گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳۲

کیست که قصهٔ مرا پیش نگار من برد؟
باد به گوش او مگر ناله زار من برد
نامه نوشته‌ام بسی نیست کبوتری چرا؟
کو بر من بیاید و نامه به یار من برد
بار دل و بلای جان، من به کدام تن کشم؟
لاشه ناتوان از آن نیست که بار من برد
کار زدست شد کسی چاره من نمی‌برد
هم نظر عنایتش چاره کار من برد

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کیست که قصهٔ مرا پیش نگار من برد؟
باد به گوش او مگر ناله زار من برد
هوش مصنوعی: کیست که داستان من را به معشوقم برساند؟ شاید تنها باد، صدای اندوه من را به او برساند.
نامه نوشته‌ام بسی نیست کبوتری چرا؟
کو بر من بیاید و نامه به یار من برد
هوش مصنوعی: من نامه‌ای نوشته‌ام، اما چرا کبوتری نیست که آن را بردارد و به محبوب من برساند؟
بار دل و بلای جان، من به کدام تن کشم؟
لاشه ناتوان از آن نیست که بار من برد
هوش مصنوعی: بار سنگین دل و رنج جان بر دوش کدام بدن آویزان کنم؟ این جسد ضعیف و ناتوان توان تحمل بار من را ندارد.
کار زدست شد کسی چاره من نمی‌برد
هم نظر عنایتش چاره کار من برد
هوش مصنوعی: کسی در شرایطی نابسامان قرار دارد و نمی‌تواند برای حل مشکلاتش کاری انجام دهد، ولی به لطف نگاه مهربان و عنایت یک فرد دیگر، در نهایت همه چیز به خوبی پیش می‌رود.

حاشیه ها

1388/08/14 01:11
mareshtani

mesraje dowome beide dowom tas heh shawad
---
پاسخ: فعلاً «کو بر من رود نامه به یار من برد» را با پیشنهاد حدسی «کو بر من بیاید و نامه به یار من برد» جایگزین کردیم تا صحیحش را دوستان به ما اعلام کنند.

1398/09/21 19:12

لاشه ناتوان از انست که بار من برد---درست است

1399/02/17 07:05
سام

خیلی نا امید شدم که پس از بیش از ده سال از درج حاشیه اول نه گنجور و نه کسی از دوستان ،این غزل بسیار زیبای سلمان را بازیابی کند
و این تمام غزل:
کیست که قصهٔ مرا پیش نگار من برد
باد مگر بگوش او ناله زار من برد
نامه نوشته ام بسی نیست کبوتری مرا
کو بر یار من رود٫ نامه بیار من برد
بار دل و بلای جان من بکدام تن کشم
لاشهٔ ناتوان از آن نیست که بار من برد
کار ز دست شد کسی نیست که چاره ام کند
هم نظر عنایتی چاره کار من برد
نرگس مست او مرا تاب خمار می دهد
ساقی جرعهٔ لبش کو که خمار من برد
من بحیات خویشتن ره نبرم بسوی او
بعد حیات من مگر باد غبار من برد
سکهٔ وصل آن صنم نیست درست جز به زر
ترسم از آنکه بی زری قدر عیار من برد.
..برگرفته از دیوان سلمان،با مقدمه دکتر تقی تفضّلی و اهتمام منصور مشفق،انتشارات صفی علیشاه.
حیف این غزل زیبا که در گنجور نبود.