غزل شمارهٔ ۱۴۸
گل فردوس چه باشد که به روی تو رسد
یا نسیمش که به خاک سر کوی تو رسد
از خط سبز تو در آتشم ای آب حیات!
رشکم آید که خضر بر لب جوی تو رسد
ز آفتابم شده در تاب که در روی تو تافت
تاب خورشید چه باشد که به روی تو رسد؟
چشم بد دور ز روی تو و خود چشم بدان
حیف باشد که بدان روی نکوی تو رسد
کار شد بر دل من تنگ و بلی تنگ بود
کار هرگه که به بخت من و خوی تو رسد
نرسد هر سر شوریده به پای چو تویی
گر به پای تو رسد هم سر موی تو رسد
من به بوی توام ای دوست هواخواه بهار
کز نسیمش به دماغم همه بوی تو رسد
ساقی از درد سبو در تن من جانی کن!
جان چه باشد که به دردی سبوی تو رسد
منع می خوردن سلمان نکنی ای صوفی!
اگر این شربت صافی به گلوی تو رسد
غزل شمارهٔ ۱۴۷: آخر این درد دل من به دوایی برسدغزل شمارهٔ ۱۴۹: جانم رسید از غم به جان، گویی به جانان کی رسد؟
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ساوهسرا
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گل فردوس چه باشد که به روی تو رسد
یا نسیمش که به خاک سر کوی تو رسد
هوش مصنوعی: گل بهشتی چه ارزشی دارد اگر به روی تو نرسد، یا نسیمی که به خاک کوچهات میوزد.
از خط سبز تو در آتشم ای آب حیات!
رشکم آید که خضر بر لب جوی تو رسد
هوش مصنوعی: از زیبایی و طراوت تو در دل آتش اشتیاق هستم، ای آب زندگی! غیرت میآید که خضر، آن شخص حکیم، بر کنارهٔ جوی تو برسد.
ز آفتابم شده در تاب که در روی تو تافت
تاب خورشید چه باشد که به روی تو رسد؟
هوش مصنوعی: من از تابش آفتاب درخشان شدهام و میگویم که نور خورشید در مقابل زیبایی تو چه ارزشی دارد و چگونه میتواند با نور تو مقایسه شود؟
چشم بد دور ز روی تو و خود چشم بدان
حیف باشد که بدان روی نکوی تو رسد
هوش مصنوعی: از دیدن چهره نیکوی تو، حسد و بدی دور باشد و خودم هم نمیخواهم که آن چشم بد به چهره زیبا و پاک تو برسد.
کار شد بر دل من تنگ و بلی تنگ بود
کار هرگه که به بخت من و خوی تو رسد
هوش مصنوعی: دل من در فشار و تنگی است و هر بار که به آرزو هایم و ارتباط تو برسم، وضعیت بدتری پیدا میکند.
نرسد هر سر شوریده به پای چو تویی
گر به پای تو رسد هم سر موی تو رسد
هوش مصنوعی: هر کسی که دیوانه و عاشق است، نمیتواند به جایگاه تو برسد. حتی اگر به تو نزدیک شود، فقط میتواند به موهایت دست پیدا کند و به خودت نرسد.
من به بوی توام ای دوست هواخواه بهار
کز نسیمش به دماغم همه بوی تو رسد
هوش مصنوعی: من با عطر تو گویی که عاشق بهار هستم، چون نسیم بهاری به مشامم میرسد و همهجا بوی تو را حس میکنم.
ساقی از درد سبو در تن من جانی کن!
جان چه باشد که به دردی سبوی تو رسد
هوش مصنوعی: ای ساقی، از شکوه سبوی دردناک، روحی در من بدم کن! ولی جان چه ارزشی دارد که بتواند به اندوهی که سبوی تو دارد، برسد؟
منع می خوردن سلمان نکنی ای صوفی!
اگر این شربت صافی به گلوی تو رسد
هوش مصنوعی: سلمان را از نوشیدن منع نکن، ای عارف! اگر این نوشیدنی زلال به گلویت برسد، خودت هم میفهمی چه لذتی دارد.