گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۲

هر که با، عشق آشنا شد، زحمت جان، برنتافت
درد پر ورد محبت، بار درمان برنتافت
هر دماغی، کز هوای خاک کویش برد، بوی
از نسیم صبحدم، بوی گلستان برنتافت
پرتو دیدار جانان تافت بر جان، در ازل
دیده جان پرتو دیدار جانان، برنتافت
دل ز غوغای تو و غوغای مِی آمد به تنگ
بود ملکی مختصر حکم دو سلطان برنتافت
عاشق ثابت قدم، پروانه را دیدم که او
باخت جان در عشق و روی، از شمع تابان برنتافت
هر جفا و جور و بیدادی که بود از دست دوست
دل تحمل کرد، لیکن بار هجران برنتافت
می‌شوم خاک تو، بر من هر چه آید باک نیست
بر زمین چیزی نیاید، آسمان کان برنتافت
تا دل من حلقه زلف تو را در گوش کرد
هرچه فرمودی به مویی، سر ز فرمان برنتافت
قصه زلف تو می‌گفتم، رخت بر تاب شد
بود نازک دل، سخنهای پریشان برنتافت
برنمی‌تابد دلم برتافتن روی از حبیب
فی‌المثل گر دیگری برتافت، سلمان برنتافت

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر که با، عشق آشنا شد، زحمت جان، برنتافت
درد پر ورد محبت، بار درمان برنتافت
هوش مصنوعی: هر کسی که با عشق آشنا شود، سختی‌های روح را تحمل نمی‌کند و نمی‌تواند بار درد و رنج عشق را به دوش بکشد.
هر دماغی، کز هوای خاک کویش برد، بوی
از نسیم صبحدم، بوی گلستان برنتافت
هوش مصنوعی: هر کسی که از هوای خنک و مطبوع دیار تو بهره‌مند شود، بوی خوشی را که از نسیم صبح و از گلستان برمی‌خیزد، نمی‌تواند فراموش کند.
پرتو دیدار جانان تافت بر جان، در ازل
دیده جان پرتو دیدار جانان، برنتافت
هوش مصنوعی: نور چهره محبوب در آغاز خلقت بر جان من تابید، اما از آن زمان دیگر چشم جانم نتوانست به آن نور پاسخ دهد.
دل ز غوغای تو و غوغای مِی آمد به تنگ
بود ملکی مختصر حکم دو سلطان برنتافت
هوش مصنوعی: دل در میان هیاهوی تو و سر و صدای می، به شدت کلافه و خسته شده است. مثل یک ملک کوچک که نمی‌تواند زیر فرمان دو پادشاه زندگی کند.
عاشق ثابت قدم، پروانه را دیدم که او
باخت جان در عشق و روی، از شمع تابان برنتافت
هوش مصنوعی: عاشق واقعی را ملاقات کردم که مانند پروانه‌ای است که در عشق و زیبایی دچار ترس و واهمه نمی‌شود و حتی از نور شمع هم دوری نمی‌کند، هرچند ممکن است جان خود را در این راه از دست بدهد.
هر جفا و جور و بیدادی که بود از دست دوست
دل تحمل کرد، لیکن بار هجران برنتافت
هوش مصنوعی: هر نوع ناملایمتی و ظلم و ستمی که از دوست بر من رفته، توانستم به خاطر دل خود تحمل کنم، اما دوری و جدایی او را نتوانستم تحمل کنم.
می‌شوم خاک تو، بر من هر چه آید باک نیست
بر زمین چیزی نیاید، آسمان کان برنتافت
هوش مصنوعی: من تبدیل به خاک تو می‌شوم و از هر چیزی که برایم اتفاق بیفتد نگران نیستم. اگر چیزی از زمین بیفتد، آسمان آن را نمی‌پذیرد.
تا دل من حلقه زلف تو را در گوش کرد
هرچه فرمودی به مویی، سر ز فرمان برنتافت
هوش مصنوعی: وقتی دل من به زلف تو عادت کرد و به آن گوش سپرد، هر چیزی که گفتی را با یک تار مو قبول کردم و از فرمان تو سرپیچی نکردم.
قصه زلف تو می‌گفتم، رخت بر تاب شد
بود نازک دل، سخنهای پریشان برنتافت
هوش مصنوعی: در حال صحبت درباره‌ی زیبایی زلف تو بودم که ناگهان حالت عاطفی به خود گرفتی و به همین خاطر نتوانستی سخنان به هم ریخته‌ام را تحمل کنی.
برنمی‌تابد دلم برتافتن روی از حبیب
فی‌المثل گر دیگری برتافت، سلمان برنتافت
هوش مصنوعی: دلم نمی‌تواند تحمل کند که محبوبم از من روی برگرداند. حتی اگر شخص دیگری این کار را انجام دهد، من هرگز چنین چیزی را نخواهم پذیرفت.

حاشیه ها

1388/08/13 19:11
mareshtani

lotfan beide nohom waja dahom ra hasfkoned
---
پاسخ: با تشکر، بیت تکراری حذف شد.

1398/09/19 18:12

دل زغوغای تو و غوغای می، آمد به تنگ------درست است