گنجور

شمارهٔ ۸ - در مدح سلطان اویس

آن ماه، رو اگر بنماید شبی به ما
در وجه او نهیم دل و جان به رو نما
رویش مه مبارک و مویش لیال قدر
خود قدر آن لیال که داند به غیر ما؟
آن خد دلفریب تو بر قد دلکشت
چون ماه چارده شب، بر خط استوا
بگشا به پرسشم لب لعل و رسان به کام
جان را از آن مفرح یاقوت دلگشا
چون در، بر آستان توام بر امید بار
باری بگو که حلقه بگوش منی در را
بر غره صباح مبارک که عارضت
هر دم به طیره طره همچون منامسا
گردد خیال دوست همه گرد چشم من
آری، خیال دوست بگرداند آشنا
من می‌روم که روی بتابم ز کوی تو
موی تو می‌کشد ز قفا باز پس مرا
مجموع می‌روی تو و آشفته عالمی
چون مویت او فتاده شب و روز در قفا
از باغ وصل توست چو سروم به دست باد
پایم به گل فرو شده، سر رفته در هوا
باری هوای روی تو خواهد به باد داد
ما را اگر عنایت سلطان کند رها
خورشید هفت کشور گردون سلطنت
جمشید چار بالش ایوان کبریا
سلطان، معز دولت و دین پادشاه اویس
آن بر جهان عدل به تحقیق آشنا
آن سایه خدای، که گردون ندیده است
در آفتاب گردش از آن سایه خدا
طاس سپهر را همه صیتش بود، طنین
کاخ زمانه را همه شکرش بود، صدا
از چرخ دوخت بر قد قدرش قبای قدر
لیکن نداد همت او تن در آن قبا
ای آستان حضرت تو مطلع امل!
وی آستین کسوت تو قالب سخا!
هم ذروه کمال تو افزون ز کم و کیف
هم سدره جلال تو بیرون ز منتها
شخص حسود رادم تیغت بردد مار
شاخ امید را نم کلکت بود نما
گر در سر حسود خیال بلا رکت
آید به خاصیت، سرش از تن شود جدا
ملک آن توست و تیغ گران است در میان
بر خصم خویش می‌گذران هر زمان، گوا
گر چوب رایتت ز عصای کلیم نیست
بهر چه گاه چوب نماید، گه اژدها؟
دار السلام ملک تو عفویست بس فصیح
زان سان که محو می‌شود از نسختش، خطا
ای آنکه چار بالش زربفت آفتاب
شد زیر دست قدر تو بر رسم متکا!
حلم تو را چه باک «ولو بست الجبال»
ملک تو را چه بیم «ولو دکت السما»
بحر محیط کفچه کند، چون سفینه، دست
آنجا که همت تو کشد چون سفینه پا
با سیر لشگر تو دود آسمان به گرد
در روز موکب تو برآید زمین زجا
خورشید را که صفت اکسیرکار اوست
داد التفات رای تو تسلیم کیمیا
کاری که برخلاف رضای تو رفته است
امروز آن قضیه قدر می‌کند قضا
نصرت ندای دعوت کوست شنید و گفت:
«انی اجیب دعوه داعی اذا دعا»
بی‌حکم نافذ تو نیارد ستاند بوی
از کاروان نافه چین، لشگر صبا
با سایه‌ات چه پایه سلاطین عهد را؟
آنجا که طوبی است، چه سبزی دهد گیا؟
انوار آفتاب چو پیدا شود ز شرق
پیدا بود که چند بود رونق سها
گر چتر همتت فکند سایه بر زمین
دیگر به آسمان نکند خاک التجا
طبع جواد تو محیطی است، همه کرم
ذات شریف توست سپهری همه علا
شاها مخدرات جهان را نظاره کن
کاورده‌ام به پیش تو در کسوت بها
من جان دهم به رشوه که در گوش شه کنم
این گوهر نفیس، که دریست بی‌بها
بی‌مدح توست، گوهر منظوم من، هدر
بی‌ذکر توست، لولوی منثور من، هبا
شاها! از دست و پای خودم در بلا و رنج
کامد ز درد پای بسی در سرم بلا
درد سر غریم و تقاضا بسم نبود
کاورد چرخ بر سر این درد، درد پا
تا هست چهار کن جهان بر چهار طبع
این چهار صفه راست لقب خانه خدا فنا،
دولت‌سرای جاه تو پاینده باد و دور
گرد فنا ز گرد فناهای این سرا!
