گنجور

غزل شمارهٔ ۱۸۰

کسی که قصه درد مرا نمی‌داند
ز لوح چهره من یک به یک فرو خواند
حدیث شوق به طومار گر فرو خوانم
بجان دوست که طومار سر بپیچاند
بیا که مردم چشمم سرشک گلگون را
به جست و جوی تو هر سو چو آب می‌راند
نگویمت: به تو می‌ماند از عزیزی عمر
که عمر اگرچه عزیز است، هم نمی‌ماند
به آروزی خیال توام خوش آمد خواب
گر آب دیده من بر منش نشوراند
به آب دیده بگردانم از جفای تو دل
که آب دیده من سنگ را بگرداند
گرفت دیده من آب و دل در آن آتش
که گر خیال تو آید کجاش بنشاند

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کسی که قصه درد مرا نمی‌داند
ز لوح چهره من یک به یک فرو خواند
هوش مصنوعی: کسی که از رنج و درد من خبردار نیست، می‌تواند از آثار و حال و احوال من به آسانی پی ببرد.
حدیث شوق به طومار گر فرو خوانم
بجان دوست که طومار سر بپیچاند
هوش مصنوعی: اگر داستان عشق و شوق را بنویسم، به جان دوست قسم می‌خورم که آن طومار خود به خود پیچیده خواهد شد.
بیا که مردم چشمم سرشک گلگون را
به جست و جوی تو هر سو چو آب می‌راند
هوش مصنوعی: بیا و نگاهی به چشم‌های من بینداز که پر از اشک‌های سرخ و شوق دیدار توست و در پی تو هر جا که بروی، می‌دود.
نگویمت: به تو می‌ماند از عزیزی عمر
که عمر اگرچه عزیز است، هم نمی‌ماند
هوش مصنوعی: به من نگو که عمر عزیز تو به یاد من باقی می‌ماند، زیرا حتی اگر عمر عزیز باشد، باز هم نمی‌تواند ماندگار باشد.
به آروزی خیال توام خوش آمد خواب
گر آب دیده من بر منش نشوراند
هوش مصنوعی: در خواب به یاد تو خوشحال شدم، حتی اگر اشکی بر چشمانم بریزد.
به آب دیده بگردانم از جفای تو دل
که آب دیده من سنگ را بگرداند
هوش مصنوعی: من با اشک‌هایم دلم را از ظلم و بی‌مهری تو دور می‌کنم، زیرا اشک‌هایم قدرت آن را دارند که حتی سنگ را هم تغییر دهند.
گرفت دیده من آب و دل در آن آتش
که گر خیال تو آید کجاش بنشاند
هوش مصنوعی: چشمانم از اشک پر شده و دل من در آتش عشق می‌سوزد، چون اگر فکر تو به سراغم بیاید، نمی‌دانم کجا باید آرام بگیرم.