شمارهٔ ۸۰ - در مدح خواجه شمس الدین زکریا
داغ ابروی تو دل پیوسته دارد بر جبین
نقش یاقوتت نگارد جان شیرین بر نگین
جز دهانت هیچ ناید در ضمیر خرده دان
جز لبت نقشی نبندد دیده باریک بین
با مه رویت بتابد ذره روی از آفتاب
با گل حسنت ندارد شاخ برگ یاسمین
با هوای خاک کویت بود ما را اتصال
پیشتر زان کام تزاج افتد میان ماء وطین
زلف شستت راست در هر خم فزون از صد کمند
چشم مستت راست بر هر دل کمین پنجه کمین
روی پنهان می کند در قلب عقرب آفتاب
چهره ات چون می شود پیدا ز زلف عنبرین
نیستی آگه که چشمم در تمنای لبت
خاک کویت را به خون لعل می سازد عجین
مشک در سودای چین زلفت از آهو برید
خود بدین سودا برید ایام ناف مشک چین
مهر جم با نام آصف بر نگین دارد مگر
خاتم لعلت که دارد ملک جان زیر نگین
صاحب کافی کفایت آصف جمشید فر
اختر برج وزارت آفتاب ملک و دین
خواجه شمس الدین زکریا آنکه نامش کرده اند
دامان آخر زمان را بر طراز آستین
کان ز بذل یم یمین او برد دایم یثار
یم به دست کان یثار او خورد دایم یمین
می شمارد قاف را ایام حر فیش از وقار
می نماید یم به چشم عقل نصفش از یمین
دفع یاجوج بلا را حکم او سدی سدید
حفظ سکان زمین را رای او حصنی حصین
لطف طبعش داده با هم آب و آتش را قرار
حسن خطش کرده با هم نور و ظلمت را قرین
ای زسودای سواد نافه مشک خطت هر
زمان بر خویشتن پیچیده زلف حور عین
حضرت رای رفیعت راست مهر و مه رهی
منت طبع کریمت راست بحر و کان رحیم
عروة الوثقی فتراکت خرد چون دید و گفت
اعتصام المک و دین را این سزد حبل المتین
تا نگردد روزی هر روزه را کلکت کفیل
نقش کی بندد که پوشد کسوت صورت چنین
مرکب عزم تو هست هر جا که یک پی برگرفت
آسمان صد پی همان جا روی مالد بر زمین
جز میان نازک خوبان به عهد دولتت
کس نبیند لاغری را کو کشد بار سمین
مد کلکت گر کند دریای عمان را مدد
موجش آرد گوهر و عنبر به دامن بعد از ین
باسها زین پس به طالع بر نیاید آفتاب
گرسها با طالع نیک اخترت باشد قرین
آسمان گوژپشت ار خیمه زد بالای تو
آسمان ابرو و تو چشمی چه عیب است اندر این
گرچه ابرو بر تو رست از چشم و این صورت کج است
عقل داند کو به پیشانی بود بالا نشین
صاحبا با آن که مهری گرم دارد آسمان
با خردمندان نمی دانم چرا باشد به کین
آسمان لطفی ندارد ور نه کی در دور او
خار کش بودی گل نازک مزاج نازنین
گر جهان پاکی گوهر بودی و جوهر شناس
خود نکردی ریسمانم در گردن در ثمین
پشه را بخشد سنان بر قصد پیلان دمان
مور را بندد میان برکین شیران عرین
کرده راسخ حیله گرگین و زور پیل تو
در مزاج روبه و طبع پلنگ خویش بین
دوستی صاحب غرض باید که در پایان کار
بر کند این را صنعت پوست و آن را پوستین
این همه بگذار کی شاید که دارد بی نظام
تا پدید آرد نظیرم شاعری سحر آفرین
دور ها باید به جان گردیدن این افلاک را
کارو بار چون منی را خاصه با نظمی چنین
مثل من گیرم پدید آورد کی پیدا کند
چون تو ممدوحی فظیلت پرور دانش گزین
دیگری بر می برد بر قول من ظن خطا
صدق دعوی من آخر خود تو می دانی یقین
کرد بر ناکامیم دورش قراری وین زمان
هم برآن است و نمی گردد ازین چرخ برین
سین سلمان را اگر بیند به جنب کاف کام
روزگار از کام یک یک برکند دندان سین
بر نمی یاید ز ضعفم ناله و هرگز کجا
با هزاران غم برآید ناله زار حزین
خسرو پیروزه تخت آسمان تا می نهد
سبز خنگ چرخ را هر ماه داغی بر سرین
نقره خنگ توسن زرین ستام آسمان
رایض امر تو را پیوسته بادا زیر زین
شمارهٔ ۷۹ - در مدح سلطان اویس: بیش از این ملکی که جم را شد میسر پیش از این شمارهٔ ۸۱ - در مدح شاه دوندی: ای زمین آستانت آسمان ملک و دین
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ساوهسرا
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
داغ ابروی تو دل پیوسته دارد بر جبین
نقش یاقوتت نگارد جان شیرین بر نگین
هوش مصنوعی: چشم و ابرو و زیبایی تو همواره در دل من تاثیر عمیقی دارد؛ مثل اینکه نقش یاقوتی بر پیشانیام نقش بسته و جانم بر آن نگین گرانبها فرود آمده است.
