گنجور

غزل شمارهٔ ۲۴۹

در زلف خویش پیچ و ازو حال ما بپرس
حال شکستگان کمند بلا بپرس
وقتی که پرسشی کنی اصحاب درد را
ما را که کشته‌ای بجدایی، جدا بپرس
حال شکستگان همه فی الجمله باز جوی
چون من شکسته دل ترم اول مرا بپرس
خونم بریخت چشم تو گو از خدا بترس
آخر چه کرده‌ام ز برای خدا بپرس
خون میرود میان دل و چشم من بیا
بنشین میان چشم و دل ماجرا بپرس
خواهی که روشنت شود احوال درد ما
درگیر شمع را وز سر تا به پا بپرس
جانها به بوی وصل تو بر باد داده‌ایم
گر نیست باورت ز نسیم صبا بپرس
کردم سوال دل ز خرد گفت ما از و
بیگانه‌ایم این سخن از آشنا بپرس
تو پادشاه حسنی و سلمان گدای توست
ای پادشاه حسن ز حال گدا بپرس

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در زلف خویش پیچ و ازو حال ما بپرس
حال شکستگان کمند بلا بپرس
هوش مصنوعی: در موهای خودت دوره کن و حال ما را بپرس، حال آنهایی که به دام بلا افتاده‌اند را نیز بپرس.
وقتی که پرسشی کنی اصحاب درد را
ما را که کشته‌ای بجدایی، جدا بپرس
هوش مصنوعی: وقتی که سوالی از کسانی که دچار درد و رنج هستند می‌کنی، بهتر است که از ما که به خاطر جدایی دچار کشته شدن احساسات و درد شده‌ایم، جداگانه بپرسی.
حال شکستگان همه فی الجمله باز جوی
چون من شکسته دل ترم اول مرا بپرس
هوش مصنوعی: حال و روز همه افرادی که دل شکستگی دارند، شبیه به حال من است. اگر می‌خواهی از من بپرسی، باید بگویی که من چقدر دلم شکسته‌تر است.
خونم بریخت چشم تو گو از خدا بترس
آخر چه کرده‌ام ز برای خدا بپرس
هوش مصنوعی: چشم تو مثل چشمه‌ای است که خونم را جاری کرده و مرا آزار می‌دهد. از خدا بترس، چون نمی‌دانم چه کار بدی کرده‌ام که حالا این‌گونه در عذاب هستم. از خود خدا بپرس تا توضیح دهد که من چه گناهی مرتکب شده‌ام.
خون میرود میان دل و چشم من بیا
بنشین میان چشم و دل ماجرا بپرس
هوش مصنوعی: خون دل من در حال جاری شدن است، بیا و در میان دل و چشمانم بنشین و درباره این ماجرا از من بپرس.
خواهی که روشنت شود احوال درد ما
درگیر شمع را وز سر تا به پا بپرس
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از حال و هوای درد ما باخبر شوی، به نوری که از شمع می‌تابد نگاه کن و از سر تا پا درباره‌ام بپرس.
جانها به بوی وصل تو بر باد داده‌ایم
گر نیست باورت ز نسیم صبا بپرس
هوش مصنوعی: ما جان‌مان را به خاطر بوی وصل تو از دست داده‌ایم. اگر به وجود تو شک داری، از نسیم صبح بپرس که چه اندازه ما به یاد تو هستیم.
کردم سوال دل ز خرد گفت ما از و
بیگانه‌ایم این سخن از آشنا بپرس
هوش مصنوعی: از دل خود پرسیدم که چرا چنین حالتی دارد، دل گفت ما با عقل بیگانه‌ایم، بهتر است این موضوع را از کسی آشنا بپرسی.
تو پادشاه حسنی و سلمان گدای توست
ای پادشاه حسن ز حال گدا بپرس
هوش مصنوعی: تو بهترین و شایسته‌ترین هستی و سلمان هم عبوس و بی‌خبر از حال توست. ای پادشاه حسن، از حال این گدا بپرس و از او خبر بگیر.