گنجور

غزل شمارهٔ ۸

نقش است هر ساعت ز نو، این دور لعبت باز را
ای لعبت ساقی! بیار، آن جام خم پرداز را
چون تلخ و شوری می‌چشم، باری بده تا در کشم
آن جام نوش انجام را، وان تلخ شور آغاز را
عودی به رغم عاشقان، بنواز یک ره عود را
مطرب به روی شاهدان برکش، دمی آواز را
چنگ است بازاری مگو، راز نهفت دل برو
دمساز عشاق است نی، در گوش وی، گو راز را
ای روشنایی بصر! چشم از تو دارم یک نظر
بی آنکه یابد زان خبر، آن غمزه غماز را
با ما کمند زلف تو، ز اندازه، بیرون می‌برد
تابی نخواهی دادن آن، زلف کمند انداز را
ناز و حفاظ دوستان، حیف آیدم، بر دشمنان
ایشان چه می‌دانند قدر این نعمت و این ناز را
پروانه پیش یار خود، میرد خود و خوش می‌کند
هل تا بمیرد در قدم، پروانه جانباز را
ترک هوای خود بگو، سلمان رضای او بجو
نتوان به گنجشکی رها، کردن چنین شهباز را

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نقش است هر ساعت ز نو، این دور لعبت باز را
ای لعبت ساقی! بیار، آن جام خم پرداز را
هوش مصنوعی: هر لحظه بار دیگر نقشی تازه از این دور جنون و بازی‌ها به وجود می‌آید، ای ساقی! بیا و آن جام زیبای رنگین را بیاور.
چون تلخ و شوری می‌چشم، باری بده تا در کشم
آن جام نوش انجام را، وان تلخ شور آغاز را
هوش مصنوعی: وقتی طعم تلخ و شوری را احساس می‌کنم، لطفاً به من بدهید تا آن لیوان نوشیدنی شیرین و پایانی خوش را بنوشم و از این تلخی و شوری که در ابتدای کار دارم، رها شوم.
عودی به رغم عاشقان، بنواز یک ره عود را
مطرب به روی شاهدان برکش، دمی آواز را
هوش مصنوعی: به رغم تمام عشق‌ورزی‌های عاشقان، یک بار دیگر ساز را بنواز و آواز را برای دلبران و زیبایان بلند کن.
چنگ است بازاری مگو، راز نهفت دل برو
دمساز عشاق است نی، در گوش وی، گو راز را
هوش مصنوعی: چنگی که در بازار است، سخن نگو، راز دل را در گوش عشق نگویید، زیرا او همدمی برای عاشقان است.
ای روشنایی بصر! چشم از تو دارم یک نظر
بی آنکه یابد زان خبر، آن غمزه غماز را
هوش مصنوعی: ای روشنی چشمان من! من از تو یک نگاه می‌خواهم، بدون آنکه کسی از این موضوع باخبر شود، به جز آن نگاه کنایه‌آمیز.
با ما کمند زلف تو، ز اندازه، بیرون می‌برد
تابی نخواهی دادن آن، زلف کمند انداز را
هوش مصنوعی: زلف تو مانند کمند است و ما را به دور خود می‌پیچد، به گونه‌ای که تحملش از اندازه فراتر می‌رود. این زلف نمی‌تواند به کسی آرامش بدهد، چون به راحتی ما را درگیر خود می‌کند.
ناز و حفاظ دوستان، حیف آیدم، بر دشمنان
ایشان چه می‌دانند قدر این نعمت و این ناز را
هوش مصنوعی: لطافت و محبت دوستان، برای من ارزشمند است؛ اما دشمنان آنان چه می‌دانند که این نعمت و زیبایی چقدر با ارزش و گرانبهاست.
پروانه پیش یار خود، میرد خود و خوش می‌کند
هل تا بمیرد در قدم، پروانه جانباز را
هوش مصنوعی: پروانه با عشق و شوق به سوی معشوق می‌رود و از خود بی‌خبر می‌شود. او حاضری را در پی عشق خود بر می‌گزیند، حتی اگر به بهای جانش تمام شود. پروانه با این دیوانگی، از جان خود می‌گذرد تا به یار نزدیک‌تر شود.
ترک هوای خود بگو، سلمان رضای او بجو
نتوان به گنجشکی رها، کردن چنین شهباز را
هوش مصنوعی: به خودت بگو که از خواسته‌های شخصی‌ات دور شو و به دنبال رضایت خداوند باش، چرا که نمی‌توان از یک گنجشک انتظار داشت که پرواز یک شاهباز را داشته باشد.

حاشیه ها

1395/02/06 15:05
غفار

در آغاز بیت پنجم به نطر می رسه "ای روشنی بخش بصر" صحیح تره.

1396/11/21 14:01
رهام

بیت پنجم روشنایی بصر صحیح میباشد.

1398/09/18 14:12

در صورتیکه بگوئیم ای روشنی بخش بصر---طرف خطاب ما خدا میشود که این معنی در مصرع بعد پشتیبانی نمی شود

1398/10/30 10:12
فاطمه

معنی کامل این شعر تو سایت هست؟؟