جز دهانت هیچ ناید در ضمیر خرده دان
جز لبت نقشی نبندد دیده باریک بین
هوش مصنوعی: به جز کلام تو، در ذهن کسی چیزی وجود ندارد. دیدهٔ عمیق و دقیق، تنها میتواند تصویری از لبهای تو را ببیند.
با مه رویت بتابد ذره روی از آفتاب
با گل حسنت ندارد شاخ برگ یاسمین
هوش مصنوعی: وقتی چهرهی زیبایت با نور خورشید میدرخشد، حتی یک دانهی کوچک هم نمیتواند با زیبایی تو و گلهای خوشبوی یاسمن رقابت کند.
با هوای خاک کویت بود ما را اتصال
پیشتر زان کام تزاج افتد میان ماء وطین
هوش مصنوعی: با هوای خاک کویت، ما به هم پیوند خوردهایم؛ قبل از اینکه لذت بینایی ما از آب و خاک دور شود.
زلف شستت راست در هر خم فزون از صد کمند
چشم مستت راست بر هر دل کمین پنجه کمین
هوش مصنوعی: موهای خوشفرم تو در هر انحنا بیش از صد کمند، و چشمان فریبندهات بر هر دل، همچون پنجهای در کمین نشسته است.
روی پنهان می کند در قلب عقرب آفتاب
چهره ات چون می شود پیدا ز زلف عنبرین
هوش مصنوعی: آفتاب، چهرهات را در دل عقرب پنهان میکند. وقتی زلفهای خوشبو و خوشرنگ تو نمایان میشود، چه رخساری خواهی داشت؟
نیستی آگه که چشمم در تمنای لبت
خاک کویت را به خون لعل می سازد عجین
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که چشمانم در آرزوی لبهای تو، خاک کوی تو را با خون لعل آمیخته میکند.
مشک در سودای چین زلفت از آهو برید
خود بدین سودا برید ایام ناف مشک چین
هوش مصنوعی: عطر مشک در خیال زیباییهای زلف تو، مانند آهویی که از راه خود منحرف شده، به دنبال تو میگردد. با این حال، این فکر و خیال به کنار بگذار، چون زمان زیادی در جستجوی بوی خوش چین گذشته است.
مهر جم با نام آصف بر نگین دارد مگر
خاتم لعلت که دارد ملک جان زیر نگین
هوش مصنوعی: مهر جم، که نشانگر قدرت و سلطنت است، با نام آصف بر روی نگین خود دیده میشود. اما آنچه که واقعاً ارزشمند است، خاتم زیبای توست که جان پادشاهی را در زیر نگین خود دارد.
صاحب کافی کفایت آصف جمشید فر
اختر برج وزارت آفتاب ملک و دین
هوش مصنوعی: آصف، صاحب و کفایت، مانند آفتاب در برج وزارت، فرزندی از جمشید است که هم در امور دنیوی و هم در مسائل مذهبی توانمند و برجسته است.
خواجه شمس الدین زکریا آنکه نامش کرده اند
دامان آخر زمان را بر طراز آستین
هوش مصنوعی: شمسالدین زکریا، کسی است که او را به عنوان یکی از بزرگترین شخصیتهای زمانهای آخر شناختهاند و نام او به نوعی کیفیت و بزرگی را به یاد میآورد.
کان ز بذل یم یمین او برد دایم یثار
یم به دست کان یثار او خورد دایم یمین
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که کسی که بخشنده و نیکوکار است، همیشه از نعمتها و خیرات بهرهمند میشود. او به دیگران کمک میکند و این کار او باعث میشود که همیشه در زندگیاش از برکات و نعمتها برخوردار باشد. با این رفتار نیکو، دست او همیشه پر از خوبی و برکت خواهد بود.
می شمارد قاف را ایام حر فیش از وقار
می نماید یم به چشم عقل نصفش از یمین
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به این است که قاف (که معمولاً نماد سفر و حرکت است) به تدریج گذر زمان را نشان میدهد. در عین حال، وقتی به این شرایط با عقل و بصیرت نگاه میکنیم، نیمی از آنچه میبینیم، از سمت راست (یمین) قرار دارد و به نوعی قابل فهم است، که نماد دیدگاه روشنتر و دقیقتر از رفتار و وقار است. به طور کلی، این اشعار به تضاد و هماهنگی میان زمان و بینش عقلانی اشاره دارد.