سال و مهت مبارک و عیدت خجسته باد
کز روی توست عید همه روزه ملک را
بر خور زرای پیروز بخت جوان که کرد
پیر خرد به بخت جوان تو اقتدا

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن ماه، رو اگر بنماید شبی به ما
در وجه او نهیم دل و جان به رو نما
هوش مصنوعی: اگر آن ماه زیبا یک شب رویش را به ما نشان دهد، ما تمام دل و جان‌مان را به خاطر او نثار خواهیم کرد.
رویش مه مبارک و مویش لیال قدر
خود قدر آن لیال که داند به غیر ما؟
هوش مصنوعی: صورت ماهش خوش و موهایش به اندازه شب‌های قدر ارزشمند است، اما هیچ‌کس نمی‌داند ارزش آن شب‌ها را جز خود ما.
آن خد دلفریب تو بر قد دلکشت
چون ماه چارده شب، بر خط استوا
هوش مصنوعی: زیبایی دلربای تو به قدری جذاب است که مانند ماه بدر در وسط آسمان می‌درخشد.
بگشا به پرسشم لب لعل و رسان به کام
جان را از آن مفرح یاقوت دلگشا
هوش مصنوعی: ای معشوق، لب‌های زیبایت را به روی پرسش من بگشا و با آن لذت‌بخش، جانم را شاد کن، مانند یاقوتی که دل را روشن می‌کند.
چون در، بر آستان توام بر امید بار
باری بگو که حلقه بگوش منی در را
هوش مصنوعی: وقتی که من در آستانه‌ی حضور تو ایستاده‌ام و منتظر نعمت و رحمت تو هستم، بگو که تو به من نزدیک هستی و مثل یک حلقه به گوش من، همیشه در کنارم هستی.
بر غره صباح مبارک که عارضت
هر دم به طیره طره همچون منامسا
هوش مصنوعی: در صبح زیبا و مبارک، چهره تو هر لحظه مانند گلی شگفت‌انگیز و دل‌فریب است.
گردد خیال دوست همه گرد چشم من
آری، خیال دوست بگرداند آشنا
هوش مصنوعی: حضور فکر و یاد دوست همیشه در نظر من مانند دور و بر چشمم است. بله، همین یاد دوست است که آشنایان را به دورم می‌چرخاند.
من می‌روم که روی بتابم ز کوی تو
موی تو می‌کشد ز قفا باز پس مرا
هوش مصنوعی: من از اینجا می‌روم تا به سمت تو برگردم، اما موهایت که از پشت گریبانم را می‌کشد، مرا به عقب می‌کشند.
مجموع می‌روی تو و آشفته عالمی
چون مویت او فتاده شب و روز در قفا
هوش مصنوعی: تو همانند موهایت، که همیشه در هم و آشفته‌اند، بر دنیا تاثیر می‌گذاری و درهم ریختگی و بی‌نظمی را به وجود می‌آوری. این حالت و اثر تو مانند آن است که شب و روز به دنبال جستجوی نظم و ترتیب می‌باشند، اما نمی‌توانند به آسانی آن را پیدا کنند.
از باغ وصل توست چو سروم به دست باد
پایم به گل فرو شده، سر رفته در هوا
هوش مصنوعی: من در باغ وصالت همچون گلی در دست باد قرار دارم. پایم در گل فرورفته و سرم در هوا معلق است.
باری هوای روی تو خواهد به باد داد
ما را اگر عنایت سلطان کند رها
هوش مصنوعی: به هر حال، عشق و آرزوی دیدار تو همچون بادی خواهد وزید و ما را آزاد خواهد کرد، اگر شاهزاده لطف و توجه کند.
خورشید هفت کشور گردون سلطنت
جمشید چار بالش ایوان کبریا
هوش مصنوعی: خورشید که نماد قدرت و روشنی است، بر فراز هفت سرزمین در آسمان، به عنوان نماد سلطنت جمشید، با شکوه و عظمت در ارفاع ایوانی بزرگ قرار دارد.
سلطان، معز دولت و دین پادشاه اویس
آن بر جهان عدل به تحقیق آشنا
هوش مصنوعی: سلطان، پادشاهی است که به حقیقت با عدالت آشناست و بر اساس اعتقادات و دین خود، مدیریت می‌کند. اویس نیز به عنوان یک فرد مهم در این سرزمین، نمادی از این حاکمیت عادلانه است.
آن سایه خدای، که گردون ندیده است
در آفتاب گردش از آن سایه خدا
هوش مصنوعی: سایه‌ای که خدای بزرگ بر آن نظارت دارد، به گونه‌ای است که حتی آسمان نیز نتوانسته آن را در آفتاب خود ببیند.
