گنجور

شمارهٔ ۶۹ - در مدح سلطان اویس

دو دُر دَر دُرج دولت داشت این فیروزه گون طارم
سزای افسر شاهی، صفای جوهر عالم
سعادت هر دو را باهم، به عقدی کرد پیوندی
وزان پیوند شد پیدا، نظام گوهر آدم
جهان را می کند بنیاد سوری آسمان امشب
که خواهد بود تا محشر مصون از رخنهٔ ماتم
مرصع مهد گردون را کشیده‌ست از ازل دوران
برای این چنین سوری به پشت اشهب و ادهم
کشید مهد این مسند معلا را به دوش امشب
گر این هندوی هفتم پرده بودی مُقبل و محرم
هزاران شاهد مه‌رو، گرفته هر یکی شمعی
تماشا را همی گشتند بر این فیروزه گون طارم
شب قدر آمده‌ست امشب، درو روح ملک منزل
دم صبح آمده‌ست این دم، درو صدق و صفا مُدغم
به خلوت خانهٔ خورشید، امشب می‌رود عیسی
به سوی حجلهٔ بلقیس ، اینک می‌خرامد جم
زمین در چرخ می‌آید، زمانه عیش می‌زاید
فلک بی خویش می‌گردد، به صوت زیر و بانگ بم
در مشاطگی زد مه، ملک گفتا بده بارش
که هست این کار و بار الحق، به غایت عالی و مُعظم
ز عصمت کعبهٔ دین را حریمی شد چنان پیدا
که می‌ خواهد ز طهر او ، طهارت در حرم زمزم
مبارک باد و میمون باد و فرخنده
وصول مهد این کوکب به برج نیر اعظم
به حدی نازک آمد گل که زد چون باد با او دم
عذار ناز پروردش، به دم آلود گشت از دم
خُدود لاله رویان، در عقود لولوی لالا
اگر خواهی بیا بنگر، عذار لاله و شبنم
ستاده نرگس رعنا میان گلشن خضراء
دو سر در یک بدن پیدا، شده چون توامان توام
قماری از سر سرو از مقام راست در نغمه
زبان سرو در حالت، نگارین دست‌ها بر هم
عروس روی پوش گل درون غنچه با بلبل
دهن بگشاده زیر لب، حدیثی می‌کند مبهم
فتاده ژاله بر لاله، دُر افشان لاله از ژاله
چنان کز چهرهٔ ساقی، شفق‌گون باده‌ای در غم
بیا ای سرو سوسن بو، دَرافکن لاله‌گون جامی
به شادی گل و نرگس به یاد بید و اسپرغم
به صو ت  نغمهٔ بلبل قدح کش تا بَرآساید
دهان از ذوق و دست از لمس و چشم از لون و مغز از شمّ
به تیغ بید و اسپر غم، غم از دل کن کنون بیرون
که تیغ بید و اسپرغم چو دید، انداخت اسپر غم
ز دنیا هیچ دانی چیست ما را حاصل ای یاران
نشستن یک نفس باهم، بر آوردن دمی بی هم
بهار از نقرهٔ صافی، درمهای مطلس زد
به نام شاه خواهد زد، همانا سکه بر درهم
سحر گه باد مشکین دم، به بویش داد گل را دم
ازان دم شد عروس گل  چو رویش تازه و خرم
جمالش را زبان چندان که گوید وصف گوید خوش
دهانش را نظر چندان که جوید بیش یابد کم
حدیث زلف او یک سر، کزو پیچیده می‌گویم
چه گویم راستی زان زلف پیچاپیچ خم در خم!