دفع یاجوج بلا را حکم او سدی سدید
حفظ سکان زمین را رای او حصنی حصین
هوش مصنوعی: قدرت و تدبیر خداوند به گونهای است که میتواند بلاها و خطرات بزرگ را دفع کند. او مانند سدی محکم از سرزمین و ساکنان آن محافظت میکند و به همین دلیل است که امنیت و آرامش بر جهان حاکم است.
لطف طبعش داده با هم آب و آتش را قرار
حسن خطش کرده با هم نور و ظلمت را قرین
هوش مصنوعی: نیکوئی و زیبایی طبع او باعث شده که آب و آتش در کنار هم آرامش داشته باشند. خوشنویسی و زیبایی خط او موجب شده که نور و تاریکی به هم پیوند بخورند و در کنار هم قرار بگیرند.
ای زسودای سواد نافه مشک خطت هر
زمان بر خویشتن پیچیده زلف حور عین
هوش مصنوعی: ای آن که به خاطر زیبایی موهای مشکینت، همیشه زلفهای دلربای خود را به من نشان دادهای.
حضرت رای رفیعت راست مهر و مه رهی
منت طبع کریمت راست بحر و کان رحیم
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، ارادت و محبت تو در دلهای ما مثل روشنایی ماه و خورشید است. تو از بیکران رحمت و لطف خود ما را سیراب میکنی و همیشه به ما مهربان هستی.
عروة الوثقی فتراکت خرد چون دید و گفت
اعتصام المک و دین را این سزد حبل المتین
هوش مصنوعی: در اینجا به موضوعی اشاره شده است که وقتی خرد و عقل ما به جایی رسید، باید از اعتصام و چنگ زدن به دینی محکم و استوار صحبت کنیم. در واقع، تأکید بر اهمیت اتصال به اصول و ارزشهایی است که ما را در برابر چالشها و مشکلات زندگی حفظ میکند. این بیان میتواند به نوعی به ضرورت داشتن یک پایه محکم در اعتقادات اشاره کند.
تا نگردد روزی هر روزه را کلکت کفیل
نقش کی بندد که پوشد کسوت صورت چنین
هوش مصنوعی: تا زمانی که هر روز برای تو نوشتهای جدید نباشد، کسی نمیتواند لباس چهرهای همچون این بر تن کند.
مرکب عزم تو هست هر جا که یک پی برگرفت
آسمان صد پی همان جا روی مالد بر زمین
هوش مصنوعی: هرجا که ارادهات به حرکت درآمد، آسمان با صد پی به آنجا خواهد آمد و بر زمین مالیده خواهد شد.
جز میان نازک خوبان به عهد دولتت
کس نبیند لاغری را کو کشد بار سمین
هوش مصنوعی: فقط در میان انسانهای زیبا و ظریف است که کسی نمیتواند لاغری را ببیند، زیرا کسی که بار سنگین و دشواری را به دوش میکشد، به راحتی به چشم نمیآید.
مد کلکت گر کند دریای عمان را مدد
موجش آرد گوهر و عنبر به دامن بعد از ین
هوش مصنوعی: اگر تو با دستان خود، دریای عمان را احیا کنی، با موجهای آن میتوانی گوهر و عطر را به دامن بیافكنی.
باسها زین پس به طالع بر نیاید آفتاب
گرسها با طالع نیک اخترت باشد قرین
هوش مصنوعی: از این پس آفتاب خوشبختی به تو نخواهد تابید و دوران سختی را تجربه خواهی کرد، اما در کنار تو، ستارههای نیکو به زندگیات نور خواهند بخشید و تو را یاری خواهند کرد.
آسمان گوژپشت ار خیمه زد بالای تو
آسمان ابرو و تو چشمی چه عیب است اندر این
هوش مصنوعی: اگر آسمان با زیباییهایش مانند یک چادر بر روی تو سایه بیندازد، چه اشکالی دارد که تو با چشمانت به آن نگاه کنی، در حالی که خود آسمان نیز با ابروانی چون ابرهایش زینت داده شده است؟
گرچه ابرو بر تو رست از چشم و این صورت کج است
عقل داند کو به پیشانی بود بالا نشین
هوش مصنوعی: هرچند که ابروی تو از چشمهای مردم پنهان است و چهرهات به گونهای غیرمعمول به نظر میرسد، اما عقل میداند که آنچه در پیشانی توست، مقام و منزلت تو را نشان میدهد.
صاحبا با آن که مهری گرم دارد آسمان
با خردمندان نمی دانم چرا باشد به کین
هوش مصنوعی: دوست من، با اینکه آسمان به افراد با درک و فهم مهر و محبت زیادی نشان میدهد، نمیدانم چرا این افراد نسبت به همدیگر کینه و دشمنی دارند.
