گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۷

آخر این درد دل من به دوایی برسد
عاقبت ناله شبگیر بجایی برسد
آخر این سینه دلگیر غم آباد مرا
روزی از روزنه غیب صفایی برسد
بر درت شب همه شب یاوه در آنم چو جرس
تا بگوشم مگر آواز درآیی برسد
بجز از عمر چه شاید که نثار تو کنم؟
که به عمری چو تو شاهی به گدایی برسد
پای را باز مگیر از سرم ای دوست که دست
گر به هیچم نرسد، خود به دعایی برسد
عمر بر باد هوا داده‌ام و می‌ترسم
که به گلزار تو آسیب هوایی برسد
سر پابوس تو دارم من و هیهات کجا
به چنان پایه، چنین بی‌سر و پایی برسد؟
رویم از دیده به خون تر شد و می‌دانستم
که به روی من ازین دیده بلایی برسد
با جفا خو کن و با درد بساز ای سلمان!
کین نه دردی است که هرگز به دوایی برسد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آخر این درد دل من به دوایی برسد
عاقبت ناله شبگیر بجایی برسد
هوش مصنوعی: در نهایت امید دارم که درد و دل‌هایم به درمانی برسد و در نهایت، فریادهای شبانه‌ام به نتیجه‌ای مطلوب برسد.
آخر این سینه دلگیر غم آباد مرا
روزی از روزنه غیب صفایی برسد
هوش مصنوعی: در نهایت، این دل غمگین و خسته من، روزی از راهی نامعلوم، روشنایی و خوشحالی را به من خواهد رساند.
بر درت شب همه شب یاوه در آنم چو جرس
تا بگوشم مگر آواز درآیی برسد
هوش مصنوعی: من هر شب بر در خانه‌ات نشسته‌ام و حرف‌های بیهوده می‌زنم، مثل زنگی که صدا می‌دهد، تا شاید صدای تو به گوشم برسد.
بجز از عمر چه شاید که نثار تو کنم؟
که به عمری چو تو شاهی به گدایی برسد
هوش مصنوعی: جز عمرم چیز دیگری ندارم که به پای تو بریزم. زیرا کسی که عمرش به اندازه‌ی تو ارزشمند باشد، چگونه ممکن است به حالتی مانند گدایی برسد؟
پای را باز مگیر از سرم ای دوست که دست
گر به هیچم نرسد، خود به دعایی برسد
هوش مصنوعی: ای دوست، پای خود را از سرم کوتاه نکن، زیرا اگر دستم به تو نرسد، خودم با دعا به تو می‌رسم.
عمر بر باد هوا داده‌ام و می‌ترسم
که به گلزار تو آسیب هوایی برسد
هوش مصنوعی: زندگی‌ام را بیهوده و بی‌هدف گذرانده‌ام و نگرانم که در این مسیر، خوشبختی و زیبایی تو آسیب ببیند.
سر پابوس تو دارم من و هیهات کجا
به چنان پایه، چنین بی‌سر و پایی برسد؟
هوش مصنوعی: من تمام وجودم را در خدمت تو قرار داده‌ام، اما افسوس که هیچ‌گاه به چنین مقام و منزلتی نخواهم رسید.
رویم از دیده به خون تر شد و می‌دانستم
که به روی من ازین دیده بلایی برسد
هوش مصنوعی: صورت من از شدت غم و اندوه به خون شسته شد و می‌دانستم که از این دیده به من آسیبی خواهد رسید.
با جفا خو کن و با درد بساز ای سلمان!
کین نه دردی است که هرگز به دوایی برسد
هوش مصنوعی: ای سلمان! با سختی‌ها و دردها کنار بیا و به آن‌ها عادت کن، زیرا این درد، دردی نیست که روزی درمان شود.

حاشیه ها

1395/06/22 11:08
نامدار پورخیری

بجز از عمر ، چه شاید که نثار تو کنم؟
که به عمری ، چو تو شاهی به گدایی برسد
تا آتش عشقی به جانت تیفتد و خاکستر هستیت بر باد ندهد دریافت و فهم این غزل ناشدنیست .
با تار استادحسین علیزاده ، که زخمه بر تار دلت می زند و آواز «رها» این غزل را بنوشیدتا شراب عشق به جانتان ریزد و سرمستتان کند.

1396/11/08 13:02
کسرا

بسیار زیباست