گنجور

غزل شمارهٔ ۳۶

هرکه از خود خبری دارد، ازو بی‌خبر است
عشق جایی نبرد، پی که ز هستی اثر است
مرد هشیار منم، کم خبر از عالم نیست
وین کسی داند، کز عالم ما با خبر است
بر سر کوی محبت، نتوان پای نهاد
که در آن کوی، هر آنجا که نهی پای، سر است
جان درین منزل خونخوار، ندارد خطری
هر که او را غم جان است، به جان در خطر است
جان من، همنفس باد سحر خواهد بود
تا ز بویت نفسی در تن باد سحر است
مردم چشم من ار با تو نظر باخت، چه شد
عشق بازی، صفت مردم صاحب نظر است
خاک بادا سر من، گر سر افسر، دارم
تا به خاک کف پای تو سرم، تاجور است
آخر آن خار که بر رهگذرت نپسندم
بر دل من چه پسندی، که تو را رهگذرست؟
زاهدان! باز به قلاشی و رندی مکنید
عیب سلمان، که خود او را به جهان، این هنر است

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هرکه از خود خبری دارد، ازو بی‌خبر است
عشق جایی نبرد، پی که ز هستی اثر است
هوش مصنوعی: هر کسی که از خودش آگاهی دارد، در واقع از عشق بی‌خبر است. عشق در جایی نمی‌تواند پدید آید که هنوز آثار وجود انسان باقی مانده باشد.
مرد هشیار منم، کم خبر از عالم نیست
وین کسی داند، کز عالم ما با خبر است
هوش مصنوعی: من فرد هشیار و آگاه هستم و اطلاعات زیادی از دنیای اطراف دارم، اما تنها کسی که از دنیای ما خبر دارد، خودش می‌داند.
بر سر کوی محبت، نتوان پای نهاد
که در آن کوی، هر آنجا که نهی پای، سر است
هوش مصنوعی: در خیابان محبت، نمی‌توان به راحتی قدم گذاشت، زیرا در اینجا هر جایی که پا بگذاری، سر و سامان باید باشد.
جان درین منزل خونخوار، ندارد خطری
هر که او را غم جان است، به جان در خطر است
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که در این مکان خطرناک، هیچ کس دچار نگرانی نمی‌شود مگر کسی که به حال خود غمگین است. یعنی اگر کسی به مشکلات و خطرات موجود اهمیت ندهد و نگران نباشد، به خودی خود در معرض خطر نیست.
جان من، همنفس باد سحر خواهد بود
تا ز بویت نفسی در تن باد سحر است
هوش مصنوعی: عزیزم، تا زمانی که بوی تو در هوای صبح وجود دارد، روح و جان من با نسیم صبح همراه خواهد بود.
مردم چشم من ار با تو نظر باخت، چه شد
عشق بازی، صفت مردم صاحب نظر است
هوش مصنوعی: اگر مردم چشم من به تو توجهی نکنند، چه تفاوتی می‌کند؟ عشق و محبت امری است که فقط به افراد با دیدگاه و درک عمیق مربوط می‌شود.
خاک بادا سر من، گر سر افسر، دارم
تا به خاک کف پای تو سرم، تاجور است
هوش مصنوعی: اگر سرم برای افسران باشد، خاک بر سرم باد، چون من تا زمانی که سرم در کنار خاک پایت باشد، در این حالت، سربلند خواهم بود.
آخر آن خار که بر رهگذرت نپسندم
بر دل من چه پسندی، که تو را رهگذرست؟
هوش مصنوعی: آن چیزی که برای تو خوشایند نیست و در مسیرت می‌بینی، چگونه می‌تواند برای من عزیز و پسندیده باشد، در حالی که تو تنها یک رهگذر هستی؟
زاهدان! باز به قلاشی و رندی مکنید
عیب سلمان، که خود او را به جهان، این هنر است
هوش مصنوعی: ای زاهدان! دیگر دست از گناه و ریا بردارید و به نکوهش سلمان نپردازید، چرا که خود او با هنرش در دنیا شناخته شده است.

حاشیه ها

1388/08/10 22:11
mareshtani

mesraje dowome beide panjom(nafase dar tane)1
---
پاسخ: با تشکر، طبق پیشنهاد شما «نفسی» اضافه شد، هر چند به نظرم این مورد باید با نسخهٔ چاپی مقایسه شود و ممکن است کلمهٔ جاافتاده چیز دیگری باشد (اثری؟، ...).

1391/07/30 21:09
سایه

بیت چهارم ، مصرع دوم باید اینطور باشه : هر که او { را } غم جان است ...

1393/04/06 21:07
مهرنوش

بیت ششم مصرع اول: از--> ار
بیت هفتم مصرع دوم: تا جور--> تاجور

1398/09/19 16:12

بنظر من (اثری) بهتر در معنا می نشیند

1399/02/17 09:05
سام

مطابق با نسخه چاپی:
هرکه از خود خبری دارد از او بیخبر است
اشک جائی نبرد پی که ز هستی اثر است.
در بیت چهارم٫ ..جان در آن ...بجای جان در این .همچنین ...هر که او را غم جانست... صحیح است.
در بیت پنجم در مصراع اول :همنفس باد صبا / بجای همنفس باد سحر
در بیت ششم٫مردم چشم من ار /بجای مردم چشم من از
بیت آخر
زاهدان باز برندی و قلاشی مکنید
صحیح میباشد.