غزل شمارهٔ ۱۰۵
باز دل سودای آن زنجیر مو، از سر گرفت
آتشم بنشسته بود از شمع رویش، در گرفت
زهد خشک و دامن تر، آتش ما، مینشاند
عشقش این بار آتشی در زد، که خشک و تر، گرفت
موکب سلطان حسن او، عنان عشق، تافت
سوی دارالملک جان، و آن مملکت، یکسر گرفت
نیم شب سودای حسنش، بر در دل حلقه زد
حلقه دیوانگی زد، عقل و راه در گرفت
یوسف از بهر دل یعقوب، باز آمد به مصر
جان به استقبال شد، دل تنگش اندر بر گرفت
زلف او جای دل من بود، و آمد غیرتم
کو به جای این دل مسکین، دلی دیگر گرفت
گرچه خورشید جمالش، روی مهر، از من بتافت
ورچه روزی چند مهرش، سایه از من، بر گرفت
بی لبش، چون گل، پر از خون باد، کام ساغرم
گر لب من خنده زد، یا دست من، ساغر گرفت
تا نپنداری که سلمان، دامن از دلبر، فشاند
دامن از دل بر فشاند و دامن دلبر، گرفت
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ساوهسرا
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باز دل سودای آن زنجیر مو، از سر گرفت
آتشم بنشسته بود از شمع رویش، در گرفت
هوش مصنوعی: دل دوباره به یاد زنجیر موی محبوبش دچار شوق و شعف شده است. آتش عشقش که از آن چهره زیبا نشأت میگرفت، دوباره شعلهور شده و خاموشیاش پایان یافته است.
زهد خشک و دامن تر، آتش ما، مینشاند
عشقش این بار آتشی در زد، که خشک و تر، گرفت
هوش مصنوعی: زهد بیروح و پرهیزهایی که به ظاهر نشان میدهند، آتش درونی ما را خاموش نمیکنند. عشق آنچنان آتشی در وجود ما روشن کرده که هم آن زهد و هم آرامش را تحت تاثیر قرار داده و فراگیر شده است.
موکب سلطان حسن او، عنان عشق، تافت
سوی دارالملک جان، و آن مملکت، یکسر گرفت
هوش مصنوعی: در این بیت، به حضور و عظمت سلطان حسن اشاره شده است. او با جاذبه و قدرت عشق، توجه و دلها را به سمت سرزمین خود میکشاند و این سرزمین کاملاً تحت تأثیر او قرار میگیرد.
نیم شب سودای حسنش، بر در دل حلقه زد
حلقه دیوانگی زد، عقل و راه در گرفت
هوش مصنوعی: در نیمه شب، آرزوی زیبایی او در دل من ظاهر شد و دیوانگی بر من چیره گشت؛ به گونهای که عقل و راه درست از من دور شدند.
یوسف از بهر دل یعقوب، باز آمد به مصر
جان به استقبال شد، دل تنگش اندر بر گرفت
هوش مصنوعی: یوسف به خاطر عشق و محبت پدرش، یعقوب، دوباره به مصر برگشت. روح او با شوق و ذوق به استقبالش آمد و دل یعقوب که پر از دلتنگی بود، در آغوش او گرفت.
زلف او جای دل من بود، و آمد غیرتم
کو به جای این دل مسکین، دلی دیگر گرفت
هوش مصنوعی: زلف او محل و پناه دل من بود، اما کسی دیگر به جای این دل ضعیف و بیپروا، دل دیگری را به دست آورد.
گرچه خورشید جمالش، روی مهر، از من بتافت
ورچه روزی چند مهرش، سایه از من، بر گرفت
هوش مصنوعی: هرچند که زیبایی او مثل خورشید از من دور شد، اما بعد از چند روز سایهاش از زندگیام رخت بربست.
بی لبش، چون گل، پر از خون باد، کام ساغرم
گر لب من خنده زد، یا دست من، ساغر گرفت
هوش مصنوعی: بدون لبهایش، مانند گلی که پر از خون باشد، لذتی از ساغرم به من نمیرسد. اگر لبهای من بخندند یا دست من لیوان را بگیرد، آن زمان است که میتوانم طعم خوشی را بچشم.
تا نپنداری که سلمان، دامن از دلبر، فشاند
دامن از دل بر فشاند و دامن دلبر، گرفت
هوش مصنوعی: سلمان به دلبرش عشق ورزید و دامن دلبر را در آغوش گرفت.
حاشیه ها
1388/08/13 20:11
mareshtani
m2 b6(kobajaje in dele meskin)1
m2 b7(was tsche)2
---
پاسخ: در مورد اول مطابق پیشنهادتان عمل شد. در مورد دوم «ور چه» بع قرینهٔ مصرع اول صحیح به نظر میرسد.