گنجور

غزل شمارهٔ ۴۱

گر بدین شیوه کند، چشم تو مردم را مست
نتوان گفت، که در دور تو، هشیاری هست
خوردم از دست تو جامی، که جهان جرعه اوست
هرکه زین دست خورد می، برود زود از دست
دارم از بهر دوای غم دل، می، برکف
این دوایی است، که بی وصل تو دارم در دست
می‌زند، حلقه زلف تو در غارت جان
نتوان، با سر زلف تو، به جانی در بست
می، به هشیار ده ای ساقی مجلس، که مرا
نشئه‌ای هست هنوز، از می باقی الست
من که صد سلسله از دست غمت، می‌گسلم
یک سر مو نتوانم، ز دو زلف تو گسست
هر که پیوست به وصلت، ز همه باز برید
وانکه شد صید کمندت، ز همه قید برست
جان صوفی نشد، از دود کدورت، صافی
نا نشد در بن خمخانه، چو دردی بنشست
با سر زلف تو سودای من، امروزی نیست
ما نبودیم که این سلسله در هم پیوست
جست، سلمان ز جهان بهر میان تو کنار
راستی آنکه ازین ورطه، به یک موی بجست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر بدین شیوه کند، چشم تو مردم را مست
نتوان گفت، که در دور تو، هشیاری هست
هوش مصنوعی: اگر چشمان تو به این شیوه نگاه کنند، نمی‌توان گفت که مردم مست نشده‌اند، زیرا در اطراف تو هنوز هشیاری و آگاهی وجود دارد.
خوردم از دست تو جامی، که جهان جرعه اوست
هرکه زین دست خورد می، برود زود از دست
هوش مصنوعی: من از دستان تو جامی نوشیدم که تمام دنیا همچون یک جرعه از آن است. هر کس از این دست میخورد، بسیار زود از دست می‌رود.
دارم از بهر دوای غم دل، می، برکف
این دوایی است، که بی وصل تو دارم در دست
هوش مصنوعی: من برای درمان غم دل خود، نوشیدنی در دست دارم؛ این نوشیدنی همان دارویی است که بی‌نیاز از وصال تو به دست آورده‌ام.
می‌زند، حلقه زلف تو در غارت جان
نتوان، با سر زلف تو، به جانی در بست
هوش مصنوعی: موهای تو مانند حلقه‌ای است که جان مرا به غارت می‌برد، و من نمی‌توانم با زیبایی و جذابیت تو، جانم را به راحتی به دست کسی دیگر بسپارم.
می، به هشیار ده ای ساقی مجلس، که مرا
نشئه‌ای هست هنوز، از می باقی الست
هوش مصنوعی: ای ساقی، بگذار تا به من مشروب دهی، زیرا هنوز در من حال و هوای نشئگی از می باقی‌مانده از عالم الست وجود دارد.
من که صد سلسله از دست غمت، می‌گسلم
یک سر مو نتوانم، ز دو زلف تو گسست
هوش مصنوعی: من که از شدت غم تو به هزار رشته وابستگی‌ام را می‌شکنم، اما نمی‌توانم حتی یک تار مو از دو بافت زلف تو را جدا کنم.
هر که پیوست به وصلت، ز همه باز برید
وانکه شد صید کمندت، ز همه قید برست
هوش مصنوعی: هر کسی که به وصل تو بپیوندد، از تمام وابستگی‌ها و تعلقات خود کنار می‌کشد. و آن کسی که در دام عشق تو گرفتار شده باشد، از تمام محدودیت‌ها و قید و بندها آزاد می‌شود.
جان صوفی نشد، از دود کدورت، صافی
نا نشد در بن خمخانه، چو دردی بنشست
هوش مصنوعی: روح صوفی از غبار کدورت پاک نشد و در دل خمخانه، وقتی که درد نشسته است، هیچ چیز روشن و صاف نمی‌شود.
با سر زلف تو سودای من، امروزی نیست
ما نبودیم که این سلسله در هم پیوست
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساساتی عمیق و ارتباط عاطفی است. شاعر می‌گوید که افکار و اشتیاقات او نسبت به محبوبش محدود به زمان حال نیست و اشاره دارد که این حالتی که اکنون احساس می‌کند، ریشه در گذشته و تجربیات قبلی دارد. در واقع، او و محبوبش به نوعی در ارتباطات خود و در پیوندهایی که ایجاد کرده‌اند، سهیم هستند و این ارتباط از قبل وجود داشته است.
جست، سلمان ز جهان بهر میان تو کنار
راستی آنکه ازین ورطه، به یک موی بجست
هوش مصنوعی: سلمان برای پیدا کردن حق و حقیقت از دنیا خارج شد و به دنبال راستی و راستگویی رفت، آن هم در حالی که از این چالش بزرگ، به اندازه یک تار مو جان سالم به در برد.