گنجور

غزل شمارهٔ ۴۳

تا بر نخیزی، از سر دنیا و هر چه هست
با یار خویشتن، نتوانی دمی، نشست
امشب، چه فتنه بود که انگیخت چشم او
کاهل صلاح و گوشه نشینان شدند مست
عاشق ندید، در حرم دل، جمال یار
بر غیر یار، تا در اندیشه، در نبست
صوفی به رقص، بر سر کوی، بکوفت پای
عارف ز ذوق، بر همه عالم فشاند دست
ساقی قدح به مردم هشیار ده، که من
دارم، هنوز، نشوه‌ای از ساغر الست
این مطربان راهزن، امشب ز صوفیان
خواهند برد، خرقه و دستار و هر چه هست
من جان کجا برم، ز کمندش که باد صبح
جانها بداد، تا ز سر زلف او بجست
صیدی، که در کمند تو، روزی اسیر شد
ز اندیشه خلاص همه عمر، باز رست
اصنام اگر به روی تو، ماننده‌اند نیست
فرقی میان مذهب اسلام و بت پرست
خواهی که سربلند شوی، از هوای او
سلمان چو خاک در قدم یار گرد پست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا بر نخیزی، از سر دنیا و هر چه هست
با یار خویشتن، نتوانی دمی، نشست
هوش مصنوعی: تا وقتی که از دنیا و تمام امور آن برنخیزی، نخواهی توانست با دوست و همراه خود حتی به مدت کوتاهی آرام بگیری.
امشب، چه فتنه بود که انگیخت چشم او
کاهل صلاح و گوشه نشینان شدند مست
هوش مصنوعی: امشب چشمان او چه شور و هیجانی به پا کرد که کسانی که به کار خویش بی‌توجه بودند و دور از فعالیت، به حال خوشی درآمدند.
عاشق ندید، در حرم دل، جمال یار
بر غیر یار، تا در اندیشه، در نبست
هوش مصنوعی: عاشق نمی‌تواند زیبایی معشوق را در جایی غیر از معشوق خود ببیند. تا زمانی که در دل و فکرش عشق واقعی وجود نداشته باشد، نمی‌تواند به غیر از محبوبش چیزی بیندیشد.
صوفی به رقص، بر سر کوی، بکوفت پای
عارف ز ذوق، بر همه عالم فشاند دست
هوش مصنوعی: صوفی در حال رقصیدن است و با پاهایش بر زمین می‌کوبد، در حالی‌که عارف به شوق و ذوق، دستانش را به سمت همه عالم می‌گستراند.
ساقی قدح به مردم هشیار ده، که من
دارم، هنوز، نشوه‌ای از ساغر الست
هوش مصنوعی: ساقی، جامی به کسانی که هوشیارند بده، چون من هنوز از نشئهٔ بادهٔ نخستین، سرمست هستم.
این مطربان راهزن، امشب ز صوفیان
خواهند برد، خرقه و دستار و هر چه هست
هوش مصنوعی: امشب این موسیقی‌دانان دزد به سراغ صوفیان می‌آیند تا لباس‌ها و وسایلشان را بربایند.
من جان کجا برم، ز کمندش که باد صبح
جانها بداد، تا ز سر زلف او بجست
هوش مصنوعی: کجا می‌توانم بروم که از چنگال او رهایی یابم؟ نسیم صبح جان‌ها را به آنها هدیه می‌دهد، تا من هم از بهت زلف او فرار کنم.
صیدی، که در کمند تو، روزی اسیر شد
ز اندیشه خلاص همه عمر، باز رست
هوش مصنوعی: شخصی که روزی به دام تو افتاده و اسیر شد، تمام عمرش به فکر رهایی از آن بوده است.
اصنام اگر به روی تو، ماننده‌اند نیست
فرقی میان مذهب اسلام و بت پرست
هوش مصنوعی: اگر بت‌ها هم شبیه چهره‌ی تو باشند، تفاوتی بین دین اسلام و بت‌پرستی وجود ندارد.
خواهی که سربلند شوی، از هوای او
سلمان چو خاک در قدم یار گرد پست
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در زندگی موفق و سر بلند باشی، باید دل به محبوب بسپاری و خود را در خدمت او قرار دهی، حتی اگر این به معنای تواضع و فروتنی باشد.