آسمان لطفی ندارد ور نه کی در دور او
خار کش بودی گل نازک مزاج نازنین
هوش مصنوعی: آسمان به ما لطف و رحمت نمیکند، وگرنه هیچگاه دور او، خارها در کنار گلهای لطیف و حساس نمیروییدند.
گر جهان پاکی گوهر بودی و جوهر شناس
خود نکردی ریسمانم در گردن در ثمین
هوش مصنوعی: اگر دنیا دارای ارزش و گوهر واقعی بود و تو کسی را میشناختی که جوهرهی این ارزشها را درک کند، هرگز در گردن من ریسمانی نمیداشتی.
پشه را بخشد سنان بر قصد پیلان دمان
مور را بندد میان برکین شیران عرین
هوش مصنوعی: درتولید جنگ و در نبردهای بزرگ، حتی موجودات کوچک هم میتوانند نقشی مهم داشته باشند و قدرت و عظمت را در برابر دشمنان نشان دهند. این به ما یادآوری میکند که هیچ چیزی در میدان نبرد بیاهمیت نیست و همه موجودات میتوانند تأثیرگذار باشند.
کرده راسخ حیله گرگین و زور پیل تو
در مزاج روبه و طبع پلنگ خویش بین
هوش مصنوعی: با نیرنگ و قدرتی مانند شیر، خلق و خوی خود را شناسایی کن؛ چرا که در زیر ظاهری نرم، سرشتی قوی و پرتوان نهفته است.
دوستی صاحب غرض باید که در پایان کار
بر کند این را صنعت پوست و آن را پوستین
هوش مصنوعی: دوستی که به دنبال منافع شخصی است، در نهایت باید فریبکاری را کنار بگذارد و به حقیقت پایبند باشد. در واقع، باید درست و منطقی عمل کند و از ظواهر دوری کند.
این همه بگذار کی شاید که دارد بی نظام
تا پدید آرد نظیرم شاعری سحر آفرین
هوش مصنوعی: این همه شعر و گفتار را نادیده بگیر، شاید که او بینظمیهایی دارد تا بتواند همتای من، شاعری خلاق و سحرآفرین، را به وجود آورد.
دور ها باید به جان گردیدن این افلاک را
کارو بار چون منی را خاصه با نظمی چنین
هوش مصنوعی: برای پیشرفت و به کار گرفتن نظامی خاص در زندگی، باید صبر و تحمل زیادی به خرج داد و آماده مواجهه با چالشها و مشکلاتی بود که از دنیا و محیط اطراف به ما میرسد.
مثل من گیرم پدید آورد کی پیدا کند
چون تو ممدوحی فظیلت پرور دانش گزین
هوش مصنوعی: شخصی مانند من را چه کسی به وجود آورده که بتواند همچون تو، که به فضیلت و علم پرداختهای، پیدا کند؟
دیگری بر می برد بر قول من ظن خطا
صدق دعوی من آخر خود تو می دانی یقین
هوش مصنوعی: دیگری به حرف من شک دارد و به آن اعتماد نمیکند، اما تو آخرش میدانی که ادعای من حقیقت دارد.
کرد بر ناکامیم دورش قراری وین زمان
هم برآن است و نمی گردد ازین چرخ برین
هوش مصنوعی: او برای ناکامیام دوری را ایجاد کرده و این زمان هم بر همین موضوع تأکید میکند و از این چرخِ روزگار، تغییر نخواهد کرد.
سین سلمان را اگر بیند به جنب کاف کام
روزگار از کام یک یک برکند دندان سین
هوش مصنوعی: اگر سین سلمان را ببینی که در حال حرکت است، روزگار با کاف کام به تدریج دندانهای سین را از او میگیرد.
بر نمی یاید ز ضعفم ناله و هرگز کجا
با هزاران غم برآید ناله زار حزین
هوش مصنوعی: من به خاطر ضعفم نمیتوانم نالهای سر دهم و هرگز نمیشود که با وجود هزاران غم، نالهای دلخراش از من برآید.
خسرو پیروزه تخت آسمان تا می نهد
سبز خنگ چرخ را هر ماه داغی بر سرین
هوش مصنوعی: خسرو پیروز که بر تخت آسمان نشسته است، هر ماه با گرم شدن و تابش نور خود، بر سر چرخ بینهایت اثر میگذارد و داغی را بر آن مینهد.
نقره خنگ توسن زرین ستام آسمان
رایض امر تو را پیوسته بادا زیر زین
هوش مصنوعی: بر اسب نقرهای تو که زین طلایی دارد، اندیشهها و آرزوهایم همیشه زیر زین قرار دارد.

سلمان ساوجی