گنجور

غزل شمارهٔ ۱۸۱

تو را آنی است در خوبی که هرکس آن نمی‌داند
خطی گل بر ورق دارد که جز بلبل نمی‌خواند
به رخسار تو می‌گویند: می‌ماند گل سوری
بلی می‌ماندش چیزی و بسیاری نمی‌ماند
نمی‌یارد رخت دیدن که چون می‌بیندت چشمم
ز معنی می‌شود قاصر، به صورت باز می‌ماند
شب ما روشن است امشب، بده پروانه تا خادم
ندارد شمع را برپا، برد جاییش بنشاند
برافشان دست تا صوفی، بپایت سر دراندازد
درا دامن کشان تا دل، ز جان دامن برافشاند
بدورت قبله مستان چرا باید که باشد می؟
تو لب بگشای با ساقی بگو تا قبله گرداند
قرار ما اگر خواهی، تو با باد سحرگاهی
قراری کن که زنجیر سر زلفت نجنباند
امید وصلت، امروزم به فردا می‌دهد وعده
برینم وعده می‌خواهد که یک چندی بخواباند
به گردی از سر کوی تو جانی می‌دهد سلمان
متاعی بس گرانست این بدین قیمت که بستاند

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تو را آنی است در خوبی که هرکس آن نمی‌داند
خطی گل بر ورق دارد که جز بلبل نمی‌خواند
هوش مصنوعی: تو در زیبایی‌هایی هستی که هیچ کس به آن آگاهی ندارد، مانند خطوطی از گل که فقط بلبل می‌تواند بخواند و دیگران از آن باخبر نیستند.
به رخسار تو می‌گویند: می‌ماند گل سوری
بلی می‌ماندش چیزی و بسیاری نمی‌ماند
هوش مصنوعی: برخی معتقدند که زیبایی چهره‌ات مانند گل سوری همیشه باقی خواهد ماند، اما حقیقت این است که چیزهای زیادی از بین می‌رود و دوام نمی‌آورد.
نمی‌یارد رخت دیدن که چون می‌بیندت چشمم
ز معنی می‌شود قاصر، به صورت باز می‌ماند
هوش مصنوعی: چشمم نمی‌تواند تو را به خوبی ببیند، زیرا وقتی تو را می‌بیند، از درک معنایت ناتوان می‌شود و فقط با حیرت و تعجب به تو نگاه می‌کند.
شب ما روشن است امشب، بده پروانه تا خادم
ندارد شمع را برپا، برد جاییش بنشاند
هوش مصنوعی: امشب شب روشنی است، پروانه را بیاور تا شمع را روشن کند و جایی برای خود پیدا کند.
برافشان دست تا صوفی، بپایت سر دراندازد
درا دامن کشان تا دل، ز جان دامن برافشاند
هوش مصنوعی: دست خود را برافراز تا صوفی، و در پای تو سر به زمین بیاندازد. درآ در دامن خود تا دل را بنوازد، و از جان خود دامن را برافشانی.
بدورت قبله مستان چرا باید که باشد می؟
تو لب بگشای با ساقی بگو تا قبله گرداند
هوش مصنوعی: چرا باید دور از عشق و شادی به سر ببریم؟ لب‌هایت را باز کن و با ساقی سخن بگو تا ما را به سمت عشق و صفا راهنمایی کند.
قرار ما اگر خواهی، تو با باد سحرگاهی
قراری کن که زنجیر سر زلفت نجنباند
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی قرار ما باشد، با باد صبح زود عهد ببند که زنجیر موهای تو را حرکت ندهد.
امید وصلت، امروزم به فردا می‌دهد وعده
برینم وعده می‌خواهد که یک چندی بخواباند
هوش مصنوعی: امروز امید دیدار تو را به فردا می‌سپارم و می‌خواهم که این وعده، مدت کوتاهی مرا به خواب ببرد.
به گردی از سر کوی تو جانی می‌دهد سلمان
متاعی بس گرانست این بدین قیمت که بستاند
هوش مصنوعی: سلمان در کوچه‌های تو به خاطر عشقش جان می‌دهد، چرا که این احساس و ارتباط با تو برای او بسیار باارزش و بی‌قیمت است.

حاشیه ها

1388/08/14 23:11
mareshtani

mesraje dowome beide tschharo(barad barjaish benshanad)1
---
پاسخ: «برد جاییش بنشاند» به نظر بدون اشکال می‌رسد.

1399/12/02 05:03
کاظم ایاصوفی

مصراع اول بیت چهارم ما صحیح است نه ماه

1401/12/11 23:03
حافظ سعدی

لغت نامه دهخدا:

پروانه: * مجازاً، بمعنی نور چراغ وشمع. (از بهار عجم ) (از غیاث اللغات ).*فرمان پادشاهان . حکم نامه . حکم:
شمعی است چهره تو که هر شب ز نور خویش
پروانه ضیا به مه آسمان دهد.