گنجور

شمارهٔ ۹۲ - درمرثیه شیخ زاهد

دریغا که باغ بهار جوانی
فرو ریخت از تند باد خزانی
دریغ آن مه سرو بالا که او را
ز بالا فتاد این بلا ناگهانی
تو دانی چه افتاده‌ است ای زمانه
فتادست مصر کرم را میانی
عجب دارم از شاخ نازک که دارد
درین حال برگ گل بوستانی
درین ماتم ارچه زمین سبز پوشد
سزد گر کند جامه را آسمانی
تو را باید ای گل به صد پاره کردن
کنون گر گشایی لب شادمانی
چه افتاد گویی که گل برگ رعنا
بخون شست رخساره زعفرانی
دل لاله بین روی سرخش چه بینی
که هست از طبانچه رخش ارغوانی
بهارا روان کرده‌ای اشک باران
در آنی که پیراهن گل درانی
هزارا مبادت از این پس نوایی
اگر بعد از این بر چمن گل بخوانی
دران انجمن اشک مردم روا شد
که شاه جوان از سر مهربانی
همی گفت ای آفتاب نشاطم
فرو رفته در بامداد جوانی
انیس دل و خاطرم شیخ زاهد
که در خاطر آورد دل این گمانی
که از صد گلت غنچه ناشکفته
به باد فنایت دهد دهر فانی
به طفلی که دانست جان برادر
که جان برادر به آتش نشانی
به خون دل و دیده‌ات پروریدم
ندانستم این کز دلم خون چکانی
ز دست حریف اجل میر قاسم
مگر باز خورد این قدح دوستکانی
تو وقتی ز دل می‌زدودی غبارم
کنون زیر خاکی کجا می‌توانی
برادر ندارم کنون با که گویم
گرم باشد از دهر درد نهانی
الا این خرامان صنوبر چه بودت
که چون نارون بر چمن ناروانی
نه در بزم می دوستان می‌نوازی
نه در رزم بر دشمنان می‌دوانی
نه صوت نی از مطربان می‌نیوشی
نه جام می از ساقیان می‌ستایی
برانم که گرد حریفان نگردد
دگر رطل می با وجود گرانی
چه آوازه از نی شنیدست گویی
که چشم قدح می‌کند خون فشانی
کسی کین سخن بشنود گر بود سنگ
دلش خون شود چون دل لعل کانی
صبا دم بر افتاده در باغ رضوان
به دلشاد شه می‌برد زندگانی
که آرام جان تو زد شیخ زاهد
سراپرده بر جنت جاودانی
ندانم که چون در نینداخت خود را
ز بام فلک خسرو خاروانی
ندانم چرا مه که از خرمن خور
بگسترد بر شارع کهکشانی
ایا مادر شوخ بی شرم گیتی
چه بی شرمی است این و نامهربانی
یکی را که خواهی به دین زار کشتن
ز بهر چه زایی چرا پرورانی
در اهل جهان بلکه در خانه خود
عجب آتشی زد سپهر دخانی
ندانست گیتی کسی را امانی
تو از وی چه داری امید امانی
چو پروانه یکبارگی سوخت خلقی
بدین شمع جمع و چراغ معانی
دلا نیست گیتی سرای اقامت
که هست امر مانی و تو کاروانی
نمی بایدت رفتن آخر گرفتم
که بس دیرمانی درین ایر مانی
تو را که همای خرد هست در سر
منه دل به این خانه استخوانی
شها نیک دانی تو رسم جهان را
تو خود در جهان چیست کان راندانی
جهان بی‌ثبات است تا بوده‌ایم
چنین بود رسم بد این جهانی
دل یوسف عهد خون است گویی
ز نا دیدن ابن یامین ثانی
بماناد کیخسرو آنکش برادر
فرو آمد از قلعه خسروانی
خدایا تو آن نازنین جهان را
فرود آر در جنت جاودانی
بر آن آفتاب کرم بخش برجی
که آنجاش طوبی کند سایه بانی
روان باد ای چشمه خضر روشن
که دادی به اسکندری زندگانی
شهنشه اویس آفتاب سلاطین
سر افسر ملک نوشین روانی
فریدون ثانی که پاینده بادا
بدو ملک دارایی و اردوانی
الهی تو این پادشاه زمین را
نگه دار از آفات آخر زمانی
به اخلاص پیران و صدق جوانان
که این نوجوان را به پیری رسانی
اگر چه مصیبت عظیم است لیکن
چه تدبیر شاها تو جاوید مانی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دریغا که باغ بهار جوانی
فرو ریخت از تند باد خزانی
هوش مصنوعی: ای کاش که باغ و زیبایی‌های جوانی مانند گل‌ها و شادابی‌ها از شدت وزش باد سرد و بی‌روح پاییز رخت بربندد و از بین برود.
