گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۷

سر، در رهش، نهادم و کاری به سر، نرفت
با او به هیچ حیله مرا دست، در نرفت
پایم ز دست رفت و نیامد رهم، به سر
در راه او برفت سرم، پا اگر نرفت
بیچاره را چو در طلبش، پای، سست گشت
برخاست تا به سر، برود هم به سر نرفت
مسکین دلم، به کوی تو رفت و مقیم شد
دیگر از آن مقام به جایی دگر نرفت
گفتم منش، که از سر آن زلف، در گذر
ز آنجا که بود یک سر مو، پیشتر نرفت
دل تا درآورد، ز درش، با وصال دوست
از هر دری، درآمد و کاری بدر نرفت
پروردمت به خون جگر، سالها چو مشک
وانگه چه خون که از تو مرا در جگر نرفت
از آنچه رفت بر سر ما، از هوای دوست
بر شمع، شمه‌ای ز هوای سحر، نرفت
نگرفت در تو قصه سلمان و شب نبود
کاتش ز سوز او به سر شمع، در نرفت

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سر، در رهش، نهادم و کاری به سر، نرفت
با او به هیچ حیله مرا دست، در نرفت
هوش مصنوعی: من همه چیزم را به خاطر او فدای راهش کردم، اما هیچ چیزی به نتیجه نرسید. با او هر تلاشی کردم، به جایی نرسید.
پایم ز دست رفت و نیامد رهم، به سر
در راه او برفت سرم، پا اگر نرفت
هوش مصنوعی: هرچند که پایم از حرکت بازمانده و نمی‌توانم راه بروم، اما در دل و فکر و با تمام وجودم به عشق او ادامه می‌دهم و سرم همچنان در راه اوست. اگرچه پاهایم نرفته‌اند، اما قلبم هنوز در جستجوی اوست.
بیچاره را چو در طلبش، پای، سست گشت
برخاست تا به سر، برود هم به سر نرفت
هوش مصنوعی: بیچاره، وقتی که در تلاش برای رسیدن به مقصودش ناامید و ضعیف شد، تصمیم گرفت که به سمت هدفش برود، اما نتوانست به آنجا برسد.
مسکین دلم، به کوی تو رفت و مقیم شد
دیگر از آن مقام به جایی دگر نرفت
هوش مصنوعی: دل بی‌چاره‌ام به کوی تو رفت و آنجا جا گرفت، دیگر هیچ وقت از آنجا به مکان دیگری نرفت.
گفتم منش، که از سر آن زلف، در گذر
ز آنجا که بود یک سر مو، پیشتر نرفت
هوش مصنوعی: من به او گفتم که از کنار آن زلف عبور کن، اما او نتوانست بیشتر از یک تار مو جلو برود.
دل تا درآورد، ز درش، با وصال دوست
از هر دری، درآمد و کاری بدر نرفت
هوش مصنوعی: دل وقتی به وصال دوست رسید، از هر راهی که ممکن بود وارد شد و کاری انجام نداد که بی‌ نتیجه بماند.
پروردمت به خون جگر، سالها چو مشک
وانگه چه خون که از تو مرا در جگر نرفت
هوش مصنوعی: سال‌ها به خاطر تو با زحمت و رنج فراوان بزرگ شدم، اما چه فایده که هیچ نشانه‌ای از این زحمت‌ها در دل من نمانده است.
از آنچه رفت بر سر ما، از هوای دوست
بر شمع، شمه‌ای ز هوای سحر، نرفت
هوش مصنوعی: از آنچه بر ما گذشته و از عشق دوست، مانند شعله‌ای که شمع را گرم می‌کند، هرگز اثری از هوای صبح و تازگی عشق نرفته است.
نگرفت در تو قصه سلمان و شب نبود
کاتش ز سوز او به سر شمع، در نرفت
هوش مصنوعی: در داستان سلمان و شب، شعله‌ای از عشق و اشتیاق وجود دارد که مانند شمعی در تاریکی می‌درخشد و از بین نمی‌رود. در اینجا اشاره شده که این عشق و سوز دل در تو وجود ندارد، زیرا داستان عاشقانه‌ای که باید در تاریکی رخ دهد، در تو نیامده است.

حاشیه ها

1388/08/13 20:11
mareshtani

m1 b5 behtar ast agar(ke as)naweshta shawad
m1 b8(santsche ke raft)2
---
پاسخ: با تشکر، در مورد اول مطابق پیشنهادتان عمل شد. در مورد دوم «از آنچه رفت» به نظرمان بهتر رسید.

1388/08/20 16:11
mareshtani

darmaurede beide hashtom namedanam tschera tschenin .harfeshoma kamelan dorost ast.
(maserat)