گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳

نور چشمی و به مردم، نظری نیست تو را
آفتابی و به خاکم، گذری نیست، تو را
مردم از ناله زارم، همه با درد و ضرند
«لله الحمد» کزین درد سری نیست، تو را
صبح پیریم، اثر کرد و شبم، روز نشد
ای شب تیره مگر خود سحری نیست تو را؟
کار با عشق فتاد، از سرم ای عقل برو
چه دهی وسوسه، دیدم هنری نیست تورا
همه خون می‌خورم و زآنچه توان خورد، مگر
غیر خون بر سر خوان، ماحضری نیست تو را؟
ناله در سنگ اثر می‌کند، اما چه کنم
چون از این در دل سنگین اثری نیست تو را
طایرا در قفس بی‌دری افتادی اگر
راه یابی چه کنم؟ بال و پری نیست تو را
راه بیرون شو اگر می‌طلبی رو بدرش
که به غیر از در او، هیچ دری نیست تو را
ای فرود آمده عشقت، به سواد دل من!
از سواد دل سلمان، سفری نیست تو را

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نور چشمی و به مردم، نظری نیست تو را
آفتابی و به خاکم، گذری نیست، تو را
هوش مصنوعی: تو برای مردم هیچ ارزشی قائل نیستی، در حالی که من به تو وابسته‌ام و برایم خیلی مهمی، اما تو حتی نگاهی به من نمی‌کنی.
مردم از ناله زارم، همه با درد و ضرند
«لله الحمد» کزین درد سری نیست، تو را
هوش مصنوعی: مردم از غم و ناله‌ام خبر دارند و همه در حال رنج و مشکلات هستند، اما من شاکر خداوند هستم که این درد و رنج تو را از من دور کرده است.
صبح پیریم، اثر کرد و شبم، روز نشد
ای شب تیره مگر خود سحری نیست تو را؟
هوش مصنوعی: صبح پیری به سراغم آمده و شب گذراندم، اما روز به من نرسیده است. ای شب تار، آیا تو سحرگاهی برای من نخواهی شد؟
کار با عشق فتاد، از سرم ای عقل برو
چه دهی وسوسه، دیدم هنری نیست تورا
هوش مصنوعی: وقتی که عاشقانه مشغول کاری هستم، ای عقل از سرم دور شو. چه چیزی را در دل من وسوسه می‌کنی؟ من دیگر هنری از تو نمی‌بینم.
همه خون می‌خورم و زآنچه توان خورد، مگر
غیر خون بر سر خوان، ماحضری نیست تو را؟
هوش مصنوعی: من هر نوع رنج و سختی را تحمل می‌کنم و از هر چیزی که ممکن است به من آسیب برساند، استفاده می‌کنم؛ اما آیا در این حال، جز خود درد و رنج، کسی دیگر در کنار من نیست؟
ناله در سنگ اثر می‌کند، اما چه کنم
چون از این در دل سنگین اثری نیست تو را
هوش مصنوعی: ناله در دل سنگ تاثیر می‌گذارد، اما افسوس که دل سنگین من هیچ اثری از تو ندارد.
طایرا در قفس بی‌دری افتادی اگر
راه یابی چه کنم؟ بال و پری نیست تو را
هوش مصنوعی: اگر مرغی در قفس بیفتی و راهی برای بیرون رفتن پیدا کنی، چه فایده دارد؟ تو بال و پر پرواز نداری تا پرواز کنی.
راه بیرون شو اگر می‌طلبی رو بدرش
که به غیر از در او، هیچ دری نیست تو را
هوش مصنوعی: اگر به دنبال راهی برای هدایت به سوی روشنایی و حقیقت هستی، باید از در او خارج شوی، زیرا جز این در، هیچ راه دیگری برای تو وجود ندارد.
ای فرود آمده عشقت، به سواد دل من!
از سواد دل سلمان، سفری نیست تو را
هوش مصنوعی: ای عشق که به دل من فرود آمده‌ای! از دل سلمان (که سمبل عاشق‌پیشه‌گی است)، سفر و مکانی برای تو وجود ندارد.

حاشیه ها

ظاهراً مصرع نخست بیت هفتم ایراد دارد، شاید «طایرا» درست باشد.

1398/07/26 10:09
مهیار مهدی زاده بارفروش

ظاهراً این بیت از سلمان مربوط به این غزل جا افتاده است
عالم از قصه من پر شد و آنگه تو چنان
مست حسنی که ز عالم خبری نیست تو را