طاس سپهر را همه صیتش بود، طنین
کاخ زمانه را همه شکرش بود، صدا
هوش مصنوعی: آسمان همه جا در مورد خود صحبت می‌کند و آواز کاخ زمانه دلنشین و شیرین است.
از چرخ دوخت بر قد قدرش قبای قدر
لیکن نداد همت او تن در آن قبا
هوش مصنوعی: به خاطر قابلیت‌ها و ارزش‌های فردی، توانسته‌اند برای خود لباس شایسته‌ای بدوزند، اما تلاش و همت آن فرد اجازه نداد تا در آن لباس قرار بگیرد.
ای آستان حضرت تو مطلع امل!
وی آستین کسوت تو قالب سخا!
هوش مصنوعی: ای درگاه تو که امیدها در آنجا شروع می‌شود! ای آستین لباس تو که مظهر بخشش و سخاوت است!
هم ذروه کمال تو افزون ز کم و کیف
هم سدره جلال تو بیرون ز منتها
هوش مصنوعی: کمال و اوج تو بیشتر از کمیت و کیفیت است، و جلال و بزرگی تو فراتر از نهایت است.
شخص حسود رادم تیغت بردد مار
شاخ امید را نم کلکت بود نما
هوش مصنوعی: شخص حسود باعث می‌شود که آرزوها و امیدهای انسان از بین برود، درست مانند اینکه تیغی از رادم به سوی او برود و او را مجروح کند.
گر در سر حسود خیال بلا رکت
آید به خاصیت، سرش از تن شود جدا
هوش مصنوعی: اگر در دل حسود، فکر آسیب به تو بیفتد، به سرعت و به شکل خاصی، سرش از بدنش جدا خواهد شد.
ملک آن توست و تیغ گران است در میان
بر خصم خویش می‌گذران هر زمان، گوا
هوش مصنوعی: ملک و سلطنت در دست توست و شمشیر سنگینت همیشه آماده است تا بر دشمنان خود بزنید، بنابراین این موضوع را بارها و بارها گواهی کن.
گر چوب رایتت ز عصای کلیم نیست
بهر چه گاه چوب نماید، گه اژدها؟
هوش مصنوعی: اگر چوب پرچم تو مانند عصای حضرت موسی نیست، پس چرا هر زمان که چوب نمایان می‌شود، به صورت اژدها در می‌آید؟
دار السلام ملک تو عفویست بس فصیح
زان سان که محو می‌شود از نسختش، خطا
هوش مصنوعی: سرزمین آرامش متعلق به توست و در آن عفو و بخشش به طرز زیبایی بیان می‌شود، به طوری که خطاها از یاد می‌رود و محو می‌شوند.
ای آنکه چار بالش زربفت آفتاب
شد زیر دست قدر تو بر رسم متکا!
هوش مصنوعی: ای کسی که چهار بالش زربفت تو مانند آفتاب است، زیر دست تو به گونه‌ای قرار می‌گیرد که شبیه متکایی می‌شود!
حلم تو را چه باک «ولو بست الجبال»
ملک تو را چه بیم «ولو دکت السما»
هوش مصنوعی: صبر و بردباری تو را چه نگرانی است، حتی اگر کوه‌ها را هم به هم بریزند؟ و قدرت تو را چه ترسی است، حتی اگر آسمان‌ها را هم ویران کنند؟
بحر محیط کفچه کند، چون سفینه، دست
آنجا که همت تو کشد چون سفینه پا
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که دریا (بحر) به وسیله کشتی (سفینه) به دل خود می‌رود و به آنجا که اراده تو (همت) می‌کشد، حرکت می‌کند. به عبارت دیگر، توان و اراده انسان می‌تواند او را به هر جایی که بخواهد برساند، همان‌طور که کشتی به سمت مقصد خود می‌رود.
با سیر لشگر تو دود آسمان به گرد
در روز موکب تو برآید زمین زجا
هوش مصنوعی: وقتی لشکر تو حرکت کند، آسمان پر از دود می‌شود و این نشان از قدرت و عظمت توست. زمین نیز از جا تکان می‌خورد و به تو احترام می‌گذارد.
خورشید را که صفت اکسیرکار اوست
داد التفات رای تو تسلیم کیمیا
هوش مصنوعی: خورشید، که ویژگی‌اش مانند اکسیر است، با توجه به نگاه خاص تو در مقابل کیمیا تسلیم شده است.
کاری که برخلاف رضای تو رفته است
امروز آن قضیه قدر می‌کند قضا
هوش مصنوعی: امروز آن اتفاقی که برخلاف خواسته‌ی تو پیش رفته، به‌نوعی تقدیر و سرنوشت را به نمایش می‌گذارد.