به غایت غمزه‌اش مست است و من حیران چشم او
که تا بر هم زند مژگان، زند صد مست را بر هم
ندانم زان لب شیرین جواب تلخ چون آمد
تو پنداری که شکر شد به بخت و طالع من سمّ
اگر هر آفتابی جز به مهرش لب گشاید گل
به سوزن‌های زر خورشید، دوزد غنچه را مَبْسَم
درون ما ز سودای تو دریایی است تا لب خون
کزان دریا کشد هر دم سحاب دیدهٔ ما نم
ز دردم بر درت افتاده چون خواهم که برخیزم
دَرآید اشک سیل من بغلطاند مرا در دم
اگر رنجی بود در جان، بود درد تواَم درمان
ورم ریشی بود در دل، بود زخم تواَم مرهم
مرا زان لعل چون مل هم بسی هست و نمی‌گویم
بَرِ سلطان ولی دانی که باشد پادشه مُلهم
سکندر عزم دارا را فریدون فر جم فرمان
خضر الهام، موسی کف، محمد خلق، عیسی دم
خداوند خداوندان، معزالدین وَالدُّنیا
که هست اخلاق و احسانش، فزون از کین و بیش از کم
جهان سلطنت سلطان اویس آن شاه دریا دل
که گیتی را به حکم اوست اشهب رام و ادهم هم
شهنشاهی که در حل دقایق رای او گوید
به عقل پیر : کای شاگرد نو آموز ((من اعلم))
کفی از بحر دست او کف موسی‌بن عمران
دمی از باد خلق او دم ((عیسی بن مریم ))
گه معراج فکر او کواکب در عروج اعرج
گه تقریر وصف او عطارد در بیان ابکم
درخت همتش را بین که هست از کمترین برگش
معلق هفت دریای فلک چون قطرهٔ شبنم
چو گردد حزم بر کسر عدو عزم همایونش
شود با عزم جزم او سپاه فتح و نصرت ضمّ
بود در دور حکم او مدار آسمان مُضمَر
شود در سیر کلک او مسیر اختران مُدغَم
زهی زاحکام منشورت قیاس اختران باطل
زهی زاعلام منصورت لباس آسمان مُعْلَم
دم کلک تو سنبل بر سمن کارد به قلب دی
دل پاک تو دُرّ عقل رویاند ز قلب یم
سری کان پخته سودای خلافت کاسه آن سر
میان صحن میدان شد سگان را مَشرَب و مُطْعَم
سپاه دشمن از عزم درفش اژدها شکلت
هزیمت می‌کند چون از عزیمت افعی و ارقم
تو جمشید جهانداری مبارک طلعت و طالع
تو خورشید جهانگیری همایون موکب و مقدم
هنوزت صبح اقبال است و هر دم می‌شود پیدا
هلال غره فتحت ز شام طره پرچم
الا تا ابر نیسان و هوای صبح در بستان
کند آویزه‌های دُر به تاج لعل گل مُنضم
جمال طلعت بخت تو بادا در همه وقتی
چو روی نوعروسانِ بهاری تازه و خرم
خیام قدر و جاهت را که می‌زیبد ستون سِدرِه
به اوتاد ابد بادا طناب عمر مستحکم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دو دُر دَر دُرج دولت داشت این فیروزه گون طارم
سزای افسر شاهی، صفای جوهر عالم
هوش مصنوعی: این طارم فیروزه‌ای رنگ، دو اشرفی در دستانش داشت که نشان از مقام بلندش در دولت و زیبایی و ارزش‌های زندگی دارد. او لایق تاج و تخت پادشاهی است و جلوه‌گری و زیبایی‌اش، نماد پاکی و تار و پود جهان است.
سعادت هر دو را باهم، به عقدی کرد پیوندی
وزان پیوند شد پیدا، نظام گوهر آدم
هوش مصنوعی: سعادت هر دو نفر را با هم به یک پیوند عاطفی متصل کرد و از این پیوند، مقام و ارزش انسانی آدمی نمایان شد.
جهان را می کند بنیاد سوری آسمان امشب
که خواهد بود تا محشر مصون از رخنهٔ ماتم
هوش مصنوعی: امشب آسمان به‌گونه‌ای بنیاد جهان را تحکیم می‌کند که تا روز قیامت، از نفوذ اندوه و غم محفوظ خواهد ماند.
مرصع مهد گردون را کشیده‌ست از ازل دوران
برای این چنین سوری به پشت اشهب و ادهم
هوش مصنوعی: از ابتدایی‌ترین زمان‌ها، آسمان و ستاره‌ها به‌گونه‌ای زیبا و با ظرافت شکل گرفته‌اند، تا این رویداد بزرگ و با شکوه که ما اکنون شاهد آن هستیم، به وقوع بپیوندد. این زیبایی در پس‌زمینه رنگین و پرزرق و برق اسب‌های نر و سیاه نهفته است.
کشید مهد این مسند معلا را به دوش امشب
گر این هندوی هفتم پرده بودی مُقبل و محرم
هوش مصنوعی: امشب، اگر این هندو (دختر زیبا) که در پشت پرده است، به جلو می‌آمد، مهد (حضور) این مقام و جایگاه عالی را بر دوش می‌کشید.