دریغ آن مه سرو بالا که او را
ز بالا فتاد این بلا ناگهانی
هوش مصنوعی: افسوس بر آن ماه زیبای بلندقد که ناگهان از بلندی به این وضعیت افتاده است.
تو دانی چه افتاده‌ است ای زمانه
فتادست مصر کرم را میانی
هوش مصنوعی: ای زمانه، تو از حال و اوضاع باخبر هستی؛ در میان کرم‌های شهر، مصیبت‌هایی رخ داده است.
عجب دارم از شاخ نازک که دارد
درین حال برگ گل بوستانی
هوش مصنوعی: من شگفت‌زده‌ام از این که چطور یک شاخه نازک در این وضعیت، هنوز هم برگ‌های گلی از باغ را دارد.
درین ماتم ارچه زمین سبز پوشد
سزد گر کند جامه را آسمانی
هوش مصنوعی: در این غم و اندوه، اگرچه زمین زیبا و سرسبز شده، حق این است که آسمان هم لباس آبی به خود بگیرد.
تو را باید ای گل به صد پاره کردن
کنون گر گشایی لب شادمانی
هوش مصنوعی: ای گل، باید تو را به هزار تکه کنیم، اکنون که لبخند شادی را باز می‌کنی.
چه افتاد گویی که گل برگ رعنا
بخون شست رخساره زعفرانی
هوش مصنوعی: گویی چه حادثه‌ای رخ داده که گل زیبای تازه‌برگ، چهره‌اش به رنگ زعفرانی شده است.
دل لاله بین روی سرخش چه بینی
که هست از طبانچه رخش ارغوانی
هوش مصنوعی: دل لاله به رنگ سرخ خود، نشان از عشق و احساس دارد. این رنگ زیبا، از توانایی و قدرتی که در زیر ظاهر لطیف نهفته است، حکایت می‌کند.
بهارا روان کرده‌ای اشک باران
در آنی که پیراهن گل درانی
هوش مصنوعی: بهار را با اشک‌های باران زنده کرده‌ای، در وقتی که تو پیراهنی از گل بر تن داری.
هزارا مبادت از این پس نوایی
اگر بعد از این بر چمن گل بخوانی
هوش مصنوعی: هرگز نخواهی کرد که بعد از این، آوازی سر دهی، اگر قصد داری بر روی چمن گل بخوانی.
دران انجمن اشک مردم روا شد
که شاه جوان از سر مهربانی
هوش مصنوعی: در آن جمع، اشک‌های مردم به خاطر مهربانی شاه جوان پذیرفته شد.
همی گفت ای آفتاب نشاطم
فرو رفته در بامداد جوانی
هوش مصنوعی: او می‌گوید که ای نور زندگانی من، حالا که صبح جوانی‌ام آمده، دیگر روشنایی‌ام کم رنگ شده است.
انیس دل و خاطرم شیخ زاهد
که در خاطر آورد دل این گمانی
هوش مصنوعی: دوست و companion دل و ذهن من، آن زاهدی است که در ذهنم این فکر را به وجود می‌آورد.
که از صد گلت غنچه ناشکفته
به باد فنایت دهد دهر فانی
هوش مصنوعی: از میان صد گل، جوانه‌ای که هنوز شکفته نشده، به دست روزگار فنا می‌سپارد.
به طفلی که دانست جان برادر
که جان برادر به آتش نشانی
هوش مصنوعی: به کودکی که فهمید جان برادرش در خطر است و باید برای نجات او اقدام کند.
به خون دل و دیده‌ات پروریدم
ندانستم این کز دلم خون چکانی
هوش مصنوعی: با زحمت و اشک‌های فراوان تو را بزرگ کردم، غافل از اینکه قلبم دارد به خاطر تو خون می‌چکاند.