نصرت ندای دعوت کوست شنید و گفت:
«انی اجیب دعوه داعی اذا دعا»
هوش مصنوعی: ندای دعوت کو را شنید و گفت: «من دعوت کننده را در هر زمانی پاسخ می‌دهم.»
بی‌حکم نافذ تو نیارد ستاند بوی
از کاروان نافه چین، لشگر صبا
هوش مصنوعی: بدون فرمان تو، هیچ کس نمی‌تواند بوی خوشی را از کاروان نسیم به دست آورد.
با سایه‌ات چه پایه سلاطین عهد را؟
آنجا که طوبی است، چه سبزی دهد گیا؟
هوش مصنوعی: با سایه تو، چه نیازی به قدرت و سلطنت است؟ در جایی که درخت طوبی وجود دارد، گیاهان چه رنگ و جلا می‌توانند داشته باشند؟
انوار آفتاب چو پیدا شود ز شرق
پیدا بود که چند بود رونق سها
هوش مصنوعی: وقتی که نور خورشید از سمت شرق ظاهر می‌شود، مشخص می‌شود که زیبایی و جلوه گل‌ها چقدر درخشان و زنده است.
گر چتر همتت فکند سایه بر زمین
دیگر به آسمان نکند خاک التجا
هوش مصنوعی: اگر نگرش و اراده‌ات بر روی زمین سایه بیندازد، دیگر به آسمان پناه نبر.
طبع جواد تو محیطی است، همه کرم
ذات شریف توست سپهری همه علا
هوش مصنوعی: شخصیت با فضل و کرامت تو، فضایی را ایجاد کرده که در آن، همگان از خوبی‌ها و مهربانی‌های تو بهره‌مند می‌شوند. این فضا به مانند آسمانی است که پر از صفات نیک توست.
شاها مخدرات جهان را نظاره کن
کاورده‌ام به پیش تو در کسوت بها
هوش مصنوعی: ای پادشاه، به زیبایی‌های دنیا نگاهی بینداز که من آن‌ها را با ارزش و مقام شایسته‌ام به حضورت آورده‌ام.
من جان دهم به رشوه که در گوش شه کنم
این گوهر نفیس، که دریست بی‌بها
هوش مصنوعی: من آماده‌ام تا بهترین چیزهایم را فدای این کنم که به گوش پادشاه برسانم این گوهر گرانبها را که ارزشی ندارد.
بی‌مدح توست، گوهر منظوم من، هدر
بی‌ذکر توست، لولوی منثور من، هبا
هوش مصنوعی: بدون توست که شعر من ارزش دارد و بی‌حضور توست که نثر من به هدر می‌رود.
شاها! از دست و پای خودم در بلا و رنج
کامد ز درد پای بسی در سرم بلا
هوش مصنوعی: ای پادشاه! من از دست و پا و مشکلاتم در رنج و درد به سر می‌برم و به اندازه‌ای که از درد پایم رنج می‌برم، بر سرم نیز بلا و مصیبت می‌نشیند.
درد سر غریم و تقاضا بسم نبود
کاورد چرخ بر سر این درد، درد پا
هوش مصنوعی: دردهای من به حدی است که دیگر نیازی به تقاضا و خواهش ندارم. زندگی به گونه‌ای است که این مصیبت‌ها بر دوش من سنگینی می‌کند و من فقط در حال تحمل این دردها هستم.
تا هست چهار کن جهان بر چهار طبع
این چهار صفه راست لقب خانه خدا فنا،
هوش مصنوعی: تا زمانی که چهار عنصر در جهان وجود دارند، بر مبنای چهار ویژگی اصلی انسان، این چهار صفحه به عنوان نماد خانه خدا و فنا معرفی می‌شوند.
دولت‌سرای جاه تو پاینده باد و دور
گرد فنا ز گرد فناهای این سرا!
هوش مصنوعی: امیدوارم منزلت و مقام تو همیشه برقرار بماند و گرد نابودی از این خانه دور باشد.
سال و مهت مبارک و عیدت خجسته باد
کز روی توست عید همه روزه ملک را
هوش مصنوعی: سال و ماهی که تو را در بر دارد مبارک و عیدت خوش باشد؛ زیرا عید واقعی برای جهان، به خاطر وجود توست.
بر خور زرای پیروز بخت جوان که کرد
پیر خرد به بخت جوان تو اقتدا
هوش مصنوعی: برخورد زرین زندگی به جوانی که شانس و روزگار خوبش او را به موفقیت رسانده است، زیرا چنین جوانی به خرد و تجربه بزرگترها توجه کرده و از آن‌ها درس گرفته است.