌مان کردیم.
برقع ز مه دو هفته برداشت
کار دو جهان صواب ازین ماه
هوش مصنوعی: اگر به زیبایی و روشنایی چهره‌ام که از آن مه دو هفته‌ای پیداست نگاه کنی، می‌بینی که کارنامه‌ٔ دنیا به خاطر این ماه زیبا درست و صحیح شده است.
خواهم ره مدح شاه جستن
باشد که به یمن دولت شاه
هوش مصنوعی: می‌خواهم در ستایش شاه اطلاعاتی به دست آورم، باشد که به برکت حکومت او...
من دامن آن نگار گیرم
وز هر دو جهان کنار گیرم
اصلاح غلط املایی

حاشیه ها

1396/11/09 16:02
حمید

بند اول: «کشیده» به جای «کشید».