گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۹

هر آن حدیث که از عشق می‌کنند، روایت
خلاصه سخن است آن و مابقی است، حکایت
جهان عشق ندانم چه عالمی است، که آنجا
نه مهر راست زوال و نه شوق راست، نهایت
بیا بیا که همه چیز راست، حدی و ما را
ز حد گذشت فراق و رسید شوق، به غایت
برفت کار ز دست و رسید عمر، به پایان
بیا و مرحمتی کن، که هست وقت رعایت
ولایت دل و چشمم سیاه شد، قدمی نه
درین سواد ز مردم، بپرس حال ولایت
توام ز چشم فکندی و من فتاده چشمم
ز چشم خود گله دارم، ندارم از تو شکایت
به رنگ روی همی دانم، آب چشم و برآنم
که رنگ و روی تو در آب دیده، کرد سرایت
بداد جان و بجان در نیافت، وصل تو سلمان
که این معامله، موقوف دولت است و هدایت
تو پادشاهی و ما را که بنده‌ایم و رعیت
ز حضرتت نظر همت است و چشم عنایت

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر آن حدیث که از عشق می‌کنند، روایت
خلاصه سخن است آن و مابقی است، حکایت
هوش مصنوعی: هر سخنی که در مورد عشق گفته می‌شود، خلاصه‌ای از اصل موضوع است و بقیه‌ی آن تنها داستان‌هایی فرعی است.
جهان عشق ندانم چه عالمی است، که آنجا
نه مهر راست زوال و نه شوق راست، نهایت
هوش مصنوعی: جهان عشق برای من جای عجیبی است، جایی که نه محبت واقعی به پایان می‌رسد و نه آرزوها و خواسته‌های حقیقی.
بیا بیا که همه چیز راست، حدی و ما را
ز حد گذشت فراق و رسید شوق، به غایت
هوش مصنوعی: بیا، بیا که همه چیز به جایی رسیده است، مرزها شکسته و ما از دوری فراتر رفته‌ایم و به اوج شوق دست یافته‌ایم.
برفت کار ز دست و رسید عمر، به پایان
بیا و مرحمتی کن، که هست وقت رعایت
هوش مصنوعی: زمان از دست رفت و عمر به انتها نزدیک شد، بیایید و لطفی کنید چون اکنون وقت مراقبت و رسیدگی است.
ولایت دل و چشمم سیاه شد، قدمی نه
درین سواد ز مردم، بپرس حال ولایت
هوش مصنوعی: دل و چشم من در غم و اندوه گرفتار شده‌اند، در این دنیای تیره و تار از مردم بپرسید که حال و وضعیت این غم چگونه است.
توام ز چشم فکندی و من فتاده چشمم
ز چشم خود گله دارم، ندارم از تو شکایت
هوش مصنوعی: تو به من نگاهی انداختی و من به خاطر آن نگاه، چشمم افتاد. از خودم دلخورم، اما از تو شکایتی ندارم.
به رنگ روی همی دانم، آب چشم و برآنم
که رنگ و روی تو در آب دیده، کرد سرایت
هوش مصنوعی: از رنگ چهره‌ات می‌دانم، آب چشمم را در این فکر دارم که رنگ و چهره تو در آب چشمم نمایان شده است.
بداد جان و بجان در نیافت، وصل تو سلمان
که این معامله، موقوف دولت است و هدایت
هوش مصنوعی: جان خود را فدای تو کردم، اما به وصال تو دست نیافتم، ای سلمان. این معامله به لطف و هدایت خداوند وابسته است و بسته به مشیت اوست.
تو پادشاهی و ما را که بنده‌ایم و رعیت
ز حضرتت نظر همت است و چشم عنایت
هوش مصنوعی: تو پادشاهی و ما بندگانت هستیم. از لطف و توجه توست که به ما نظر می‌کنی و به ما نگاه می‌کنی.

حاشیه ها

1393/05/05 14:08
مهرنوش

بیت هفت مصرع اول: همی دانم--> همی رانم