گنجور

غزل شمارهٔ ۱۹۷

گاه در مصطبه دردی کش رندم خوانند
گاه در خانقهم صوفی صافی دانند
تو مرانم ز در خویش و رها کن صنما
تا به هر نام که خواهند مرا می‌خوانند
باد پایان سخن کی به صفای تو رسد؟
گرچه روز و شبشان اهل سخن می‌رانند
با غم عشق تو گودین برو و عقل ممان
عقل و دین هر دو به عشق تو کجا می‌مانند
تو ز ما فارغی و حلقه به گوشان درت
گوش امید به در، منتظر فرمانند
پای آن نیست کسی را که به کوی تو رسد
بر سر کوی تو این طایفه بی پایانند
نیست در دیده عشاق ز خون جای دلی
جای آن است که بر چشم خودت بنشانند
جان و دل گوی سر زلف تو گشتند و چه گوی
گوی‌هایی که دوان در عقب چوگانند
با همه بیدلیم در صف عشقت کس نیست
مرد سلمان ز کسانی که درین میدانند

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گاه در مصطبه دردی کش رندم خوانند
گاه در خانقهم صوفی صافی دانند
هوش مصنوعی: گاه به خاطر درد و غم‌هایم مرا رند می‌دانند و گاه در خانقاه به من به عنوان یک صوفی پاک و بی‌آلایش نگاه می‌کنند.
تو مرانم ز در خویش و رها کن صنما
تا به هر نام که خواهند مرا می‌خوانند
هوش مصنوعی: ای معشوق، مرا از آشیانه‌ات دور نکن و آزاد بگذار تا به هر اسمی که می‌خواهند، مرا صدا بزنند.
باد پایان سخن کی به صفای تو رسد؟
گرچه روز و شبشان اهل سخن می‌رانند
هوش مصنوعی: باد در انتهای گفتگو چه زمانی به خلوص و صفای تو می‌رسد؟ با وجودی که روز و شب افراد زیادی در حال گفتگو و سخن گفتن هستند.
با غم عشق تو گودین برو و عقل ممان
عقل و دین هر دو به عشق تو کجا می‌مانند
هوش مصنوعی: با دلشکستگی عشق تو، عقل و دین را رها کن، چرا که عقل و دین در برابر عشق تو چه ارزشی دارند؟
تو ز ما فارغی و حلقه به گوشان درت
گوش امید به در، منتظر فرمانند
هوش مصنوعی: تو از ما بی‌خبر هستی، اما کسانی که خود را تابع تو می‌دانند، با امید به درِ تو نگاه می‌کنند و منتظر دستور تو هستند.
پای آن نیست کسی را که به کوی تو رسد
بر سر کوی تو این طایفه بی پایانند
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را یارای ورود به کوی تو نیست، اما گروهی فراوان در کنار کوی تو حضور دارند.
نیست در دیده عشاق ز خون جای دلی
جای آن است که بر چشم خودت بنشانند
هوش مصنوعی: در نگاه عاشقان، جایی برای درد و رنج وجود ندارد. بلکه عشق واقعی آن است که در دل خودت احساس کنی و آن را بر چشمانت بنشانید.
جان و دل گوی سر زلف تو گشتند و چه گوی
گوی‌هایی که دوان در عقب چوگانند
هوش مصنوعی: جان و دل به شوق زلف تو به شدت به تپش درآمدند و چه بگویم از حال آن گوی‌هایی که در پشت توپ چوگان به سرعت در حال دویدن هستند.
با همه بیدلیم در صف عشقت کس نیست
مرد سلمان ز کسانی که درین میدانند
هوش مصنوعی: با اینکه هوشیار و آگاه هستم، اما در صف عشق تو هیچ‌کس مثل من نیست. من مانند سلمان، از دیگران جدا شده‌ام و تنها کسی هستم که در این راه قرار دارد.

حاشیه ها

1388/08/15 00:11
mareshtani

mesraje awale beide akhir(marde salnman)1
---
پاسخ: «مرد ز سلمان» با «مرد سلمان» جایگزین شد. اما به نظرم «مرد» باید «mord» خوانده شود در آن مصرع.

1393/03/27 04:05
مهرنوش

مُرد درست نیست. معنی‌اش اینه که کسی مَرد میدان مقابله با سلمان نیست.

1393/03/27 04:05
مهرنوش

بیت چهارم لطفا : گودین--> گو دین

1393/03/27 04:05
مهرنوش

بیت 3 : باد پایان--> بادپایان ، یعنی جمعِ بادپا. و در نتیجه فکر می‌کنم که فعل باید جمع باشه: رسد--> رسند.

1398/10/22 13:12

بادپایان سخن کی به صفای تو رسند-----
مَردسلمان زکسانی که درین میدانند----
درست است