گنجور

غزل شمارهٔ ۸۲

شب فراق تو را روز وصل، پیدا نیست
عجب شبی، که در آن شب، امید فردا نیست
تطاول سر زلف تو و شبان دراز
چه داند، آنکه گرفتار بند و سودا نیست
غم ملامت دشمن، ز هر غمی بترست
مرا ملامت هجران دوست، پیدا نیست
پدر به دست خودم، توبه می‌دهد وین کار
به دست و پای من رند بی سر و پا نیست
خدنگ غمزه گذر می‌کند ز جوشن جان
اگر تو را، سپر صبر هست ما را نیست
من آن نیم، که ز راز تو دم زنم، چون نی
وگر رود سخن از ناله، ناله از ما نیست
تو راست، بر سر من جای تا سرم بر جاست
دریغ عمر عزیزم، که پای بر جا نیست
حدیث شوق، چو زلف دراز گشت، دراز
به جان دوست، که یک موی، زیر بالا نیست
خیال زلف و رخت، روز و شب برابر ماست
کجاست، نقش دهانت که هیچ پیدا نیست
من از طبیب، مداوای عشق پرسیدم
جواب داد، که سلمان به جز مدارا نیست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شب فراق تو را روز وصل، پیدا نیست
عجب شبی، که در آن شب، امید فردا نیست
هوش مصنوعی: در شب جدایی تو، روز پیوند پیدا نیست. چه شبی عجیب است که در آن شب، امیدی برای فردا وجود ندارد.
تطاول سر زلف تو و شبان دراز
چه داند، آنکه گرفتار بند و سودا نیست
هوش مصنوعی: آنکه در دام عشق و وابستگی نیست، نمی‌داند که چقدر زیبایی و زلف بلند تو می‌تواند دل را دچار درد و شوق کند.
غم ملامت دشمن، ز هر غمی بترست
مرا ملامت هجران دوست، پیدا نیست
هوش مصنوعی: غم و سرزنش دشمن برای من از هر غمی بدتر است؛ اما من از ملامت ناشی از دوری دوست دردی احساس نمی‌کنم.
پدر به دست خودم، توبه می‌دهد وین کار
به دست و پای من رند بی سر و پا نیست
هوش مصنوعی: پدر به خاطر اعمال من، به خودم پند و نصیحت می‌کند و این کارها به دست و پای من مربوط نیست، چرا که من در زندگی‌ام مانند کسی هستم که بدون سر و سامان است.
خدنگ غمزه گذر می‌کند ز جوشن جان
اگر تو را، سپر صبر هست ما را نیست
هوش مصنوعی: غمزه و نگاه دلربا، به آسانی از سد و حفاظ قلب عبور می‌کند. اما ما برای تحمل این فریب و زیبایی، سپر و ابزاری نداریم.
من آن نیم، که ز راز تو دم زنم، چون نی
وگر رود سخن از ناله، ناله از ما نیست
هوش مصنوعی: من مانند نی هستم که از رازهای تو سخن می‌گوید و اگر در کلامم اندوهی به گوش می‌رسد، آن اندوه از من نیست.
تو راست، بر سر من جای تا سرم بر جاست
دریغ عمر عزیزم، که پای بر جا نیست
هوش مصنوعی: تو درست می‌گویی، تا زمانی که سرم بر جاست، جای تو در دل من هست. افسوس که عمر گرانبهای من، ثبات و دوام ندارد.
حدیث شوق، چو زلف دراز گشت، دراز
به جان دوست، که یک موی، زیر بالا نیست
هوش مصنوعی: شوق و longing به اندازه زلفی که دراز شده، گسترش پیدا کرده است. برای جان دوست، در اینجا یک موی در زیر یا بالا قرار ندارد، یعنی همه چیز در عشق و شوق به او یکسان و بی‌تفاوت شده است.
خیال زلف و رخت، روز و شب برابر ماست
کجاست، نقش دهانت که هیچ پیدا نیست
هوش مصنوعی: صورت زیبای تو همیشه در ذهن ماست، اما چهره‌ات را نمی‌توانیم ببینیم که کجاست و پیدایش نیست.
من از طبیب، مداوای عشق پرسیدم
جواب داد، که سلمان به جز مدارا نیست
هوش مصنوعی: از پزشک درباره درمان عشق سؤال کردم، او جواب داد که تنها راه چاره‌اش، سازش و مدارا است.