هزاران شاهد مه‌رو، گرفته هر یکی شمعی
تماشا را همی گشتند بر این فیروزه گون طارم
هوش مصنوعی: هزاران شاهد زیبا، هر کدام در دست خود شمعی داشتند و به تماشای این طاق زیبای فیروزه‌ای می‌پرداختند.
شب قدر آمده‌ست امشب، درو روح ملک منزل
دم صبح آمده‌ست این دم، درو صدق و صفا مُدغم
هوش مصنوعی: امشب شب قدر است و در این شب، روح قدسی برای سکونت آمده است. صبح نزدیک می‌شود و در این لحظه، صداقت و پاکی در هم آمیخته شده‌اند.
به خلوت خانهٔ خورشید، امشب می‌رود عیسی
به سوی حجلهٔ بلقیس ، اینک می‌خرامد جم
هوش مصنوعی: امشب، عیسی به سمت خانهٔ خورشید می‌رود و در مسیرش به سوی جایگاه بلقیس می‌رسد. حالا، جم به آرامی در حال حرکت است.
زمین در چرخ می‌آید، زمانه عیش می‌زاید
فلک بی خویش می‌گردد، به صوت زیر و بانگ بم
هوش مصنوعی: زمین در حال حرکت است و زمان شادی و خوش‌گذرانی را به وجود می‌آورد. آسمان بدون صاحب خود می‌چرخد و صداهای زیر و بم در فضا طنین‌انداز می‌شود.
در مشاطگی زد مه، ملک گفتا بده بارش
که هست این کار و بار الحق، به غایت عالی و مُعظم
هوش مصنوعی: در آرایشگری، زیبایی مهتاب را ستودند و ملک گفت که برآورید و به او عنایت کنید، زیرا این کار از نظر حقیقت، بسیار شگفت‌انگیز و بزرگ است.
ز عصمت کعبهٔ دین را حریمی شد چنان پیدا
که می‌ خواهد ز طهر او ، طهارت در حرم زمزم
هوش مصنوعی: از پاکی کعبهٔ دین، حریمی آشکار به وجود آمده است که می‌خواهد از پاکی او، پاکی و طهارت در کنار چشمهٔ زمزم به دست آید.
مبارک باد و میمون باد و فرخنده
وصول مهد این کوکب به برج نیر اعظم
هوش مصنوعی: به توفیق و شادکامی، فرارسیدن زمان ظهور مهدی (عج) که به منزله ستاره‌ای درخشان در برج قدرت و عظمت است، تبریک و تهنیت می‌گویم.
به حدی نازک آمد گل که زد چون باد با او دم
عذار ناز پروردش، به دم آلود گشت از دم
هوش مصنوعی: گل آن‌قدر لطیف و نازک بود که با وزش باد، چنان به حرکت درآمد که عارضه زیبای او، به خاطر این دمش، به حالت خاصی در آمد و به نوعی به تأثیر باد دچار شده بود.
خُدود لاله رویان، در عقود لولوی لالا
اگر خواهی بیا بنگر، عذار لاله و شبنم
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی، بیا و تماشا کن زیبایی دختران مانند لاله‌ها را که در سایه‌ی خواب و آرامش درخشان‌اند، همچون چهره‌ای گلگون و تر از شبنمی لطیف.
ستاده نرگس رعنا میان گلشن خضراء
دو سر در یک بدن پیدا، شده چون توامان توام
هوش مصنوعی: در باغی سرسبز، نرگس زیبایی ایستاده است که دو سر در یک بدن دارد و مانند تو و من به هم پیوسته‌اند.
قماری از سر سرو از مقام راست در نغمه
زبان سرو در حالت، نگارین دست‌ها بر هم
هوش مصنوعی: یک بازی از زیبایی درخت سرو و آواز خوش آن به گونه‌ای است که دست‌های زیبا و نازک در کنار هم جلوه می‌کنند.
عروس روی پوش گل درون غنچه با بلبل
دهن بگشاده زیر لب، حدیثی می‌کند مبهم
هوش مصنوعی: عروس زیبای گل، در دل غنچه نشسته و بلبل نیز با دهانی باز و زیر لب، درباره موضوعی نامفهوم صحبت می‌کند.