ز دست حریف اجل میر قاسم
مگر باز خورد این قدح دوستکانی
هوش مصنوعی: از دست حریف مرگ، کسی مانند میر قاسم نمی‌تواند جان سالم به در ببرد، مگر این‌که دوباره این جام از محبت دوستان به او برسد.
تو وقتی ز دل می‌زدودی غبارم
کنون زیر خاکی کجا می‌توانی
هوش مصنوعی: زمانی که از دل من بیرون رفتی و قلبم را ترک کردی، حالا که زیر زمین هستم، نمی‌توانی مرا پیدا کنی.
برادر ندارم کنون با که گویم
گرم باشد از دهر درد نهانی
هوش مصنوعی: الان برادری ندارم که با او درد و دل کنم و از غم و مشکلات پنهانی زندگی بگویم.
الا این خرامان صنوبر چه بودت
که چون نارون بر چمن ناروانی
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی این موجود زیبا و خوش‌تناسب چه کسی است که مانند درخت نارون بر روی چمن، آرام و کم‌جنب‌وجوش جلوه می‌کند؟
نه در بزم می دوستان می‌نوازی
نه در رزم بر دشمنان می‌دوانی
هوش مصنوعی: نه در جمع دوستان شادی‌ می‌کنی و نه در جنگ با دشمنان به شجاعت عمل می‌کنی.
نه صوت نی از مطربان می‌نیوشی
نه جام می از ساقیان می‌ستایی
هوش مصنوعی: نه صدای نی نوازندگان را می‌شنوی و نه از می ساقی‌ها ستایش می‌کنی.
برانم که گرد حریفان نگردد
دگر رطل می با وجود گرانی
هوش مصنوعی: من با قدرت و عزم خود تلاش می‌کنم که دوستان و رقبایم نتوانند بر من تسلط پیدا کنند، حتی اگر نوشیدنی محبوبم گران باشد.
چه آوازه از نی شنیدست گویی
که چشم قدح می‌کند خون فشانی
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که صدای نی به قدری دلنشین و تاثیرگذار است که گویی چشم قدح، از شوق و تحرک به شکلی حیاتی و پر از احساس، خون می‌فشاند.
کسی کین سخن بشنود گر بود سنگ
دلش خون شود چون دل لعل کانی
هوش مصنوعی: هر کسی که این سخن را بشنود، حتی اگر دلش سنگی باشد، دلش به اندازه عقیق خواهد شکست.
صبا دم بر افتاده در باغ رضوان
به دلشاد شه می‌برد زندگانی
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی در باغ بهشت وزیده است و با خوشحالی، زندگی را به دل شاداب فرجام می‌آورد.
که آرام جان تو زد شیخ زاهد
سراپرده بر جنت جاودانی
هوش مصنوعی: آرامش جان تو به خاطر زهد و تقوای شیخ است که پرده‌ای بر بهشت ابدی کشیده است.
ندانم که چون در نینداخت خود را
ز بام فلک خسرو خاروانی
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چگونه بر خود مسلط شده و از بلندای آسمان به پایین پریده است، همچون خسرو که به زمین آمده است.
ندانم چرا مه که از خرمن خور
بگسترد بر شارع کهکشانی
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چرا درخشندگی ماه مانند دانه‌های خرمن بر مسیر کهکشان پاشیده شده است.
ایا مادر شوخ بی شرم گیتی
چه بی شرمی است این و نامهربانی
هوش مصنوعی: ای مادر سرزمین شاد و بی‌پروا، این چه بی‌احترامی و ناملایمتی است؟
یکی را که خواهی به دین زار کشتن
ز بهر چه زایی چرا پرورانی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی کسی را به ناحق بکشید، پس چرا او را بزرگ کرده‌ای و به او زندگی داده‌ای؟
در اهل جهان بلکه در خانه خود
عجب آتشی زد سپهر دخانی
هوش مصنوعی: در میان مردم و حتی در خانه‌ی خود، آسمان آتش بزرگی را روشن کرد.