فتاده ژاله بر لاله، دُر افشان لاله از ژاله
چنان کز چهرهٔ ساقی، شفق‌گون باده‌ای در غم
هوش مصنوعی: قطره‌های رطوبت بر روی گل‌های لاله نشسته و درخشش آن‌ها را بیشتر کرده است، همچنان که از چهرهٔ ساقی باده‌ای سرخ‌رنگ در غم جاری می‌شود.
بیا ای سرو سوسن بو، دَرافکن لاله‌گون جامی
به شادی گل و نرگس به یاد بید و اسپرغم
هوش مصنوعی: بیا ای سرو و گل سوسن، گلابی از رنگ لاله بریز تا شادی را به گل و نرگس تقدیم کنیم و یاد بید و گیاهانی دیگر را زنده نگه داریم.
به صو ت  نغمهٔ بلبل قدح کش تا بَرآساید
دهان از ذوق و دست از لمس و چشم از لون و مغز از شمّ
هوش مصنوعی: نغمهٔ بلبل را با شوق و عشق بشنو و از نوشیدن و لمس کردن لذت ببر، به طوری که دهانت از شادی باز شود و چشمت از زیبایی‌ها سیراب و ذهنت پر از عطر و بوی خوب گردد.
به تیغ بید و اسپر غم، غم از دل کن کنون بیرون
که تیغ بید و اسپرغم چو دید، انداخت اسپر غم
هوش مصنوعی: اکنون وقت آن است که غم را از دل خود بیرون بکنی، چون که تیر و نیزه غم وقتی متوجه شوند، خود به همراهی تو رها می‌شوند.
ز دنیا هیچ دانی چیست ما را حاصل ای یاران
نشستن یک نفس باهم، بر آوردن دمی بی هم
هوش مصنوعی: هیچ چیز از دنیا نمی‌دانی که برای ما ارزش دارد، ای دوستان. تنها نشستن یک لحظه در کنار هم و نفس کشیدن با همدیگر، ارزشمند است.
بهار از نقرهٔ صافی، درمهای مطلس زد
به نام شاه خواهد زد، همانا سکه بر درهم
هوش مصنوعی: بهار با زیبایی خالص و درخشانش به زودی به مانند سکه‌هایی با نقش و نگار خاص تزیین می‌شود و این نشانه‌ای از احترام و ارادت به پادشاهی است. در واقع، مانند سکه‌های باارزش که بر روی درهم‌ها ضرب می‌شوند، جلوه‌ای از شکوه و زیبایی به نمایش گذاشته خواهد شد.
سحر گه باد مشکین دم، به بویش داد گل را دم
ازان دم شد عروس گل  چو رویش تازه و خرم
هوش مصنوعی: در صبح زود، نسیم معطری وزید و بوی خوش او به گل‌ها جان تازه‌ای بخشید. از این دم، گل همچون عروسی زیبا و سرزنده به نظر می‌رسد.
جمالش را زبان چندان که گوید وصف گوید خوش
دهانش را نظر چندان که جوید بیش یابد کم
هوش مصنوعی: زیبایی او به قدری است که هیچ زبانی نمی‌تواند به درستی آن را توصیف کند. و همچنین نگاه به دهانش به اندازه‌ای دلپذیر و دلنشین است که هر چقدر بیشتر به آن توجه شود، احساس رضایت و خشنودی بیشتری پیدا می‌شود.
حدیث زلف او یک سر، کزو پیچیده می‌گویم
چه گویم راستی زان زلف پیچاپیچ خم در خم!
هوش مصنوعی: زلف او داستانی پیچیده است که نمی‌توان به آسانی درباره‌اش صحبت کرد. هر بار که می‌خواهم چیزی بگویم، به خاطر پیچیدگی‌هایش در سردرگمی می‌مانم و نمی‌دانم از کجا شروع کنم.
به غایت غمزه‌اش مست است و من حیران چشم او
که تا بر هم زند مژگان، زند صد مست را بر هم
هوش مصنوعی: چشم‌های او چنان جذاب و فریبنده است که من در حیرتم و از حال می‌روم. هنگامی که او مژگانش را به هم می‌زند، انگار صدها عاشق و مست دیگر را نیز به حالتی دچار می‌کند.
ندانم زان لب شیرین جواب تلخ چون آمد
تو پنداری که شکر شد به بخت و طالع من سمّ
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چرا پاسخ تلخی از آن لب شیرین به من رسید. تو شاید فکر کنی که این برای بخت و سرنوشت من خوشی و شیرینی است، اما در واقع برای من زهر است.
اگر هر آفتابی جز به مهرش لب گشاید گل
به سوزن‌های زر خورشید، دوزد غنچه را مَبْسَم
هوش مصنوعی: اگر خورشید جز با محبتش سخن بگوید، گل به سوزن‌های زر خورشید غنچه‌اش را نمی‌دوزد.
درون ما ز سودای تو دریایی است تا لب خون
کزان دریا کشد هر دم سحاب دیدهٔ ما نم
هوش مصنوعی: در دل ما عشق تو به اندازه‌ای عمیق و وسیع است که گویی دریایی در حال موج زدن است. این عشق آن‌قدر زیاد است که هر لحظه اشک‌های ما مانند ابرهایی از آن دریا جاری می‌شود.
ز دردم بر درت افتاده چون خواهم که برخیزم
دَرآید اشک سیل من بغلطاند مرا در دم
هوش مصنوعی: از شدت درد و رنجی که دارم، وقتی که می‌خواهم از زمین بلند شوم، اشک‌هایم مانند سیلابی خارج می‌شوند و مرا در لحظه غرق می‌کنند.
اگر رنجی بود در جان، بود درد تواَم درمان
ورم ریشی بود در دل، بود زخم تواَم مرهم
هوش مصنوعی: اگر دلی خسته و رنجور باشد، تو می‌توانی آن را درمان کنی. اگر زخم و دردی در دل وجود داشته باشد، تو می‌توانی برای آن آرامش و مرهمی باشی.
مرا زان لعل چون مل هم بسی هست و نمی‌گویم
بَرِ سلطان ولی دانی که باشد پادشه مُلهم
هوش مصنوعی: من از آن لب‌های زیبا بسیار سخن دارم و نمی‌گویم که بر چه کسی، اما خود می‌دانی که او پادشاهی با الهام است.
سکندر عزم دارا را فریدون فر جم فرمان
خضر الهام، موسی کف، محمد خلق، عیسی دم
هوش مصنوعی: سکندر در تلاش است تا به دارا دست یابد، در حالی که فریدون از نسل جم و الهام گرفته شده از خضر است. موسی، که توانایی‌هایش را به کار می‌گیرد، و محمد با خلق و خاصیتش، و عیسی با ذات الهی که دارد.
خداوند خداوندان، معزالدین وَالدُّنیا
که هست اخلاق و احسانش، فزون از کین و بیش از کم
هوش مصنوعی: خداوندی که برتر از همهٔ خداوندان است، صاحب عزت و مقام در دنیا است. او دارای اخلاق و نیکی‌هایی است که بسیار فراتر از انتقام‌جویی و دشمنی‌اش می‌باشد.
جهان سلطنت سلطان اویس آن شاه دریا دل
که گیتی را به حکم اوست اشهب رام و ادهم هم
هوش مصنوعی: جهان تحت فرمان سلطان اویس است، آن پادشاه دلیر و شجاع که دنیا به دستور اوست؛ اسبان خاکستری و سیاه نیز در اختیار او هستند.
شهنشاهی که در حل دقایق رای او گوید
به عقل پیر : کای شاگرد نو آموز ((من اعلم))
هوش مصنوعی: شاهی که نکات دقیق را تحلیل می‌کند و به عقل پیر می‌گوید: «من با دانش‌تر هستم»، به نوعی نشان‌دهنده‌ی خودبزرگ‌بینی و ادعای دانایی اوست. این جمله به چالش کشیدن تجربه و دانش دیگران و اعتقاد به برتری خود را به تصویر می‌کشد.
کفی از بحر دست او کف موسی‌بن عمران
دمی از باد خلق او دم ((عیسی بن مریم ))
هوش مصنوعی: دست او از دریا مثل دست موسی است و لحظه‌ای از وجود او مشابه با دم عیسی بن مریم است.
گه معراج فکر او کواکب در عروج اعرج
گه تقریر وصف او عطارد در بیان ابکم
هوش مصنوعی: گاهی فکر او به حدی اوج می‌گیرد که ستاره‌ها در حرکتی شگفت قرار می‌گیرند، و گاهی توصیف او به گونه‌ای است که حتی عطارد، سیاره‌ای که به سرعت شناخته می‌شود، از بیان آن ناتوان است.