ندانست گیتی کسی را امانی
تو از وی چه داری امید امانی
هوش مصنوعی: هیچ کس در این دنیا از امان و امنیت برخوردار نیست، پس تو چرا انتظار داری که از آن چیز خوشایند داشته باشی؟
چو پروانه یکبارگی سوخت خلقی
بدین شمع جمع و چراغ معانی
هوش مصنوعی: مانند پروانه‌ای که ناگهان به دور شمع می‌چرخد و می‌سوزد، برخی از مردم به یکباره به سوی این چراغ پرمعنا جذب می‌شوند.
دلا نیست گیتی سرای اقامت
که هست امر مانی و تو کاروانی
هوش مصنوعی: ای دل، این دنیا مکان ماندگار نیست و تو فقط در مسیر عبور هستی، در حالی که تنها قرار است به خواسته‌های خود برسی.
نمی بایدت رفتن آخر گرفتم
که بس دیرمانی درین ایر مانی
هوش مصنوعی: دیگر نباید بروی، زیرا متوجه شدم که مدت زیادی است که در این وضعیت باقی مانده‌ای.
تو را که همای خرد هست در سر
منه دل به این خانه استخوانی
هوش مصنوعی: تو که در قله فکر و اندیشه‌ای، دل را به این جسم بی‌جان وابسته نکن.
شها نیک دانی تو رسم جهان را
تو خود در جهان چیست کان راندانی
هوش مصنوعی: ای زیبا، خوب می‌دانی که رفتار و قوانین جهان چگونه است. تو خود در این دنیا چه نقشی داری که آن را به حرکت در می‌آوری؟
جهان بی‌ثبات است تا بوده‌ایم
چنین بود رسم بد این جهانی
هوش مصنوعی: جهان همیشه ناپایدار بوده و از دیرباز همین‌گونه بوده است که در این دنیا، روش‌های نادرستی وجود دارد.
دل یوسف عهد خون است گویی
ز نا دیدن ابن یامین ثانی
هوش مصنوعی: دل یوسف شبیه عهدی پر از غم و خون است، گویی که به خاطر دوری از برادرش ابن یامین دلتنگ و غمگین شده است.
بماناد کیخسرو آنکش برادر
فرو آمد از قلعه خسروانی
هوش مصنوعی: کیخسرو به یاد برادرش ماند که از قلعه خسروانی پایین آمد.
خدایا تو آن نازنین جهان را
فرود آر در جنت جاودانی
هوش مصنوعی: خدایا، تو آن محبوب و عزیز جهان را به بهشت جاودانی وارد کن.
بر آن آفتاب کرم بخش برجی
که آنجاش طوبی کند سایه بانی
هوش مصنوعی: به خاطر برگزیده شدن در زیر نور آفتابی که نعمت و برکت می‌افشاند، در جایی که درخت طوبی سایه‌ای می‌افکند.
روان باد ای چشمه خضر روشن
که دادی به اسکندری زندگانی
هوش مصنوعی: ای چشمه خضر روشن، روانت باد! تو به اسکندر زندگی و حیات بخشیدی.
شهنشه اویس آفتاب سلاطین
سر افسر ملک نوشین روانی
هوش مصنوعی: اویس، شاه بزرگ و درخشان همچون خورشید در میان سلاطین، فرماندهی است بر افرادی که از روحیه نشاط و شادابی برخوردارند.
فریدون ثانی که پاینده بادا
بدو ملک دارایی و اردوانی
هوش مصنوعی: فریدون دوم که امیدواریم همیشه زنده بماند، به او ملک و ثروت و قدرت داده شده است.
الهی تو این پادشاه زمین را
نگه دار از آفات آخر زمانی
هوش مصنوعی: خدایا، تو را به‌خاطر این پادشاه زمین کمک کن تا از مشکلات و بلاهای زمانه محافظت شود.
به اخلاص پیران و صدق جوانان
که این نوجوان را به پیری رسانی
هوش مصنوعی: به خاطر صداقت و اخلاص پیشینیان و جوانان، تو این نوجوان را به مرحله‌ای از پختگی و تجربه می‌رسانی.
اگر چه مصیبت عظیم است لیکن
چه تدبیر شاها تو جاوید مانی
هوش مصنوعی: اگرچه مصیبت بزرگ و دشواری است، اما تدبیر تو ای شاه سبب می‌شود که همیشه باقی بمانی.