درخت همتش را بین که هست از کمترین برگش
معلق هفت دریای فلک چون قطرهٔ شبنم
هوش مصنوعی: به تماشا بایست که درختی با اراده و تلاشش در حالی که فقط چند برگ دارد، چگونه می‌تواند هفت دریا را مثل قطره‌ای شبنم به خود آویزد.
چو گردد حزم بر کسر عدو عزم همایونش
شود با عزم جزم او سپاه فتح و نصرت ضمّ
هوش مصنوعی: زمانی که تدبیر و احتیاط بر شکست دشمن غالب شود، عزم و اراده قوی او نیرویی می‌شود که به سپاه پیروزی و نصرت ملحق می‌گردد.
بود در دور حکم او مدار آسمان مُضمَر
شود در سیر کلک او مسیر اختران مُدغَم
هوش مصنوعی: در آن زمان که فرمان او جاری بود، آسمان به طور نهانی وجود داشت و در حرکت قلم او، مسیر ستاره‌ها به شکل مبهمی مشخص می‌شد.
زهی زاحکام منشورت قیاس اختران باطل
زهی زاعلام منصورت لباس آسمان مُعْلَم
هوش مصنوعی: بسیار خوب است که فرمان تو را با ستارگان مقایسه کنیم، چرا که نشانه‌های روشن و درخشان تو همچون لباس آسمان، نمایانگر مقام والای تو هستند.
دم کلک تو سنبل بر سمن کارد به قلب دی
دل پاک تو دُرّ عقل رویاند ز قلب یم
هوش مصنوعی: عطر گل‌های تو بر روح من تأثیر گذاشته و به قلبم آرامش می‌بخشد. وجود پاک تو همچون مرواریدی از عقل و خِرَد در عمق وجودم شکوفا شده است.
سری کان پخته سودای خلافت کاسه آن سر
میان صحن میدان شد سگان را مَشرَب و مُطْعَم
هوش مصنوعی: کسی که به مقام خلافت و رهبری فکر می‌کند، مانند سروی است که در وسط میدان ایستاده و دیگران به او مانند سگانی هستند که از آن سر سفره‌اش غذا و آب می‌خورند.
سپاه دشمن از عزم درفش اژدها شکلت
هزیمت می‌کند چون از عزیمت افعی و ارقم
هوش مصنوعی: سپاه دشمن با دیدن پرچم اژدها، ترس و وحشت را تجربه می‌کند، مانند ترس ناشی از مشاهده افعی و مار در حال حمله.
تو جمشید جهانداری مبارک طلعت و طالع
تو خورشید جهانگیری همایون موکب و مقدم
هوش مصنوعی: تو جمشید، فرمانروای جهان، با چهره‌ای نیکو و سرنوشت خوب هستی؛ تو مانند خورشید، سلطنت و عظمت داری و پاگشایی‌ات بزرگ و با شکوه است.
هنوزت صبح اقبال است و هر دم می‌شود پیدا
هلال غره فتحت ز شام طره پرچم
هوش مصنوعی: هنوز زمان خوشبختی و فرصت‌های خوب برای تو آغاز شده و هر لحظه نشانه‌هایی از پیروزی و موفقیت خود را نشان می‌دهد.
الا تا ابر نیسان و هوای صبح در بستان
کند آویزه‌های دُر به تاج لعل گل مُنضم
هوش مصنوعی: بگذار باران بهاری و هوای صبح در باغ، زیورهای مروارید را به تاج گل سرخ بیفزاید.
جمال طلعت بخت تو بادا در همه وقتی
چو روی نوعروسانِ بهاری تازه و خرم
هوش مصنوعی: امیدوارم زیبایی چهره‌ات همیشه درخشنده باشد، مانند صورت عروس‌های بهاری که تازه و شاداب هستند.
خیام قدر و جاهت را که می‌زیبد ستون سِدرِه
به اوتاد ابد بادا طناب عمر مستحکم
هوش مصنوعی: این بیت به اهمیت و ارزش شخصیت فرد اشاره دارد. نظم و عدالت در زندگی او به اندازه‌ای است که به راحتی می‌تواند با اتکا به اراده و تلاش خود، پایه‌های زندگی‌اش را محکم کند. در واقع، او می‌تواند با عزت و وقار، از زندگی و زمان خود بهره‌برداری کند.